آسیه ویسی

بگذارید از همین اول تلکیف‌مان را روشن کنیم که نه فقط در میان زوج‌های جوان که تازه وارد زندگی مشترک شده‌اند، بلکه حتی در رابطه زوج‌های میان‌سال و مسن هم، «تاب‌آوری» و تحمل دیگری خیلی کم شده است. زن ها و شوهرها، در چند سال اخیر به شدت درگیر «خرده جنایت‌های زن و شوهری» شده‌اند؛ با رفتار و گفتار، همدیگر را آزار می‌دهند و در این مسیر چندان پیش می‌روند که اگر کارشان به طلاق و متارکه نکشد، حتما به انزوا و سکوت و بی‌تفاوتی می‌رسد.  بسیاری از خانواده‌های ما اکنون تحت چنین شرایطی زندگی می‌کنند: هر کسی به دنبال علایق و خواسته‌های خود است و برآن چه «دلش» می‌خواهد اصرار دارد و به شرایط خانواده که طبعا باید شرایطی مشارکتی باشد، اهمیتی نمی‌دهد. هر دو طرف برای خودش تصمیم می‌گیرد و هیچ‌کدام از دو ستون بنیادین خانواده با هم صلاح و مشورت نمی‌کنند. 

اما واقعا داستان چیست و این مشکل از کجا می‌آید؟ آیا واقعا زنان و مردان از دو سیاره جداگانه به زمین هبوط کرده‌اند و نسبت روحی و معنوی و روانی خاصی با هم ندارند و نمی‌توانند در شرایط جغرافیایی و تاریخی که قراردارند، در کنارهم به توافق و نقاط مشترک دست یابند. آیا واقعا این مریخی‌ها و ونوسی‌ها عاجز از فهمیدن حرف‌های هم‌اند و مدام درگیر سوءتفاهمی هستند که هیچ روزنی نمی‌توان به آن گشود؟

و جالب‌تراینکه همین دو موجودی که بعدها این‌همه ادعای درک نشدن از سوی دیگری دارند، وقتی در ابتدای آشنایی در قالب دو دلداده با هم مواجه می‌شوند، همه ابعاد رابطه در اوج تفاهم و همدلی است؛ انگار که یک روح باشند در دو بدن. اما همه این ماجرا تا وقتی دوام دارد که این دو دلداده زیر یک سقف نرفته‌اند و منافع شخصی و سلیقه‌های خاص جنس‌شان ( به‌عنوان یک زن و یک مرد) تداخل پیدا نکرده است. 

این‌را هم از یاد نبریم که سنت‌ها و عرفی که بر روابط خانوادگی حاکم است و انتظاراتی که جامعه از این دو جنس دارد و به آن‌ها القا می‌کند، در این تضاد و تعارض موثر است. مردان و زنان ما امروز ناچارند نقش‌های جنسیتی خود را بازتعریف کنند و براساس همین بازتعریف‌ها، انتظارات خود از همدیگر را مشخص کنند.  

این روزها تقریبا هیچ زن و مردی نمی‌تواند با تعریف‌های 10 سال پیش و یا عرف و سنت نسل گذشته وارد زندگی خانوادگی شود.   اما همه ماجرا در ذات و کنه خود برمی‌گردد به میزان پختگی هر دوجنس. آن‌چنان که «فرانک بورسیل» در کتاب «مردن از عشق» درباره‌شان چنین می‌گوید:« قتی دو انسان پخته و معنوی به هم دل می‌بازند، یکی از بزرگ‌ترین پارادوکس‌های زندگی اتفاق می‌افتد. یکی از زیباترین پدیده‌های جهان هستی رخ می‌دهد؛ آن‌ها با هم هستند و در عین حال به شدت مستقل و تنها هستند! آن‌قدر به هم نزدیکند که انگار هر دو آن‌ها یک نفرند. اما در عین حال با هم بودن‌شان فردیت‌شان را نابود نمی‌کند. با هم هستند و تنها هستند. با هم بودن‌شان کمک می‌کند که تنها باشند.دو انسان پخته و معنوی اگر عاشق هم شوند، بدون حس مالکیت، بدون سیاست، بدون ریاکاری، به هم کمک می‌کنند که آزاد باشند!»