روزبه صدر

تاریخ معاصر ایران جریان‌ها و مکتب‌های هنری متعددی را به خود دیده که هریک به سهم خود در غنای زبان و فرهنگ بصری آن نقش بازی کرده است. مکتب کمال‌الملک نیز به عنوان یکی از اثرگذارترین و پردوام‌ترین این جریان‌ها در این مسیر سهم قابل‌توجهی را به خود اختصاص داده است. اما اینکه این پدیده‌ی هنری چگونه و از چه مسیری موفق شده تجربه‌های هنری یک قرن اخیر ایران را غنا ببخشد، روایتی پر افت و خیز دارد که در آستانه سالروز تولد یکی از پیشگامانش، فرصتی برای بازخوانی آن در اختیارمان می‌گذارد.  

 مکتب کمال‌الملک و هدایت سلیقه هنری عمومی

روئین پاکباز، هنرمند و پژوهشگر هنر درباره‌ی این نحله‌ی هنری می‌گوید: «مکتب کمال‌الملک اصطلاحی است برای توصیف آثار شاگردان کمال‌الملک و پیروان راه و روش او. آشتیانی، وزیری، حیدریان، شیخ، یاسمی، محمود اولیا، علی‌اکبر نجم‌آبادی، یحیی دولتشاهی، محسن سهیلی، صدیقی، محسن مقدم، فتح‌الله عبادی، ‌رضا شهابی، مارکار قرابگیلان، صمیمی، مصطفی نجمی و چند نفر دیگر در این مکتب جای دارند. البته شاید بتوان نام رسّام ارژنگی و میرمصور ارژنگی- که در روسیه آموزش دیدند و در تبریز به تدریس پرداختند- و نیز علی‌اصغر پتگر، جعفر پتگر و هوشنگ پیمانی را هم بر این فهرست افزود؛ ولی علی رخساز و علی‌اکبر صنعتی از این جمع تا اندازه‌ای متمایز هستند. اینان- به پیروی از کمال‌الملک- کمال مطلوب خود را در هنر رافائل، تیسین، روبنس و رمبرانت می‌جستند؛ اما در عمل، راه هنر آکادمیک سده‌ی نوزدهم اروپا را دنبال می‌کردند. بنابراین، آمیخته‌ای از کلاسیسیسم سطحی و ناتورالیسم آشکار همراه با نوعی احساساتی‌گری شبه رمانتیک را در کارشان می‌توان دید. اغلب آن‌ها در دبیرستان‌ها، هنرکده‌ها و آموزشگاه‌های خصوصی به کار تدریس مشغول بودند و حتی دست به انتشار کتاب‌های راهنمای نقاشی و طراحی می‌زدند. به‌طورکلی، «مکتب» آن‌ها در مدتی بیش از 70 سال، هنر معاصر ایران را زیر نفوذ داشت و هنوز هم نقش مهمی در هدایت فرهنگ و سلیقه هنری عمومی ایفا می‌کند. از میانه سده نوزدهم جریان‌های همانندی با وسعت و قدرت نفوذ و پایداری متفاوت در بسیاری از کشورهای آسیایی و افریقایی پدیدار شده‌اند که غالباً با گرایش‌های نو مخالف بوده‌اند و محمد غفاری نیز با همین رویکرد به پایه‌گذاری مکتب خود اقدام کرد. اگرچه تعصب در پیروی از اصول و میثاق‌های سنت طبیعت‌گرایی اروپایی، وجه مشترک تمامی پیروان کمال‌الملک است؛ اینان به لحاظ دانش، توانایی فنی و انتخاب اسلوب و موضوع کار یکسان نیستند. تقریباً همه شاگردان در موضوع‌های تک‌چهره، طبیعت بی‌جان و منظره کار کرده‌اند و نیز جملگی تمایلی به مردم‌نگاری از خود نشان داده‌اند. ولی در این میان، بعضی ویژگی‌ها را نیز می‌توان تشخیص داد مثلاً لطافت سایه روشن‌کاری وزیری، استحکام طراحی شیخ، قلمزنی آزاد اولیا، تنوع اسلوب شهابی و حساسیت اجتماعی پیمانی و صنعتی. به نظر می‌رسد که آگاهی و درک هنری در حیدریان و صدیقی عمیق‌تر است و شاید همین امتیاز باعث می‌شود که آن‌ها دست‌کم در بعضی آثارشان از حدود مکتب کمال‌الملک فراتر رفتند.

هنرمندان پیرو مکتب کمال‌الملک، کمال مطلوب خود را در هنر رافائل، تیسین، روبنس و رمبرانت می‌جستند؛ اما در عمل، راه هنر آکادمیک سده‌ نوزدهم اروپا را دنبال می‌کردند. بنابراین، آمیخته‌ای از کلاسیسیسم سطحی و ناتورالیسم آشکار همراه با نوعی احساساتی‌گری شبه رمانتیک را در کارشان می‌توان دید

مؤلفه‌های آثار کمال‌الملک

آیدین آغداشلو، هنرمند نقاش نیز در ارتباط با کمال‌الملک و جایگاه او در هنر ایران می‌گوید: «کمال‌الملک یکی از مهم‌ترین نقاشان تاریخ هنرهای تجسمی ایران است. میان همه‌ی هنرمندان بزرگی که در طول تاریخ نامشان باقی مانده است، نام اول مانی نقاش که وجود اسطوره‌ای است به چشم می‌خورد. نام بعدی کمال‌الدین بهزاد است و سومین نام مشهور متعلق به کمال‌الملک است. ارزش کمال‌الملک در کارش و در جایگاهی که در آن قرار داشت، است و اینکه در چه مقطع تاریخی حضور پیدا کرده است و چطور توانسته آن پیمانی که هنرمندان 100 یا 200 سال پیش از این داشتند ایفا می‌کردند را تجربه کند. این نکته بسیار مهمی است، کمتر هنرمندی وجود دارد که در حیات خود به این درجه و اعتبار رسیده باشد. بسیار از مواقع سال‌ها پس از مرگ هنرمند جایگاهش مشخص می‌شود. درباره‌ی کمال‌الملک این اتفاق نیفتاد. این به دلیل مؤلفه‌های متعددی بود که در وجودش بود. خلق خوب، وقار بی‌حد، هنر در سطحی عالی، فروتنی و از همه مهم‌تر ایفای نقشی که برعهده‌اش بود. هر هنرمند بزرگی مجموعه‌ای از اسطوره و واقعیت است. وی نقاشی واقع‌گرا را در حد متعالی آن برعهده گرفت و از عهده‌ آن نیز برآمد.»

واسطه‌ای بین هنر سنتی و مدرن

محمد حسن حامدی، نویسنده‌ی کتاب «مکتب کمال‌الملک» در بررسی این جریان هنری می‌نویسد: «سیطره‌ی مکتب کمال‌الملک بر هنر ایران تنها از سوی شاگردان مستقیم و غیرمستقیم کمال‌الملک رقم نخورد. در واقع، چنانچه هنر ناتورالیسم اروپا را تا حدودی یک پذیرش ناگزیر در جریان مدرنیته تلقی کنیم که دیر یا زود به جریان هنر سرزمین ما نیز نفوذ می‌کرد، باید اذعان کرد افراد دیگری بودند که این خوانش را جدای از جریان کمال‌الملکی آن آغاز کردند و به کمال رساندند. کمال‌الملک را می‌توان یکی از استادان برجسته دوران خود نامید که توانست شاگردانی را تربیت کند که بعدها تبدیل به استادان بزرگی شدند و هنر مدرن ایرانی را پایه‌گذاری کردند. از مهم‌ترین شاگردان او می‌توان میرزا اسماعیل آشتیانی، ابوالحسن‌خان صدیقی، علی محمودی، حسنعلی وزیری و علی‌محمد حیدریان را نام برد که بعد خود از بنیان‌گذاران دپارتمان نقاشی در دانشگاه تهران بود و سال‌های طولانی استاد دانشکده هنرهای زیبا بود که از دل آن دانشکده جلیل ضیاپور، حسین کاظمی، سهراب سپهری، پرویز کلانتری و ابراهیم جعفری، تأثیر بسیاری از این استاد برجسته آثار هنری گرفتند؛ به گونه‌ای که می‌توان کمال‌الملک را واسطه‌ای بین هنر سنتی و مدرن دانست.

کمال‌الملک را می‌توان  واسطه‌ای بین هنر سنتی و مدرن دانست. علی‌اکبر مزین‌الدوله معلم کمال‌الملک از نقاشانی که به اروپا سفر کرده بود،  این فهم را که نقاشان ایرانی نباید تنها به طبیعت اقتدا کنند به وجود آورد و نوعی از رئالیسم را وارد نقاشی ایرانی کرد

علی‌اکبرخان مزین‌الدوله نطنزی از جمله نقاشانی بود که به اروپا سفر کرده  و معلم کمال‌الملک هم بود و این فهم را که نقاشان ایرانی نباید تنها به طبیعت اقتدا کنند به وجود آورد و نوعی نقاشی رئالیستی را وارد نقاشی ایرانی کرد. به دلیل استعداد ویژه‌ای که محمدحسن غفاری (کمال‌الملک) داشت در نوجوانی توانست با دقت بالایی نقاشی‌هایی از پرتره چهره‌های بزرگان آن دوران بکشد، به طوری‌که وقتی چهره‌ای از اعتضادالسلطنه وزیر آن زمان را نقاشی می‌کند و ناصرالدین شاه آن را می‌بیند؛ مجذوب آن می‌شود و محمد غفاری را به کاخ گلستان دعوت می‌کند و اینگونه او نقاش باشی دربار ناصرالدین شاه می‌شود و در دوران جوانی در کار خود به یک اقتدار می‌رسد.»