درباره نمایشهای «بی» و «رقص سرخپوستی»
نسل تازه تئاتر و «بحران بازنمایی» واقعیت اجتماعی

محمدحسن خدایی
همچنان میتوان مسئله «بازنمایی» را مهمترین چالش تئاتر این روزهای ما دانست. با نگاهی به تاریخ معاصر تفکر در فرهنگ جهانی و فرآیندی که انسان مدرن در قرن بیستم در رابطه با فهم عالم هستی از سر گذرانده و شوربختانه فرجام کارش به سرگردانی ایدئولوژیک رسیده تا مولفههای مبنایی تمدناش همچون «علم، حقیقت، عینیت، هدف و پیشرفت» بیاعتبار شود و به وضعیتی دامن زند که میتوان آن را شکاکیت معرفتی مدرن متاخر نامید، این واقعیت تلخ همچنان مشهود است که بحران بازنمایی واقعیت اجتماعی از مهمترین مسائل انسان مدرن بوده و سد راه مفاهمه و فهم دیگری.
از دل این وضعیت «اصول شناخت» به چالش کشیده شده و عصر بیباوری عمومیت یافته است. چنانکه فلاسفه میگویند رشتههای علمی چون علوم انسانی، هنر و علوم اجتماعی تحتالشعاع این قضیه قرار گرفته و به چرخشهای زبانی، اخلاقی و زیباشناسانه منتهی شده است.
این موقعیت تازه با پیشرفتهایی که خود را در نظریه انتقادی، فلسفه قارهای، پساساختارگرایی، تاریخ فکری و تاریخ فرهنگی نمایان کرده مقوم این حقیقت انکارناپذیر است که انسان معاصر بیش از پیش توانایی فهم مناسبات مردمان جامعه را از دست داده و ناتوان از روایت زندگی روزمره است. نباید از یادها برد که هنر تئاتر مدرن در طول تاریخ خویش، مشغول روایت و بازنمایی کنشهای انسانها بوده و این روزها ملهم از بحرانهای عدیده پیشرو، ناتوانتر شده و الکن به نظر میآید.
به دیگر سخن نهاد اجتماعی تئاتر، بحران بازنمایی واقعیت اجتماعی را بیش از پیش بازتاب میدهد و در پی یافتن راههای بدیل و آزمودن فرمهای تجربهنشده اجرایی است. وقتی حضور انسان به مثابه سوژه جهان جدید، از منظر پساساختاگرایی ناممکن مینماید جای تعجب نخواهد بود که در آثار تئاتری، سینمایی و ادبیاتی بازنماییناپذیر جلوه میکند و هنرمند معاصر را ناگزیر کند که به فرمهای تازه روی آورند تا راوی جهان پسامدرن کنونی باشند.
به تبع این مسئله فراگیر جهانی، هنرمند ایرانی به این نتیجه خواهد رسید که آثاری متفاوت خلق کند تا شاید هستیشناسی انسان ایرانی را با تمامی تضادها و تشابهات پیدا و پنهانش تعین مادی بخشد. فیالمثل در فضای عمومی تئاتر کشور و به خصوص در میان هنرمندان فعال تهرانی، این جستجوی مداوم اجراگری، از طریق تئاتر پستدراماتیک، تئاتر تعاملی و...پی گرفته شده و به نتایج درخوری رسیده است.
از یاد نبریم که در جهان معاصر که نشانهها گرفتار سرگشتگی شدهاند بسیاری از اجراها «بحران بازنمایی» را بازتاب داده و ناتوانی خویش را در این زمینه از طریق فرمهای فروپاشیده اجرایی و ناممکنی بر صحنه بردن تئاتر واقعگرایانه به نمایش گذاشتهاند.
فیالمثل نمایش «بی» پوریا سیدی که این شبها در سالن ۲ مجموعه تئاتری لبخند بر صحنه است، با کمینهگرایی حداکثریاش، رابطه پر از چالش یک زوج را در خلوت خانهشان نشان داده و به هیچ عنوان در دام سانتیمانتالیسم تئاتر طبقه متوسطی نمیافتد.
تماشاگران نمایش «بی» این فرصت را مییابند که در مدت زمان سی دقیقه، به حوزه خصوصی این زن و مرد با بازی سجاد اسیوند و حدیث نظری سرک کشیده و با نگاهی خیره و دزدانه، میلورزی و امتناع عاطفی این زوج را در درازنای یک شب طولانی نظاره کنند.
اجرا بر مرز باریکی حرکت میکند که میتوان آن را بندبازی میان امر انتزاعی و انضمامی دانست. یکی دو جمله شاعرانه تمامی آن چیزی است که این خلوت پرهیاهوی اتاق خواب شبانه را خطاب میکند و بار دیگر این اجازه را میدهد که سکوت به حرف درآید و سیاست انتظار این زوج را در برزخ زندگی زناشویی به مسلخ برد.
هنگام ورود مخاطبان به سالن جمعوجور 2 تأتر لبخند، چیزی شبیه تابلو یا آیینه شکسته، کف اتاق را تسخیر کرده و نشانهای شده از رابطه پر از تنش و قضاوت عشاق جوان. مرد با بدنی مجروح، بر روی زمین نشسته و در حال جمعآوری تکههای شکستهشده است تا شاید زندگیاش به حالت عادی بازگردد. روزمرگی به واسطه انتظار و سکوت، بسامدی گوشخراش یافته و حضور در اتاق خواب را برای زن جوان تحملناپذیر کرده است.
با آنکه اجرا ما را شگفتزده نمیکند اما جنس حضور بازیگران و فشردگی زمانی اجرا، تفاوتهایی را با دیگر اجراها گوشزد میکند. نمایش «بی» به مانند قطعهای از یک زندگی در معرض ویرانی که ریموند کارور در یکی از همان قطعات کوتاه داستانیاش نشان میدهد تا ملال زندگی مدرن خواننده را به یاد فلاکت وضعیت خودش بیندازد کوتاه و خزنده است.
نمایش تلاشی است از برای بیان امر بیانناپذیر در رابطه با آدمهایی که معلوم نیست چه کسانی هستند و به واقع در این خلوت شبانه چه میکنند. همان شهروندان ساکن کلانشهرهای بزرگ که نام و عنوانشان اهمیت چندانی نداشته و زیر بار فشار زندگی دارند له میشوند. پوریا سیدی در مقام کارگردان همه چیز را میکاهد تا همان چند لحظه مواجهه ما تماشاگران با این خلوت پرهیاهوی بیاهمیت به مثابه یک رخداد جلوه کند. در همان دقایقی که میتوان مقابل هر چیزی یک «بی» گذاشت و آن را از همه چیز تهی کرد و به تماشای فاجعه و رستگاری
نشست.
در مقابل این سکوت آرام و آزاردهنده نمایش «بی»، اجرایی چون «رقص سرخپوستی» را داریم که حسام جواهری از متن جان پاتریک شنلی ترجمه و در همان سالن 2 تئاتر لبخند به صحنه آورده است. تئاتری پر از حرف، نمایش احساس، بروز همبستگی و تنفر.
همزمانی تضادهای انسانی به واسطه آشنایی اتفاقی یک زن و مرد که گویا به انتهای راه رسیده و در مکانهای حاشیهای امریکا در تمنای دوستی و رفاقت هستند. زیست ویران نسلی که چیزی برای از دست دادن ندارد و پرخاشگرایانه، دیگری را به واسطه عشق و تنفرش میدرد.
همکاری شریان زارع در نقش روبرتا و حسام جواهری در نقش دنی، بیش از اینکه بازنمایی سبک زندگی امریکایی باشد، یادآور زندگی نسل جوان ایرانی است با عصبانیت و مهربانیهایش. در این اجرا خبری از اشیا و صحنهپردازی نیست و فضای خالی صحنه، امکان برساختن فضاهای متفاوتی چون فضای داخلی یک کلوپ شبانه و خلوت خانه دختر را ممکن میکند.
اجرا ترجیح داده بدنهایی منفک از زندگی اجتماعی اشیا را به کار گرفته و فرصتی فراهم کند که این زن و مرد عاصی و سرخورده، یکدیگر را به طور گذرا بشناسند و در صورت امکان سوژه عشق همدیگر شوند. تجربه کردن شبی عاشقانه و وعده ازدواج دادن و سپس نفی و انکارش همان چیزی است که در این رابطه شتابناک انسانی اتفاق میافتد و رستگاری را به تعویق میاندازد.
به واقع که بدن بازیگران، با آن شکل حضور عجیب و غریبشان، فقدان همه چیز را در صحنه جبران میکند تا بار دیگر این نکته بیان شود که بدن یک بازیگر به هنگام ایفای نقش چه کارها که میتواند به انجام رساند و جهانهایی تجربهنشده را آشکار کند.
تکه اول نمایش که در فضای پر التهاب یک کلوپ شبانه میگذرد همراه است با بدنهایی که میرقصند و در کشاکش بیوقفه موسیقی، از نفس افتاده، مرور خاطرات میکنند. فضای بودن در یک کلوپ شبانه که آشنایی دنی و روبرتا را ممکن کرده است به خوبی به مخاطبان انتقال مییابد. اوج خلاقیت اجرا در ساختن فضا و تغییر دادنش آن لحظهای است که ناگهان در خانه دختر هستیم و تنهایی و خلوت شبانه دنی و روبرتا را مشاهده میکنیم. اجرا به شکل زیرکانهای رابطه جسمانی این دو نفر را در رقصی دو نفره به نمایش گذاشته و فضایی مشترک میسازد که تماشایی و به لحاظ اجرایی آوانگارد است.
بعد از این اتصال عاشقانه بدنها هر چه به پیش میرویم و کیفوری شبانه کمرنگ میشود و جای خود را به تلخی واقعیت زندگی روزمره میدهد، اجرا لحن عوض کرده و مواجههای تروماتیک و فیصلهبخش را به نمایش میگذارد.
نمایش رقص سرخپوستی که اقتباسی است از نمایشنامه «دنی و دریای آبی عمیق» جان پاتریک شنلی، بیش از آنکه بر منطق بازنمایی متن تاکید کند، شیوه اجرایی منحصر به فردی را به کار بسته که به خوبی در خدمت سیاست اجرایی کارگردان است: رویکردی مینیمال از برای ساختن تکثری از مکانها و عواطف پیچیده انسانی. اجرایی پنجاه دقیقهای که آشنایی، عاشقی و جدایی یک زوج را به نمایش میگذارد و تراژدی زیست ویران زن و مردی تنها اما به یادماندنی را در ذهن تماشاگران حک میکند. در همان دقایقی که بدنها میرقصند و رهایی را تجربه میکنند.
دیدگاه تان را بنویسید