درباره نمایشهای «قنبر علی» و «برداشت آخر»
در حسرت زندگی شایسته؛ گذر از وضع موجود به سوی وضعیت مطلوب
محمدحسن خدایی
پاییز بیباران ایران وضعیت نگرانکنندهای ایجاد کرده و چشمانداز پیشِ روی مردمان طبقه متوسط شهری و کشاورزان روستایی را در هالهای از ابهام فرو برده است. به راستی که تغییرات اقلیمی چهره عریان خویش را در منطقه خاورمیانه بیش از پیش نمایان کرده و برای دولت-ملتها تدابیر تازه و دردناکی را ضرورت بخشیده است.
در این میان ستیز بر سر منافع آبی، به طور فزاینده افزایش یافته و تنشهای محلی و بینالمللی را دامن زده است. این وضعیت بغرنج که توسعه را به محاق میبرد و سبک زندگی شهروندان را تحت تاثیر خویش قرار میدهد، بیشک به حوزههایی چون اوقات فراغت و مصرف فرهنگی طبقات میانی جامعه نیز سرایت کرده و اقتصاد هنر و به طور اخص، سینما و تئاتر را نحیف و کمتوان میکند.
وقتی یک سالن تئاتر و سینما، گرفتار محدودیتهای تامین آب شرب شود و نتواند خدمترسانی مناسب رفاهی برای مراجعهکنندگان پر تعدادش داشته باشد، چگونه خواهد توانست چشم امید به روزهای پر رونق داشته باشد و در فضای عمومی به تبلیغ کالای فرهنگی خویش بپردازد؟
در این میان میتوان حدس زد که سالنهای متمول اکران فیلم و اجرای نمایش، در تهیه تجهیزات پیشرفته تامین آب و انرژی، بیش از بقیه مراکز فرهنگی موفق عمل کرده و در جذب مخاطبان آثار مختص بورژوازی شهری محدودیت چندانی نداشته باشند. نتیجه طبیعی این بلای طبیعی، در صورت عدم بارش، چیزی نخواهد بود به غیر از طبقاتیشدن مصرف فرهنگی و ضربهخوردن طبقات فرودستان جامعه.
حال با توجه به نکاتی که از وضعیت اضطراری کنونی بیان شد، میتوان بنابر سنت همیشگی این صفحه فرهنگی، بار دیگر به اجراهایی پرداخت که این شبها در کلانشهر تهران میزبان مخاطبان بوده و تلاش دارند حرف تازهای عرضه کنند و علیه تئاتر بورژوایی باشند. اجراهایی با حداقل هزینه و تکیه بر خلاقیت گروه اجرایی. اینکه به چه میزان این قبیل اجراها موفق عمل کرده و توانستهاند نظر مخاطبان را جلب کنند مسئلهای است که باید به آن پرداخت و از یک منظر بیرونی، به گشایشها و فروبستگیهایی اشاره کرد که از دل این قبیل اجراها نمایان میشود. این هفته به دو نمایش میپردازیم که کمابیش چالشبرانگیز بوده و محصول خلاقیت نسل جوان و جستجوگر فعلی است. نمایشهای «قنبرعلی» به کارگردانی آرمان قنبری و «برداشت آخر» به کارگردانی کورش دانشور را میتوان بر مدار مینیمالیسم اجرایی فرض گرفت و شیوه تولید مادیشان را مقتصدانه و شجاعانه دانست.
اجراهایی که چندان در تئاتر بدنه جای نمیگیرند و به نوعی خصلتی تجربی و آوانگارد دارند. از یاد نبریم که این شیوه تولید ترجیح میدهد با حداقلها بر صحنه آید و تماشاگران را تحت تاثیر رویکرد کمینهگرایانهاش قرار دهد.
به هر حال در زمانهای زندگی میکنیم که آزادی مصرف، به عنوان یک تمایز فرهنگی و اجتماعی میتواند بازنمایی شهروندان را ذیل سبک زندگی طبقاتی عیان کند و بر مرزهای اجتماعی تاکید نماید. فیالمثل اجراهایی چون «رامسس دوم» رضا گوران و «الیور تویست» حسین پارسائی به راحتی توانستهاند مرزهای چند میلیارد تومانی فروش را جابجا کرده و استقبال طبقه متوسط جامعه را به همراه داشته باشند.
نکته اینجاست که با تماشای این آثار گرانقیمت، میتوان به این نتیجه گریزناپذیر رسید که تئاتر بورژوایی این روزهای پایتخت، در گیشه موفق عمل میکند اما شوربختانه به لحاظ فرم، مسیرهای گذشته را با رنگ و لعاب تازه طی میکند تا همچنان دستاورد قابل ذکری در این وادی کسب نکرده باشد و نظام زیباشناسی تماشاگران متمول خویش را دچار چالش نکند.
از این منظر میتوان با اجراهایی چون «قنبرعلی» و «برداشت آخر» از این بابت همدل بود که با تکیه بر مسکنت و بیچیزیشان، توانستهاند جهانی کوچک اما متفاوت خلق کنند که مدعای بزرگی ندارد اما نابهنگام و چارچوبناپذیر، فرمهای مستعمل و تکراری گذشته را استیضاح میکند.
رویکرد مینیمالیستی این اجراها سعی دارد کلیت جهان را از یک جغرافیای کوچک محلی خطاب کند و وضعیت تاریخی یک دوره را به واسطه آدمهای حاشیهای و بیاهمیت تعین مادی و معنایی بخشد. فیالمثل در خوانشی که آرمان قنبری از حکایت «قنبرعلی شیرازی» کنت دو گوبینو انجام داده، با نوعی از روایت تاریخی مواجه هستیم که قرار است به میانجی امر جزئی نه چندان قابل اعتماد، روایت رسمی تاریخی را بحرانی کرده و از اعتبار بیندازد.
به دیگر سخن، سرگذشتی که نوه قنبر علی به عنوان یک سوژه انسانی معاصر از پدربزرگ عجیب و غریباش با خشم و حیرت روایت میکند، نوری بر شیراز و تهران دوران ناصری میتاباند تا دقایقی از گذشته تاریخی چنان احضار شود که آبروی بر باد رفته پدربزرگ خانواده از نو اعاده شود.
در این روایت میبایست یاد و خاطره قنبرعلی به عنوان یک فرد موثر تاریخی به نیکی در اذهان مخاطبان حاضر در سالن 2 مجموعه تئاتر لبخند نقش بندد. مرتضی حسینزاده نقشآفرین نوه قنبرعلی است و به تنهایی توانسته روایتی متکثر از فردی غایب را بر صحنه رویتپذیر کند که معلوم نیست در تاریخ وجود خارجی داشته باشد.
صد البته در بعضی دقایق اجرا، این بازیگر صاحب سبک، هنوز تا باورپذیری تمامعیار صحنه فاصله دارد و این نقصان را میتوان در این نکته فهم کرد که او هنوز به مثابه یک شخصیت، صحنهای را که جان میبخشد باور نکرده و تا حدودی ناتوان از فضامند کردن صحنه است. اما با تمامی ضعفهای روایی، اجرای نمایش «قنبرعلی» واجد ملاحت بوده و مخاطبان خویش را سرگرم میکند.
نمایش «برداشت آخر» مابین وضعیت موجود و وضعیت مطلوب در نوسان است. دو جوان که در یک محله زندگی میکنند به واسطه مفهوم عشق، کار و بارشان به یکدیگر میرسد. آن که خصلت لمپنانه دارد و اهل دعوا و مرافعه است، با نقشآفرینی کورش دانشور در مواجهه با آن یکی که مبادی آداب بوده و سر به زیر، با بازی میلاد معیری، فرادستانه ظاهر میشود. اتصال این دو بر سر عشق جوان سر به زیر نسبت به خواهر آن یکی است.
اجرا بتدریج از این موقعیت فرادستی و فرودستی فاصله گرفته و آن را جابهجا میکند. بنابراین میتوان مدام یک صحنه را از نو روایت کرد و درجاتی از فرادستی و فرودستی را به یاری نسبتی که هر فرد با سوژه عشق شدن برقرار میکند به نمایش گذاشت. اجرای 45 دقیقهای برداشت آخر در سالن اصلی مولوی، به نویسندگی مهدی ضیاچمنی یادآور نمایش «حذفیات» است که در سال 1396 در سالن مستقل تهران بر صحنه آمد و مورد استقبال مخاطبان قرار گرفت.
در نمایش برداشت آخر، همه چیز حذف میشود تا بدن بازیگر در یک شعاع نوری، مقابل هم بایستد و موقعیتهای مختلفی از یک مواجهه را به نمایش گذارد. اگر عشق را بتوان وضعیت مطلوب دانست، شرط عبور از وضعیت موجود و رسیدن به وضعیت مطلوب، بیشک عاشق شدن است. همان تقلایی دشوار که میتواند تکرار شود و لحظه تحقق یافتنش بیوقفه به تعویق بیفتد.
در نهایت میتوان گفت با اجراهایی طرف هستیم که توانستهاند اندکی از نظم موجود فاصله گرفته و جهان مطلوب خود را پیشنهاد دهند.
دیدگاه تان را بنویسید