محمدحسن خدایی

جهان طنز و تراژیک فریدریش دورنمات در نمایشنامه «ملاقات بانوی سالخورده» به اوج خود می‌رسد و این‌بار مفهوم «عدالت بشری» و اجرای آن به ‌شکل درخشانی در شهر مخروبه و فلاکت‌زده‌ای چون «گولن» به نمایش درمی‌آید. شهری در حال زوال و ویرانی که مردمانش در حسرت روزگار خوش گذشته، این روزها مدام از کیفیت زندگی روزمره‌شان می‌کاهند و گفتگوهایشان چیزی نیست الا ردوبدل کردن کلماتی ملالت‌بار و نوستالژیک در باب ایام خوش سپری‌شده. البته این عسرت و مسکنت همگانی را می‌توان با شنیدن خبر بازگشت شکوهمندانه زنی ثروتمند همچون «کلر زاخانسیان» به فراموشی سپرد و چشم‌انتظار آینده‌ای امیدبخش در افق روبرو بود. اما سخاوت این بانوی مهربان و دست‌ودل‌باز شرط کوچکی دارد که اجرای عدالت به‌دست یکی از اهالی شهر گولن در رابطه با ظلمی که «آلفرد ایل» نسبت به خانم کلر زاخانسیان روا داشته است. بنابراین تمامی مناسبات مردمان این شهر کوچک مصیبت‌زده با مردی چون آلفرد ایل، بعد از این پیشنهاد وسوسه‌انگیز دچار دگرگونی شده و همه چیز این خطه فراموش‌شده بار دیگر از نو معنا می‌یابد. در ظاهر امر پاسخ اهالی شهر به درخواست مسئله‌ساز خانم زاخانسیان منفی است؛ اما کیست که نداند فقر و نیاز، آدم‌ها را برای رفع احتیاجات اولیه زندگی، به چه کارها که مجبور نمی‌کند. درست است که پاسخ اهالی منفی است اما این مردمان فقیر می‌بایست در مقابل این امتناع کردن پاداشی درخور نصیب برند بنابراین طبیعی خواهد بود که اهالی فقیر شهر گولن با مراجعه به «سقط‌ فروشی آلفرد ایل» نسیه خرید کنند و این خرید قسطی را با توجه به وضعیت ویژه و خطرناک آقای ایل، کاملاً موجه و از سر لطف بدانند. نتیجه این داد و ستد مسرفانه بی‌آنکه مشتریان پولی پرداخت کنند قابل پیش‌بینی است، چراکه این مسیری بدون بازگشت خواهد بود و مستوجب ورشکستگی آلفرد ایل بینوا. اجرای عدالت آن هم با یک فرآیند شبه‌دموکراتیک چون رای‌گیری، محکومیت متهم را دربردارد و مقاومت خاصی هم از جانب متهم صورت نمی‌گیرد. دورنمات با این متن درخشان به مفهوم عدالت بشری می‌‌پردازد و اجرای عدالت را با تفوق عقلانیت ابزاری، فقیر شدن توده‌ها و سپردن فرآیند دادرسی به روندهای شبه‌دموکراتیک کمابیش ناممکن می‌داند. بازگشت بانوی سالخورده و درخواست عجیب و غریب کلر زاخانسیان ردیه‌ای است بر عادلانه بودن مناسبات انسان مدرن اروپایی.

   اجرایی که این شب‌ها در سالن چارسوی تئاتر شهر بر صحنه است تا حدود زیادی به متن دورنمات وفادار مانده اما در بعضی صحنه‌ها و دیالوگ‌ها بنابر ضرورت کوتاه و فشرده شده است. میترا علوی‌طلب در مقام طراح و کارگردان تلاش کرده با مدیریت همه‌جانبه خویش، صحنه و کنش‌ورزی بازیگران جوان و آماتور این نمایش را در خدمت ایده‌های اجرایی مدنظرش درآورد. به هر حال اجرای نمایشنامه‌ای که چند نسل از مردمان یک شهر کوچک را بر صحنه می‌آورد آن‌هم با دانشجویانی بسیار جوان که تجربه چندانی در عرصه بازیگری ندارند، کاری است دشوار و مخاطره‌آمیز. اجرا از این بابت دچار کاستی‌های ناگزیری شده و گروه اجرایی تلاش کرده با گریم و لباس‌های متحدالشکل و روح جمعی، بر این کاستی فائق آید. اما همچنان فقدان چند بازیگر باتجربه این تلاش را تاحدودی تحت‌الشعاع خویش قرار داده است. از یاد نبریم که چگونه اجرای متن دورنمات برای کارگردان طراز اولی چون حمید سمندریان و بازیگران باتجربه و حرفه‌ای‌اش، در زمستان 1386 و تالار اصلی تئاتر شهر یک چالش بزرگ بود. میترا علوی‌طلب کار دشواری در پیش داشته و با تمرینات طولانی و طاقت‌فرسا سعی کرده بدن و بیان بازیگران ناآزموده خویش را تربیت کند. نتیجه کار تاحدودی رضایت‌بخش است و می‌تواند برای آینده حرفه‌ای این دانشجویان تازه‌کار اما مشتاق، مفید و تعیین‌کننده باشد. درواقع اجرای متن دورنمات و امکان حضور یافتن در سالن خاطره‌انگیزی چون چارسو، برای نسل جوانی که فرصت‌های اندکی نصیب می‌برد تا توانایی‌های خود را محک‌ زند بسیار مغتنم و مبارک است. دانشجویان دانشگاه هنر دامغان که در این پروژه با هدایت میترا علوی‌طلب و همراهی عبدالحسین مرتضوی، بر صحنه آمده‌اند بیش از دانشجویان تهرانی گرفتار محرومیت و دوری از امکانات تئاتری کلانشهر تهران هستند. پس اهمیت این حضور را می‌بایست قدر دانست و این نکته را متذکر شد که حتی برای حرفه‌ای‌های تئاتر کشور، حضور در سالن چارسو در مقام بازیگر یا کارگردان یک اتفاق به‌یادماندنی است و بچه‌های تئاتر دامغان می‌باید از این فرصت به نحو احسنت استفاده کنند و از بزرگان تجربه آموزند.

   سیاست اجرایی کارگردان نمایش، چنان‌که قبل از این توضیح داده شد مبتنی است بر مدیریت حداکثری. این رویکردی است درست، ناگزیر و تاحدودی اقتصادی. چراکه هدایت و طراحی حرکت بازیگران آماتور این نمایش، به مداخله بیشتر گروه کارگردانی نسبت به یک اجرای حرفه‌ای احتیاج دارد. این مسئله با توجه به هزینه‌های بالای تولید، عقلانی است و در این قبیل اجراها بازیگران می‌باید به تمامی در خدمت اجرا بوده و تاحدودی از فردیت خویش فاصله بگیرند. ایده لباس‌های متحدالشکل و اضافه کردن یک مدیر صحنه که با تکنیک فاصله‌گذاری، توضیحات لازم در باب روایت و صحنه‌ها را به تماشاگران می‌دهد در همین راستا است. نوعی راهبری و مدیریت مضاعف و تاحدودی خلاقانه برای هماهنگی بیشتر بازیگران تازه‌کار. در این کنش جمعی از«من» فاصله گرفته شده و «ما» اولویت می‌یابد. اوج این همدلی و مشارکت را می‌توان در صحنه‌هایی چون جنگل و هتل «آپوستل طلایی» مشاهده کرد. برای مثال بازیگران با استفاده از چند شاخه و برگ و با ژست‌های ایستا، حضور گیاهان و درختان یک جنگل را بازنمایی می‌کنند. این تمهیدی است هوشمندانه از برای ساختن فضاهای مورد نیاز اجرا بی‌آنکه از شاخ و برگ درختان واقعی استفاده شود. حمید مرادویسی با طراحی صحنه مینیمال، با قرار دادن چند پرده بی‌رنگ آویزان از سقف، صحنه را به دو قسمت تقسیم کرده است. البته طراحی صحنه می‌توانست بیش از این اشیا و سازه‌ها را در خدمت گرفته و فضایی تماشایی‌تر را بسازد. به احتمال قوی مانع بزرگ در این زمینه بودجه و مسائل مادی بوده است. مکان‌هایی چون هتل آپوستل طلایی و مغازه سقط فروشی آلفرد ایل، نیاز به طراحی جاه‌طلبانه‌تری دارد که شوربختانه در این اجرا از کف رفته است. این کاستی‌ها سعی شده با حضور بیشتر بازیگران تاحدودی جبران شود، اما گاهی خلوت بعضی صحنه‌ها را به محاق برده است. برای خلق فضای مورد نظر دورنمات به سالنی با ابعاد بزرگتر چون تالار اصلی تئاتر شهر یا تالار وحدت نیاز است و سالن چارسو در این زمینه محدودیت‌هایی دارد که نمی‌توان به راحتی از آن گذشت.

   اجرای ملاقات بانوی سالخورده که به نوعی از دل تئاتر دانشگاهی دامغان زاده شده، با تمامی فراز و فرودهایش، با تمامی آماتوریسم و استرس‌های بازیگران جوانش هنگام نقش‌آفرینی، بی‌شک امیدبخش است و تماشایی. حتی اگر در مقایسه با اجرای استاد سمندریان حرف زیادی برای گفتن نداشته باشد. بازیگران جوان و پرانگیزه‌ این نمایش کم‌ادعا که از راه‌های دور و نزدیک ایران به مرکز تئاتر کشور آمده و تمنای به صحنه آوردن نمایشنامه‌ای دشوار اما مفرح را دارند. این اجرا بیش از نگاه انتقادی باید همدلانه و با احساسات نظاره شود. این‌گونه است که می‌توان اجازه داد نسلی به میدان آید که در حسرت یک اجرا در تئاتر شهر، موهایش سفید نشود و در کشاکش دهر، حسرت و سرخوردگی را مدام تجربه نکند. دانشجویان تئاتر دامغان متاسفانه فقط در رشته ادبیات نمایشی تحصیل می‌کنند و فاقد گرایش‌های مختلفی چون تئاتر عروسکی، بازیگری و کارگردانی و طراحی صحنه هستند. ارزش کار میترا علوی‌طلب و گروه اجرایی‌اش در آشکار کردن این فقدان‌ها و تلاش برای ساختن یک مجموعه همگن تئاتری است. جایی که یک دانشکده تئاتری دارای انواع گرایش‌های تئاتری باشد و حداقل در شهر دامغان برای دوستداران هنر نمایش، تئاتر بر صحنه آورد. امید است «ملاقات بانوی سالخورده» مقدمه‌ای باشد برای بازاندیشی در رابطه با تئاتر دانشگاهی و نسبت‌اش با اجتماع.