محمدحسن خدایی

آبان ماه آغاز شده و تئاتر این روزها به مانند آب‌وهوای پاییزی ۱۴۰۲ کمابیش به سردی می‌رود و خالی از گرمای دوران رونق سال‌های پیش. با نگاهی اجمالی به سایت تیوال و تعداد اجراهای روزانه، این نکته مسجّل می‌شود که اغلب اجراهای روی صحنه، بی‌کیفیت و بی‌مسئله هستند. نه ذوقی برمی‌انگیزند و نه پیشنهاد تازه‌ای برای تئاتر ما دارند. گویی فقط تولید شده‌اند که بعد از مصرف‌شدن و مدتی کوتاه، برای همیشه فراموش شوند و به لحاظ مادی، چند ده میلیون تومان زیان روی دست گروه اجرایی و جناب تهیه‌کننده بگذارند. در نتیجه می‌توان پرسید که آیا کلانشهر تهران به این حجم از اجراهای نه چندان شوق‌انگیز احتیاج دارد؟ همچنان‌که می‌توان پرسید جمع شدن اغلب سالن‌های نمایش، در مرکز شهر و حوالی تئاتر شهر، به لحاظ عدالت شهری صحیح است و خیل عظیمی از تماشاگران مشتاق تئاتر در گوشه و کنار شهر را از تماشای تئاتر محروم نمی‌کند؟ پاسخ به این پرسش‌ها دشوار نیست و می‌شود این نکته را متذکر شد که تولید این شکل از تئاتر، بر مدار چرخه‌ای باطل می‌‌گردد و به لحاظ مالی زیان‌ده و به لحاظ زیباشناسی، سترون و محافظه‌کارانه شده است. البته در این برهوت تئاتری، گاهی اجراهایی قابل قبول و تماشایی بر صحنه آمده و مخاطبان را امیدوار می‌کند. اما با تمام این تک درخشش‌ها همچنان هنگام نقد و تحلیل هر اجرا، می‌بایست از ضرورت بر صحنه آمدن و رابطه‌اش با اقتصاد تئاتر و رضایت مخاطبان پرسید. چراکه خیل عظیمی از تولیدات تئاتری این روزها، چیزی نیست به غیر از رزومه‌سازی و جنون کارگردان و بازیگر شدن، بی‌آنکه زحمتی کشیده شده باشد و یا خبری از ممارست و خلاقیت در میان باشد.

  این هفته بنابر سنت این چند ماهه روزنامه توسعه ایرانی به سه اجرا می‌‌پردازیم که این شب‌ها میزبان دوستداران تئاتر هستند. اجراهایی از نسل جدید و تا حدودی قدیم تئاتر با فرم‌های متفاوت و گاه مشابه.

نمایش اول-  هملت

اجرای الیکا عبدالرزاقی از نمایشنامه هملت شکسپیر با هنرجویانی جوان، خلاقانه و تماشایی است. دراماتورژی پارودیک این اجرا به فضایی مفرح و جسورانه میدان داده که هملت را از عبوس بودن و جدیت بیش از اندازه بعضی خوانش‌های معاصر وطنی دور کرده است. با آن‌که لباس بازیگران یادآور تاریخی است که شکسپیر در متن خود بازتاب می‌دهد اما اجرا به هیچ وجه مقهور مناسبات آن دوره نمی‌شود. حتی ژست‌های اغراق‌شده بازیگران و اطوارهای کلیشه‌ای بعضی نقش‌ها، که در نگاه اول متکلفانه است و با زبان آرکائیک نمایشنامه شکسپیر بیان می‌شود، در طول اجرا و به‌شکل تعمدی و خلاقانه، دچار وقفه شده و رویکردی ساخت‌شکنانه می‌یابد. بازیگران جوان نمایش، با مهارت قابل اعتنایی توانسته‌اند ادای یک اجرای کلاسیک و وفادارانه را بر صحنه آورده و با خلق موقعیت‌های طنزآمیز، هملت را پاردوی اجرا کنند. از این باب می‌توان با کارگردانی خلاقانه الیکا عبدالرزاقی همراه شد و تراژدی هملت را با طعم کمدی به تماشا نشست. فی‌الواقع در زمانه‌ای که طناز بودن سخت است و ابتذال در کمین تئاتر نشسته، بر صحنه آوردن هملت با استراتژی شوخ‌طبعانه غنیمت است و تماشایی. هملت عبدالرزاقی از منظر نورپردازی، استفاده از موسیقی، طراحی لباس و حرکت و بازی بازیگران، تلاش دارد استاندارد باشد و فقر را به فضیلت بدل نکند. حاصل این انتخاب هوشمندانه اجرایی است با بازیگران جوان که فهم درستی از جهان تراژیک و کمیکی که خلق می‌کنند دارند. 

نمایش دوم-  تله وزیون

فضای انتزاعی و معناباخته نمایش «تله و زیون» یادآور آثار ابزرد است. عبدالحی شماسی در مقام نمایشنامه‌نویس یک خانواده ایرانی را روایت می‌کند که بخاطر فقر، فرزند یکساله‌شان را می‌فروشند و با پول دریافتی‌اش یک دستگاه تلویزیون خریداری می‌کنند. نمایش «تله و زیون» شرح مصائب زن و شوهری است که مجبور هستند فقدان خودخواسته فرزندشان را با تماشای برنامه‌های تلویزیونی پر کنند اما در این مسیر، چیزی که نصیب می‌برند از دست دادن هویت انسانی و سرگرم شدن با برنامه‌های جهت‌دار تلویزیونی است. الهه پورجمشید با کارگردانی کمابیش وفادارانه به نمایشنامه، ریتمی تند و پرشتاب را به نمایش گذاشته است. البته اجرا می‌توانست وجه فانتزی و جادویی بیشتری را بر صحنه آورد و به لحاظ بصری تماشایی‌تر باشد اما شوربختانه در این زمینه محافظه‌کارانه عمل کرده و نتوانسته بیش از این تماشاگران را شگفت‌زده کند. در طول اجرا، سازه‌ای که قرار است دستگاه تلویزیون را بازنمایی کند همچون دال مرکزی عمل کرده و مناسبات این خانواده فقیر را از نو صورتبندی می‌کند. «تله و زیون» محصول درام دهه شصت و هفتاد شمسی است و با واقعیت این روزهای جامعه فاصله دارد. بی‌شک گوشی‌های هوشمند، جایگزین حضور بی‌رقیب تلویزیون شده و مردمان نسل جدید به میانجی مصرف شبانه‌روزی این وسیله فراگیر، به مانند سابق در انقیاد دستگاه‌های تلویزیونی نیستند. 

   الهه پورجمشید توانسته اجرایی روان و صمیمی بر صحنه آورد و با بازیگرانی که در خدمت این نمایش هستند، فضایی گروتسک بسازد. اما «تله و زیون» به ماجراجویی بیشتری احتیاج دارد و فی‌المثل برنامه‌هایی که مجریان تلویریون به نمایش می‌گذارند می‌تواند از برنامه‌های معروف این سال‌های صداوسیما فراتر رفته و فضاهای تازه و تجربه‌نشده‌ای را به نمایش گذارد. اما با تمامی این مسائل «تله و زیون» مورد استقبال تماشاگران قرار گرفته و لحظات خوبی برای آنان تدارک دیده است.

نمایش سوم-  شبیه‌خون

حاصل همکاری محمد حاتمی در مقام بازیگر و کارگردان با نمایشنامه‌نویسی چون سهراب حسینی، نمایشی است به نام «شبیه‌خون». یک تک‌گویی طولانی از مردی گرفتار زندان که همچون یک سوژه پسامدرن، بی‌وقفه حرف می‌زند و در باب همه چیز و همه کس نظرورزی می‌کند. مشکل این اجرا مربوط است به شخصیت‌پردازی نمایش. اجرا نتوانسته شخصیتی بیافریند که به‌لحاظ تاریخی، تعین پیدا کند و گویی با یک بدن روبرو هستیم که در خلا قرار گرفته و چندین هویت متفاوت را بازتاب می‌دهد و با یک دهان چندین بدن را نمایندگی می‌کند. فردی که در زندان است و در حال خودبیان‌گری حاد، مدام از این شاخه به آن شاخه می‌پرد و به مخاطبان خویش اجازه نمی‌دهد به راحتی با او همذات‌پنداری کنند. گاهی البته یک بازیگر زن که گویا همسرش است از تاریکی بیرون آمده و در غیاب مرد، نکاتی را بیان کرده و با داخل شدن به فضای محصور در پرده سفید رنگ صحنه، رقص سماع می‌کند. اما این حضور زنانه در نهایت کمک چندانی برای فهم ما از موقعیت این مرد نمی‌کند. ارجاع به حوادث تاریخی معاصر، روایت نکات بامزه از زندگی روزمره و اشاره به حوادث داخل سلول انفرادی، استراتژی گفتاری اجرا است. یک التقاط‌گرایی پسامدرن با مصرف بیش از اندازه جملات قصار و گزین‌گویه‌ها. سهراب حسینی اگر خویشتن‌داری از خود نشان می‌داد و این‌گونه قدرت کلام و نوشتارش را به رخ نمی‌کشید می‌توانست نمایشنامه‌ای خلاقانه‌تر بنویسد. اما شوربختانه این مصرف‌ کلمات و منکوب کردن مخاطب به میانجی پرتاب لاینقطع حرف و جمله، به وضعیتی متناقض‌نما ختم شده که بدن بازیگر را تحت‌الشعاع خود قرار داده است. بدن محمد حاتمی نسبت درستی با فضای یک زندان ندارد و حتی حسی از دربند بودن را هم منتقل نمی‌کند. به هر حال تئاتر بیش از کلام به بدن بازیگر نیاز دارد و کلام‌محوری نمایش «شبیه‌خون»، بدن‌مندی شخصیت را به محاق برده است. تضعیف بدن‌مندی، فضاسازی را ناممکن می‌کند و تماشاگران را به ملال و خستگی می‌کشاند. «شبیه‌خون» می‌توانست یک خطابه-اجرا باشد و گزین‌گویه‌هایش را با فرمی پیشرو به سمت تماشاگران شلیک کند. محمد حاتمی به اندازه سجاد افشاریان در بازنمایی فضای زندان، باهوش نیست حتی اگر حضورش بیشتر از نمایش «بک تو بلک» زندان‌بودگی را برساند.