محمدحسن خدایی

دیگر همه به این واقعیت تلخ باور دارند که گویا کلیت جامعه در مواجهه با ویروس مزاحم و بیماری نوپدید، گرفتار بحران است و چشم‌اندازی هم برای برون‌رفت از این وضعیت دشوار، در آینده‌ای نزدیک برای کسی متصوّر نیست. البته که تاریخ پر فراز و نشیب انسان، کم از این مصائب عالم‌گیر نداشته و به تناوب، زندگی بشری در چنبره‌ی نیروهای شرّ، مدام حدّ خورده و مسیر عوض کرده. به راستی هستی انسانی چه می‌تواند باشد الا همین زیستن مابین فاجعه و گشایش، میان بار سنگین گذشته و امر نامکشوفی که آینده را بشارت می‌دهد و به مانند انوار امیدبخشی که از ستارگان کهکشان‌های دوردست به سمت ما می‌آید، اغلب مربوط است به زمان‌هایی که مدت‌ها پیش سپری شده. حال در این بحران‌زدگی و نفس به شماره‌‌افتادگی، نهاد اجتماعی تئاتر، همان که قرار بوده با تخیل و قمار کردن بر سر امر محال، نوع دیگری از زیستن را به ما انسان‌های ملال‌زده نوید دهد، خود بدل شده به امری بحرانی و از کار افتاده. خیل مشتاقانی که پیش از این، از دل همان گشایش‌های دهه 80 و 90 شمسی در مناسبات تولید تئاتر، به شوق آمده و با جمع‌های کوچک و بزرگ پا به میدان فرهنگی تئاتر گذاشتند، تا با انتخاب متنی جذاب و تماشایی، به تحلیل، تفسیر و تمرین آن مشغول شوند و درنهایت در یکی از آن سالن‌های دولتی یا خصوصی که به تازگی رونق گرفته بود به اجرایی مبادرت ورزند که فکر می‌کردند اتفاقی است تازه، این روزها با کرونایی شدن مناسبات اجتماع، بهت‌زده، انگشت حیرت بر دهان گزیده، لابد خسته و دلشکسته، روزگاری را به نظاره نشسته‌اند که چنان صلب و سخت می‌نماید که حتی نمی‌توان آن را خطاب کرد و نامی بر آن نهاد. دیگر خبری از اسطوره‌ی تئاتر خصوصی، لاکچری و آن عرضه و تقاضایی که قرار بود در سالن‌های لوکس و مجلل شهر تهران، بر پا شود نیست تا بورژوازی وطنی به تماشایش نشیند و دل به شکوه و جبروت‌اش بندد. اجراهایی که با نام حسین پارسایی گره خورد و با هزینه‌های عظیم بر صحنه آمد، تا امکانی باشد برای تمایز طبقات فرادست اجتماعی تا پاتوق‌های از دست رفته‌‌ی فرهنگی‌شان را بازیابند و دور از فرودستان، به تماشای آن چیزی نشینند که سال‌ها از آنان دریغ شده بود.

   تئاتری که دیگر شعار مردمی بودن نداشت و از قضا بر تمایزبخشی و خلق فضاهای تازه برای ثروتمندان تاکید داشت. آن دوران هم بعد از تحریم‌های یکجانبه‌ی آمریکا به نوعی سپری شد و این روزها با وضعیتی بس عجیب و غریب و حتی می‌شود گفت پرابهام روبرو هستیم که کسی را یارای حل‌وفصل مشکلات‌اش نیست. واقعیت تئاتر خصوصی رها شدن از سازوکاری بود که دولت بر گروه‌های اجرایی اعمال می‌کرد. نظارت و ارزشیابی و گاه کمک هزینه‌ای که چنان اندک بود که بیش از آنکه رضایت‌بخش باشد مستوجب اختلاف و دسته‌بندی‌های تازه می‌شد. دولتی که چندان پولی نداشت و سختی روزگار باعث شده بود هنرمندان تئاتری گوشه چشمی بر همان اندک بودجه داشته باشند. اصل 44 قانون اساسی به این عرصه هم ورود کرد و اجازه داد تعدادی از انسان‌های ریسک‌پذیر، شجاعت به خرج داده و با سرمایه‌ای ناچیز و گاه با وام‌های کلان، سالن‌هایی به اصطلاح خصوصی تاسیس کنند. و آن شد که در این سال‌ها مشاهده کردیم: افزون بر صد اجرا در هر شب، تکثری از رنگ، سلیقه و کیفیت. توهمی از گشایش که حتی سلبریتی‌ها را جذب این میدان فرهنگی کرد تا از رهگذر تبلیغ و تشویق،‌ مخاطبان خویش را رهسپار سالن‌های مملو از اجرا کنند. به مانند هر شکلی از تولید انبوه، طبیعی بود که کیفیت اجراها بسیار متفاوت باشد و منتقدان را نسبت به این وضعیت متکثرنما دچار سردرگمی کند. بعضی هنرمندان که در زمان مناسب، در مکان مناسب بودند، کامیاب شدند و بعضی هستی و نیستی‌شان را با چند اجرای ناموفق از دست دادند. اقتصاد سرمایه‌داری نئولیبرال وطنی، اندک اندک، بحران تئاتری را نمایان کرد و گروه‌های اجرایی را به تکاپو واداشت. فی‌الواقع تهران با جمعیت میلیونی، همچنان مستعد این حجم اجرا در یک شبانه‌روز نبود و به‌تدریج معلوم شد که این طریق ناصواب، ادامه‌یافتنی نخواهد بود. بار دیگر دولت و منابع مالی‌اش، برای گروه‌های متضرر اجرایی اهمیت یافت. پولی که هر کس به فراخور تلقی‌اش از رابطه با نهاد دولت، بر آن نامی می‌نهاد و انتظاری را دامن می‌زد. مدیران دولتی تئاتر، همان مردان بروکراتیک که اغلب دستی هم در کار تولید تئاتر داشته‌اند، میل آن کردند  مکانیسمی طراحی کنند که مرهمی باشد بر این زخم ناسوری که بر بدن نحیف تئاتر نشسته بود، اما شوربختانه کسری عظیم بودجه، بالا رفتن ساعتی قیمت دلار و سکه، آن اندک مساعدت را هم چون برفی در آفتاب تموز می‌نمایاند که اگر به دست هنرمندان می‌رسید، اثر چندانی از آن باقی نمانده بود.

   آن روزگار مدتی است گذشته و حال با جهانی کرونایی طرف هستیم که چنان عرصه را بر حیات بشریت تنگ کرده که تماشای تئاتر در یک سالن مجلل و بدون دریافت بلیت، همچون عزیمت به میدان نبرد و قرار گرفتن در سیبل دشمن محسوب می‌شود. در این وانفسای درد و درمان، در این خالی شدن عرصه عمومی از امکان حضور بی‌واهمه‌ی انسان، گروه‌های تئاتری هم به مانند خیل عظیم صنوف و کسبه، خاکسترنشین شده‌اند. چیزی شبیه کشتی‌های کروز تفریحی دریای مدیترانه که این روزها در نبود مشتری، به آرامی زندگی حرفه‌ای‌شان به پایان می‌رسد. آنان که خطر کرده و در غیاب گروه‌های حرفه‌ای امکان اجرا یافتند، ناگهان با تعطیلی چند هفته‌ای تئاتر به دستور ستاد ملی کرونا، میان ماندن و پایان دادن به این حضور پر مسئله، سرگردان شدند. بنابراین اعتراض‌های گاه و بیگاه از زبان کسانی شنیده شد که در این مدت به هر طریق ممکن سعی داشتند چراغ تئاتر را روشن نگه دارند. از اهمیت تئاتر، تخیلی که ممکن می‌سازد و لذتی که به مخاطبان خویش به ارمغان می‌آورد بارها گفتند. اما دریغا که گوش شنوایی وجود ندارد و این البته مربوط است به خصلت انسان که سلامت را بیش از لذت می‌جوید و بدون مهار کرونا، به راحتی به سالن‌های تئاتر قدم نخواهند گذاشت. هنرمندان تئاتر به‌تدریج با این قضیه کنار خواهند آمد که مناسباتی تازه، جهان ما را دربرگرفته و دیگر تا اطلاع ثانوی نمی‌توان به مانند گذشته به تولید و اجرای تئاتر مشغول شد. واقعیتی تازه که طبیعت برای محافظت از خویش در مقابل تهاجم انسان مصرف‌گرای دوران پسامدرن به آن متوسل شده.

این روزها دیگر خبری از اسطوره‌ تئاتر خصوصی، لاکچری و آن عرضه و تقاضایی که قرار بود در سالن‌های لوکس و مجلل شهر تهران، بر پا شود نیست تا بورژوازی وطنی به تماشایش نشیند و دل به شکوه و جبروت‌اش بندد

   در نهایت پاسخ قطعی برای پرسش‌هایی که می‌توان در مصاف با این وضعیت، به‌کار بست وجود ندارد. تئاتر این روزهای ما باید به این مسئله بیندیشد که آیا در این زمانه‌ی حساس، اصولاً بشر احتیاج دارد به طریق گذشته، به تماشای تئاتر بنشیند. پاسخ البته که دشوار است اما پذیرفتن اینکه چیزی در زندگی همگی ما تغییر کرده، شرط اساسی هر نوع تاملات این‌چنینی است. حتی مابین فیلسوفان مشهوری چون آگامبن و ژاک لوک-نانسی بر سر رابطه دولت و شهروندان در دوران کرونایی بحثی درگرفت که اهمیت آزادی‌های فردی و اجتماعی را در هنگام بیماری‌های همه‌گیر گوشزد می‌کرد. هر چه هست ما هم در این جهان متکثر و صد البته یکپارچه، بر قایقی نشسته‌ایم که بیم آن می‌رود که به زودی در طوفان‌های سهمگین طبیعی و فجایع انسانی، غرق شود. شاید دموکراسی بتواند به تمام صداها امکان دهد که زمانه‌ی معاصر را از نو خطاب کرده و مسئولیت آحاد مردم را نسبت به دیگران یادآوری کند. تئاتری‌ها هم از این وضعیت مستثنی نیستند و در این تفوق دولت‌ها بر زندگی شخصی افراد به بهانه پاندمی، چه دارند که انجام دهند و چه کارها که می‌بایست از آن امتناع کنند. این یعنی معاصر شدن با زیست هر روزه‌ی مردمانی که ترس از بیماری، تخیل‌شان را فقیر و بیش از پیش سعادت و رستگاری‌شان را به امری ناممکن بدل کرده. تئاتر آینده می‌تواند از دل ویرانه‌های امروز بار دیگر ققنوس‌وار به پا خیزد و جهانی تازه را بشارت دهد. فراتر رفتن از زندگی‌های اتمیزه، گشوده بودن به هستی جمعی افراد. تئاتری که هنگام ضرورت از سالن‌های متعارف خارج شده و به خلق و کشف فضا/مکان‌های فراموش‌شده می‌اندیشد و از طریق فرم و شیوه تولید به امر سیاسی متصل شده و سیاست‌زدگی را کنار می‌زند.

   اما با تمامی این تخیل‌ورزی در باب تئاتر آینده، نمی‌توان از وظیفه‌ای سخن نگفت که نظم موجود در قبال زندگی هنرمندانی دارد که هستی‌شان به مخاطره افکنده شده. دولت به هر حال تحت هر شرایطی این مسئولیت را دارد که برای روزگار سخت پیش‌رو چاره‌ای اندیشد و حداقلی از حداقل‌ها را برای ادامه یافتن زندگی تئاتری‌هایی تامین کند که در آستانه فروپاشی ذهنی و عینی هستند. کرونا و تحریم، در کنار آزمندی عده‌ای از سوءاستفاده‌کنندگان از امکانات عمومی، بقای یک ملت را نشانه رفته‌، اما به هر حال عده‌ای از همین ملت، بیش از دیگران تحت فشار روزگار بدکردار هستند. امید است زندگی روی خوش خویش را دوباره بر ما بنمایاند تا محذوفان و به محاق رفتگان بار دیگر عزتمند زندگی کنند و اگر دوست داشتند با 10 دقیقه پیاده‌روی به نزدیک‌ترین سالن نمایشی رفته و اجرایی تازه تماشا کنند.