احسان زیورعالم

در این نوشتار قصد دارم به دو موضوع بپردازم که هر دو از دل نمایش «اسطرلاب» ساخته صدرا صباحی پدید آمده است. نمایشی که داستان ساده و تکراری دارد. روایت مرگ بزرگ خاندان و جمع شدن میراث‌خواران و تصمیم‌گیری برای آنچه به جا می‌ماند. پنج خواهر و برادر در انباری منزل عموی رو به احتضار جمع شده‌اند تا درنهایت نه برای خانه یا زمین‌های موجود، که برای اسطرلاب قدیمی، میراث خانوادگی و نشان قدمت آنان. میل به کسب اسطرلاب بدل به وضعیتی می‌شود که شاید برای همه ما آشنا باشد. وضعیتی که میل به رقابت میان اعضای خانواده زیاد می‌َشود و ساختار مطلوبش به هم می‌ریزد.

برای همه ما خانواده یک شاکله صلب و ثابت است. خانواده یک رابطه خونی میان چند نفر است که گویی تقدیس شده و حفظش از اوجب واجبات است. شما زاده می‌شوید تا کیان خانوادگی خود را حفظ کنید و برخی از خصیصه‌های آن را با خود حمل کنید تا به نسل بعدی بسپارید. این خصایص فارغ از نشانگان بیرونیش، همانند خانه آبا و اجدایی یا اسطرلاب داستان صدرا صباحی، در نشانگان DNA شما نیز نمود پیدا می‌کند. شما حامل تاریخچه خانوادگی باستانی خویشید، بدون آنکه بدانید در ریشه‌های شجرنامه‌اتان نامه چه کسانی درج شده است. ما بدون آنکه برگزینیم، مسئولیت اجتماعی حفظ نام خانواده را بر خود تحمیل شده می‌یابیم.

شاید همین باشد که همچنان در دنیای درام، خانواده مهمترین رکن اجتماعی است که ارزش بازنمایی پیدا می‌کند. در خوانش متون یک جشنواره متوجه شدم نویسندگان بیش از هر چیزی ذهنشان درگیر جهانی است که با خانواده شکل می‌گیرد. آنان در نوشتار خود، ذهنیات خود  را در قالب خانواده به تصویر می‌کشند؛ اما خانواده آنان دم‌دستی و تکراری است. خانواده ایرانی کلیشه‌ای شده است. همه چیز به ساختار ثابتی بازمی‌گردد که برایمان تعریف کرده‌اند و هزینه زیادی برای حفظ می‌شود و عجیب دنیای درام نیز روی همین وجه ماجرا می‌ایستد.

به نمایش صدرا صباحی بازگردیم تا ببینیم تصویر او از خانواده چیست. یک برادر بزرگتر که می‌گوید نباید روی حرفش حرف زد. شبیه این شخصیت را از اولین اشکال دراماتیک می‌توان جست تا در نهایت در سریال‌های ده سال گذشته که در آن برادر بزرگتر صاحب حرمت است. در این خانواده خواهری است که اساساً Abnormal به حساب می‌آید. او شخصیت جذابی است که نه حرفی می‌زند و نه نم پس می‌دهد. او بیشتر شبیه به هارپو مارکس عمل می‌کند؛ اما او هم برآمده از دنیای درام‌های سابق ایرانی است، جایی که انگار یک فلج، یک عقب‌مانده یا یک سندرم دانی باید در خانواده حضور داشته باشد تا خانواده ایرانی شکل بگیرد. حتی علیرضا نادری هم در «سعادت لرزان مردم تیره‌روز» یک نقش اینچنینی طراحی کرده است که از قضا ستیز اصلی بر سر اوست. این شخصیت تیپیکال ایرانی عامل جدال میان اعضای خانواده است و او در نهایت به سمتی رهنمون می‌شود تا جهان نمایش را به نقطه پایانی نزدیک کند. در خانواده ایرانی همیشه نیاز است یک سرتق نقش‌آفرینی کند. شخصیت سرتق کسی است که واجد منفی‌ترین صفات موجود در درام است. او اساساً حریص است و برای خانواده نقشه می‌کشد. او می‌تواند با چرب‌زبانی و روحیه شیطانی کیان خانواده را برهم زند و در نتیجه فاجعه بیافریند. فاجعه واژه دیگری است که در درام ایرانی جا خوش می‌کند. اساساً درام ایرانی خانواده را انتخاب می‌کند که دچار فاجعه‌اش کند؛ چرا که بدترین نوع فاجعه، فاجعه خانوادگی است. گویی این یک تابو است. مثل ضرب‌المثل مشهور «برادران دعوا کنند، ابلهان باور کنند.» خانواده ایرانی باید از هر گونه خطایی مصون بماند و هر خطای چون بمب ساعتی عمل می‌کند، یک ساعت، دو ساعت، بسته به زمان نمایش و ناگهان انفجار مهیب.

چرا خانواده باید برای درام ایرانی چنین وضعیتی داشته باشد و مهمتر آنکه چرا در میان نسل جدید خانواده شمایلی سنتی پیدا می‌کند تا مدرن. برای مثال در نمایش‌های امیررضا کوهستانی خانواده کماکان وجه مدرن خودش را همانند شیوه اجرای کوهستانی حفظ می‌کند؛ اما از اوایل دهه 90 و درخشش گروه‌های جوان، همانند نمایش «قصه ظهر جمعه» محمد مساوات، خانواده به دنیای سنتی خود بازگشت. نشان دادن جنوب شهر و مناسبات اغراق‌شده شخصیت‌ها و اعضای خانواده داغ شد. خواهر ورپریده و برادر لات بخشی از این تصویرسازی بود و البته پدری که غایب بود و گویا این بدبختی منشا پدرسالارنه داشت. فارغ از علت سیاسی ماجرا، به نظر می‌رسد این رویکرد نسل جدید برخلاف اکبر رادی که در نهایت قصد قداست خانواده بود، هدفش نوعی تقبیح و نقد است. نقدی به ساختار صلب که در آن پدر همه کاره است. پدری که می‌تواند دخترش را همچون رومینا به قتل رساند و آب از آب تکان نخورد. در نمایش صباحی، پدری در کار نیست؛ اما جایی درمی‌یابیم که هسته مرکزی خانواده چگونه سر جوجه خروس دختر کوچکتر را در کودکی می‌برند و همان را خوراکی می‌کنند و به خورد کودک می‌دهند. این یک مثال است از اینکه چگونه خانواده و ساختارش ما را معیوب می‌کند. این نگاهی است که شکل تازه درام ایرانی از خانواده ارائه می‌دهد. البته این معطوف به آثار مستقل است و در نمایش‌های سفارشی و جشنواره‌ای – که باید طبق میل متولی باشد – با چنین تصویری روبه‌رو نمی‌شوید. حالا راز تمرد به نظر عیان می‌شود. راز این همه جدال و جنگ؛ البته نه تمامی رازها. این بخشی از وضعیت یک نسل است که در حال فاصله گرفتن از ساختار سنتی است و ساختار خودش را می‌آفریند. برای نسل جدید چه بسا شکل خانواده از ترکیب پدر، مادر، خواهر، برادر به ساختار چند دوست نزدیک بدل شده است. چرا که چنین ساختاری تحمیلی نیست و محصول انتخاب است. ساختار مذکور در نمایش‌های مدرن و پست‌مدرن ایرانی به کرات دیده می‌شود، همانند آثار پیام لاریان که در آن همه چیز گرد حضور چند دوست رخ می‌دهد.

در ابتدای متن گفته بودم قصدم پرداخت به دو موضوع است. موضوع دوم آن است که صدرا صباحی چگونه این ساختار را به هم می‌ریزد و به آن اعتراض می‌کند. برای او طبق نمایش سابقش، «خانواده» در تماشاخانه مستقل، یک راه وجود دارد و آن هم ابزوردسازی موقعیت است. هر چند کلیت نمایش شبیه به درام‌های ایرانی مرسوم است؛ اما همه چیز به سخره گرفته می‌شود. صباحی تلاش می‌کند از شیوه مک‌گافین هیچکاک، موتیف‌های بسازد که برآمده از سنت خانواده‌داری است؛ اما این موتیف‌ها مدام منهدم می‌شوند. بماند که برخی از این موتیف‌ها کار نمی‌کنند و در نهایت شاید در میان آن همه دیالوگ هم گم شوند – همانند موتیف رادیو – اما بازی کلامی شکل گرفته میان شخصیت‌ها نشان از نوعی پوسیدگی ساختاری می‌دهد. ساختاری که براساس میراث شکل گرفته است، نه براساس تشابهات ژنتیکی. خانواده مذکور تا زمانی خانواده است که اسطرلابی در کار است و برای حفظش نیاز به فروش آن است؛ وگرنه باید برادر بزرگتر به ضرب گلوله اسلحه‌اش کشته شود. بماند که نمی‌فهمیم او کشته می‌َشود یا خیر؛ اما همین به تأخیر انداختن هم یک رویه ابزوردسازی است. اصلاً آن همه شعار اخلاقی که مستقیم به سمت مخاطب تف می‌شود هم یک نوع ابزوردسازی است. آنقدر مستعمل می‌شود که از وجه اخلاقیش خارج می‌شود به کمدی بدل می‌شود. مثل نصیحت برادر بزرگتر که معتقد است نزاع میان خانواده منجر به رفتار ناشایست مردم نسبت به آنان می‌شود و تکرارش بدل به خنده‌های ما می‌شود.

خانواده از منظر صباحی حالا یک ساختار معیوب است که نمی‌تواند خودش را با مقتضات امروز یکی کند. برای همین سنت بازنمایی شده در نمایش ما را می‌خنداند، به جای آنکه همانند ملودرام‌های ایرانی اشکمان را درآورد. ظاهر همان است؛ اما فرم اجرایی – که اقتباس از همان ملودرام‌هاست – بدل سلف خویش می‌شود. همه چیز به هم می‌ریزد. اصلاً مهم نیست برادر بزرگتر کشته می‌َشود یا خیر، مهم این است که اصلاً ما با خانواده‌ای روبه‌رو نیستیم. شاید نیاز به بازتعریف خانواده باشد، شاید، هرچند صباحی هم تعریف تازه‌ای ارائه نمی‌دهد، فقط شاخک‌ها را حساس می‌کند.