محمدحسن خدایی

شهر تهران به مثابه یک متروپلیسِ 10 میلیون نفری، بر مبنای عدالت، توسعه پیدا نکرده است. تئاتر هم ذیل یکی از عرصه‌های فرهنگی، از این توسعه نامتوازن بی‌نصیب نمانده و مخاطبان پیگیر تئاتر، باید مسافت زیادی را برای تماشای یک اجرای تئاتری طی کنند. موسسه هنرگستر حیایی در بلوار میرداماد که به تازگی افتتاح شده، پاسخی است به این نیاز فرهنگی برای مردمان علاقه‌مند در این منطقه برخوردار تهران. گو اینکه پشتیبانی مادی و معنوی امین حیایی، در به سامان رسیدن این مکان فرهنگی جمع و جور، نقش اساسی داشته است و این روزها شاهد اجرای گروه‌های جوان و کمتر شناخته شده در این مکان هستیم. با آنکه شنبه‌ها تئاتر تعطیل است و در دوران کرونا این سنت تعطیل بودن حتی بیش از پیش پاس داشته می‌شود، اما دو هفته پیش و در یکی از همان شنبه‌ها، فرصتی دست داد تا دو اجرای «زندگی در لانگ‌شات یا مرگ در کلوزآپ» و «عشق، انتقام و چند چیز دیگر» را به تماشا نشینم. بنابراین کنار هم نشاندن این دو نمایش در یک یادداشت مشترک، بیش از آنکه مربوط به اشتراکات فرمی و محتوایی باشد، معطوف است به همان امکان تماشای هر دو نمایش در یک بازه زمانی مشترک. نویسندگی نمایش اول را محمدرضا مالکی به همراه جواد خورشا بر عهده داشته و خود مالکی آن را کارگردانی و بازی کرده است. مونولوگی که روایت یک عاشق همیشه در حاشیه مانده سینماست. گفتار نمایش معطوف به یادآوری گذشته است. مردی میانسال که مقابل دوربین تلفن همراه خود قرار گرفته و در حال ضبط تصاویری است خطاب به یک دوست که گویا این روزها برای خودش کسی شده و اعتباری کسب کرده. بنابراین تمامی آنچه که تماشاگران از این گفتگوی طولانی یک‌طرفه نصیب می‌برند، شکوه‌های مردی است که در آستانه فروپاشی ذهنی و هویتی که در زندگی واقعی نتوانسته جایگاهی درخور در این صنعت سینما بیابد و حال در مقابل چشمان مجازی دوست سابق، این امکان را یافته که اعتراض کند و سهم خویش از زندگی را طلب کند. با آنکه فضاسازی اجرا به راحتی مکان را مشخص نمی‌کند، اما با ارجاعاتی که به حادثه دلخراش ساختمان پلاسکو در انتهای نمایش می‌شود، می‌توان حدس زد که این عاشق ناکام سینما، در یکی از کارگاه‌های کوچک پلاسکو به خیاطی و آماده کردن لباس عروسی مشغول است.

   اصولاً روایت عاشقان سینما، شرح ناکامی و غرولندهای بی‌کنش و بدون مازاد آنان، همیشه جذابیت داشته و البته طرفدار، چراکه این حس شکست و حرمان، این به بازی گرفته‌ نشدن در میان جوانان علاقه‌مندان سینما و تئاتر، امر متداولی است. در سال 95، عرفان ابراهیمی در نمایشی تحت عنوان «هنرور»، کمابیش به این مسئله پرداخت. آنجا هم با مرد جوانی که عشق به سینما دارد و در زندگی چندان موقعیتی برای هنرنمایی نیافته روبرو بودیم. او مقابل یک دوربین ارزان قیمت فیلمبرداری، نقش‌هایی را اتود می‌زد و مدام به فیلم‌های خاطره‌انگیز سینما، ارجاع می‌داد. اغلب روایت‌هایی که این چنین سینما را به میان کشیده و در خدمت بازسازی یک تاریخ شخصی در نسبت با سینما هستند، به نتایج تقریباً مشابهی ختم می‌شود. یعنی ادامه یافتن این ناکامی و درنهایت تسلیم سرنوشت غمبار شدن. ای کاش این قبیل اجراها از بازنمایی عاشقان بیمارگونه‌ بازیگری در فیلم‌ها دست بردارند و فی‌المثل یک «سینه‌فیلیا» را روایت کنند تا ساحت دیگری از رابطه سوژه با سینما بازتاب یابد. اجرای محمدرضا مالکی همچنان در همان گفتاری عشق سینمای در شکل وطنی صورتبندی می‌شود. یک بازیگر آماتور که ابژه‌ی میل‌اش که بازی‌کردن در سینما است، از دست رفته می‌بیند و با ریتوریکی شبه‌نوستالژیک در حال تصفیه حساب با واقعیت تلخ و منکوب‌کننده این روزهای اجتماع انسانی است. با آنکه در طول اجرا، پیوستار روایی با تکنیک سایه و فضایی وهم‌آلود در سه مقطع شکسته می‌شود، اما کلیت اجرا معطوف به گذشته، یادآوری اندوهناک و گاه طنزآلود آن، و البته بیان ناکامی شخصیت رضا است. از نمونه‌های خوب برعلیه فراموش‌شدگی، نمایشنامه «زندگی در تئاتر» دیوید ممت است. رابطه پرمسئله و دیالکتیکی دو بازیگر از دو نسل که در انتها به سنتزی رهایی‌بخش منتهی شده تا بار گران تاریخ گذشته، اندکی سبک شده و امکان حرکت و عاملیت ممکن شود. محمدرضا مالکی که بازیگر توانایی است و نقش‌آفرینی‌اش در سریال نهنگ آبی، نشان از مهارت و تجربه در بازنمایی زندگی یک پدرخوانده مافیایی دارد، در اجرای «زندگی در لانگ‌شات یا مرگ در کلوزآپ» هم توانسته به خوبی فراز و فرود شخصیت سودایی و متوهمی چون رضا را به نمایش بگذارد. او در تقلید صدا، ایفای نقش و تکرار ژست‌های خاطره‌انگیز بازیگران ایرانی و غربی، موفق عمل می‌کند اما نکته اینجاست که اجرا بیش از اندازه معطوف یادآوری خاطرات گذشته است، بنابراین زمان حال به محاق رفته و ظرفیت‌های اینجا و اکنون مغفول می‌ماند. اگر فرض بگیریم که مکان نمایش همان ساختمان پلاسکویی است که قرار است به زودی فرو ریزد، چرا در طول اجرا، خبری از اتفاقات روزمره این ساختمان نیست؟ در زدن کسی، تلفن کردن یک مشتری، دید زدن از پنجره و هزار اتفاق نامنتظر دیگر. حتی لباس عروسی که کل صحنه را دربرگرفته و مربوط است به شغل این روزهای رضا، چندان نمودی ندارد و در خدمت اجرا قرار نمی‌گیرد. طراحی صحنه سینا ییلاق‌بیگی به نسبت هوشمندانه است، اما شاید مونولوگ بودن، پتانسیل‌های مکانی و فضایی این صحنه‌آرایی را چندان آزاد نمی‌کند. در نهایت می‌توان به این قبیل روایت‌ها پیشنهاد این نکته مهم را داد که از بار سنگین تاریخ سینما بر دوش یک بازیگر بکاهند و مجال یک اجرای چابک، سرخوشانه و رهایی‌بخش مهیا کنند.

«عشق، انتقام و چند چیز دیگر»

   نمایش دیگری که در سالن حیایی بر صحنه رفت، به طراحی و کارگردانی علی نجفی با عنوان «عشق، انتقام و چند چیز دیگر» بود. یک نمایش کارگاهی که روزها بر تعداد آنان افزوده می‌شود. این قبیل اجراها محصول کلاس‌هایی است که هنرجویان در طول دوره آموزش بازیگری و کارگردانی سپری می‌کنند. گاه حتی متن نمایشنامه‌ای که قرار است به اجرا درآید در طول دوران آموزش و اتود زدن‌های مختلف هنرجویان سامان یافته و به تجربه گروه اجرایی بدل می‌شود. فرمی که در این نمایش انتخاب شده، یادآور بعضی کارهای محمد میرعلی اکبری است. سابقه همکاری این دو نفر، گاه به نتایج قابل اعتنایی چون نمایش پولانسکی منجر شد. اما علی نجفی با توجه به محدویت‌هایی که با آن درگیر بوده همچون آماتور بودن بازیگران، تلاش دارد لحن و بیان تازه‌‌ای را بکار بندد. اما به هر حال اجرا از بابت کم‌تجربه بودن بازیگران‌، دچار خسران و کمبودهایی شده است. تغییر صدا، بکار بستن ژست‌هایی که گاه ربط چندانی به موقعیت ندارد همچون مکانیسمی برای کاستن از اضطراب بازیگران در اولین حضور صحنه‌ای بکار بسته می‌شود. از این باب، کار علی نجفی سخت و دشوار است، اما در انتها به نظر می‌آید تماشاگران، چندان هم ناراضی نباشند چراکه روایت عشق‌های از دست رفته و انتقام گرفتن‌های دون‌ژوانی، به هر حال جذابیت یک نمایش یک ساعته را دارد. ماجرای این اجرا در رابطه با ساخته شدن یک قاتل زنجیره‌ای است که از طریق انتقام گرفتن از معشوقه‌ای بی‌وفا صورت می‌گیرد. مرد جوان بتدریج تبدیل به هیولایی خطرناک می‌شود و دست به جنایت می‌زند تا از مردانی که در زندگی دختر بی‌وفا حضور می‌یابند، انتقام گیرد. از طریق این جنایت‌های برنامه‌ریزی‌شده، قرار است سیمای یک دون‌ژوان مرموز و مخوف وطنی ساخته شود. اجرا تا حدی توانسته به این مقصود نائل آید، اما شخصیتی که به نمایش گذاشته می‌شود، همچنان انگیزه نامشخصی دارد در این اعمال جنایت. علی نجفی می‌تواند با یک نویسنده حرفه‌ای همکاری کند تا متنی را که کارگاهی تولید شده، بازنویسی و آماده برای اجرا کند. همچنین می‌تواند با سنت ادبیات جنایی به گفتگو نشیند و از ظرفیت‌های آن استفاده کند، در کنار مطالعه و پژوهش اخبار روزانه جنایت شهری. اجرا به عشق و انتقام میان انسان‌ها می‌پردازد همان عواطفی که در طول تاریخ بشریت به دفعات مشاهده شده است. اما این شرایط مادی و تاریخی هر دوره است که معنایی تازه به آن بخشیده و تفاوت‌ها را عیان می‌کند. اینجا هم تعین‌بخشی به این شرایط است که عشق و انتقام شخصیت‌ها را باورپذیر می‌کند.

 «عشق، انتقام و چند چیز دیگر» ادعای بزرگی ندارد اما تلاش کرده گرفتار ابتذال نشود، اما تئاتر این روزهای ما، به بیش از این‌ها احتیاج دارد. ترکیبی از پرنسیب، سلیقه، ممارست و زیباشناسی. یعنی همان «چند چیز دیگر» که به انضمام «عشق و انتقام» درآمده

   در نهایت این اجرا بازتاب آن نوع شیوه مادی تولید تئاتر است که نه چندان به آکادمی و آپاراتوس‌هایش وابسته است و نه به مناسبات حرفه‌ای تئاتر. پاسخی است به خیل مشتاقانی که احساس می‌کنند استعدادی دارند و باید آموزشی ببیند تا جواز ورود به دنیای جادویی نمایش را بیابند. تجربه کلاس‌های حمید سمندریان در تربیت نسلی ماندگار برای تئاتر و سینمای کشور، از یاد نرفتنی است. حال باید دید نسل تازه چگونه آموزش می‌دهد و آموزش می‌بیند تا امکان به قضاوت نشستن در این باب ممکن شود. با نگاهی آماری به آثاری که در این چند سال از دل رواج این قبیل مکانیسم آموزش بیرون آمد، می‌توان به این نکته اذعان داشت که کفه ترازو چندان به سمت آثار موفق سنگینی نمی‌کند. اینجا بیشتر با ساز و برگ بازار طرف هستیم، تقاضایی وجود دارد و لاجرم عرضه‌ای. علی نجفی هم مدتی است به این مکانیسم اشتغال دارد و باید دید در آینده چه نسلی را تربیت خواهد کرد. تجربه «عشق، انتقام و چند چیز دیگر» ادعای بزرگی ندارد اما تلاش کرده گرفتار ابتذال نشود، اما تئاتر این روزهای ما، به بیش از این‌ها احتیاج دارد. ترکیبی از پرنسیب، سلیقه، ممارست و زیباشناسی. یعنی همان «چند چیز دیگر» که به انضمام «عشق و انتقام» درآمده.