احسان زیورعالم

اگر تنها یک بار در پنجاه سال گذشته حدفاصل میدان ولیعصر تا چهارراه ولیعصر یا بالعکس را پیاده پیموده باشید، با غول سفید رنگی مواجه شده‌اید که روزگاری یکی از لاکچری‌ترین سازه‌های پایتخت بوده است. هرچند عموم ما بی‌تفاوت از کنارش گذشته‌ایم، چرا که آن را مخروبه‌ای به جا مانده از فقدان چیزی دانسته‌ایم؛ اما رادیوستی، این سازه غول‌پیکر هنوز زیبا در دلش داستان‌هایی دارد که که بودنش را جذاب‌تر می‌کند. بودنی که نه واسطه چرایی ساخته شدنش مطرح می‌شود و از سبب تعطیل شدنش. جذابیت «رادیوسیتی» در رویدادهایی است که پاک شده‌اند و ما همچون گذرهای بی‌خبر خود از کنار رادیوسیتی، از این داستان‌ها بی‌خبر می‌مانیم.

مهام میقاتی و احسان شایان‌فر در پروژه تازه‌اش قصد واکاوی یک قصه پاک‌شده را دارد، ‌قصه‌ای که در نگاه اول نه جذاب است و نه مهم؛ اما در بستر فُرم اجرایی بدل به یک رویداد تاریخی می‌شود. «رادیوسیتی» دیگر نه یک ساختمان عظیم که یک ایدئولوژی حاکم می‌شود. از جنبه موزه‌/تاریخی خود خارج می‌شود و بدل به یک آنتاگونیست می‌شود. این آنتاگونیست می‌تواند هم ناجی یک گروه هنری باشد و هم مذبح آن.

«رادیوسیتی» شکل مشهوری از تئاتر مستند است که بر پایه مستندات شکل می‌گیرد. همان چیزی که آلمانی‌ها پیرو مانیفست خود دنبال کردند تا در مدیوم تئاتر، شکل مستند رویدادها را بازنمایی کنند. پیتر وایس و طرفدارانش براساس مانیفست خود اقدام به تولید آثاری کردند که بدون واسطه‌های ادبی و هنری، پیام نمایش به مخاطب انتقال یابد. رویه‌ای کاملاً برآمده از اندیشه چپ‌گرای هنرمندان آلمانی آن دوران که به دنبال برجسته کردن مستندات در دست بودند. این همان کاری است که میقاتی و شایان‌فر در «رادیوسیتی» انجام می‌دهند. آنان یک بنای تاریخی در نزدیکی محل اجرای خود می‌بینند و داستانی که در این بنا رخ داده است. یک گروه هنری قصد دارد برای اجرای خود، هزینه تولید را از ثروتمندان مشتری رادیوسیتی به سرقت برند. نمایش بستری می‌شود برای روایت این رویداد، ورود ساواک و از هم پاشیدن یک گروه تئاتری. با آنکه سرقت موفقیت‌آمیز بوده؛ اما نمایش هیچ‌گاه شکل نمی‌گیرد.

گروه «رادیوسیتی» برای این روایت به سراغ مستندات رفته‌اند. از تصاویر آرشیوی گرفته تا تکه‌های روزنامه و نامه‌های ساواک. میقاتی که رمان‌نویس است از یک داستان کوتاه، روایتی طویل می‌آفریند. به آن شاخ و برگ می‌دهد و از بستر تخت و ساده تاریخی، خارجش می‌کند. نتیجه‌اش می‌شود چهار شخصیت که برای تولید اثرشان دزدی کرده‌اند و یک مأمور ساواک که برای کسب اطلاعات وارد روابط عاشقانه به متهمان می‌شود. نکته جذاب این است که همه چیز به شکل مستند آمده است و کمتر تلاش شده است که شرایط به سمت دراماتیزه کردن پیش رود. این همان نقطه‌ای است که «رادیوسیتی» را از تئاترهای مستند چند ساله اخیر مجزا کند. در تئاترهای مستندی که در این مدت دیده‌ام، عموماً مونولوگ هستند. این آثار بیوگرافیکی هستند با درون‌مایه‌های مشخص که به سمت نوعی احساسات‌گرایی پیش می‌روند. تئاترهای مستند عمدتاً به جای مطرح کردن رویداد، قصد برجسته‌نمایی وضعیت روانی شخصیت پیش رفته‌اند. «رادیوسیتی» از این منظر اثر کلاسیکی است. برایش روایت از هر چیزی مهمتر است. داستانی را تعریف می‌کند که براساس روند تاریخی پیش می‌رود. چندان نمایش در زمان روایت پس و پیش نمی‌شود. شخصیت‌ها مدام در دیالوگ هستند و هیچ‌گاه نمایش در فاز مونولوگ قرار نمی‌گیرند؛ اما برای دوری جستن از دراماتیک کردن « بدان معنا که مخاطب به شخصیت‌ها نزدیک شود» یک فاصله روانی ایجاد می‌کند. این فاصله روانی در شکل میزانسن رخ می‌دهد. شخصیت‌ها رو به ما دیالوگ می‌گویند. آنان تکان نمی‌خورند. همچون سربازان صف صبحگاه، قائم بر زمین ایستاده‌اند و بازی می‌کنند. به یکدیگر نگاه نمی‌کنند و چشمشان به یک نقطه متمرکز است. این میزانسن موجب می‌شود ما از تصور یک رئالیسم معمولی دور شویم. کمی فضا ساختگی به نظر می‌رسد و این تصنع یک فاصله روانی است.

«رادیوسیتی» با تکیه بر داستان ساده ولی جذابش ما را با کمک تصاویر آرشیوی به سوی تاریخ می‌برد. تصاویر عموماً از یک دوره به‌خصوص هستند. بیشترشان تصویر تبلیغات روزنامه‌ای است که به یک دوره گرافیکی خاص اشاره دارد. عکس‌ها دو کارکرد پیدا می‌کنند. یک ذائقه هنری زمانه را نمایش می‌دهد و دو زمان را احضار می‌کند. شایان‌فر به سبک اروین پیسکاتور تصاویری را برمی‌گزیند که ما را به تاریخ سرقت از رادیوسیتی سوق دهد. ما با دیدن تصاویر با نوعی احساس درزمانی می‌رسیم. ما زمان را فراموش می‌کنیم و در گذشته سفر می‌کنیم؛ ولی باز یک مانع روانی وجود دارد و آن هم مناسبات اجراست. ما در یک سالن حرفه‌ای «رادیوسیتی» را نمی‌بینیم. ما در یک پلت‌فرم، یک سالن کوچک بدون تزیینات و جزییات سالن‌های تئاتر نشسته‌ایم و به تصاویر نگاه می‌کنیم. این پلت‌فرم همان چیزی است که گروه نمایش داستان کم داشته است. به نظر تاریخ به‌نوعی رقم خورده است که دیگر نیازی نیست به رادیوسیتی شبیخون زد، در میان فیلم «پرندگان» هیچکاک، در آن صحنه حمله مرغان دریایی، کبوتران را رها کرد. انگار تاریخ دگرگون شده است.

«رادیوسیتی» ساده و بی‌پیرایه است. همانند نمایش «شهرزاد» تینا یونسی‌تبار « بازیگر نمایش» می‌خواهد صادق باشد. می‌خواهد از وجه سیاسی درون‌متنی خود نیز فاصله بگیرد. هرچند نمایش درباره هنرمندان حزب توده است؛ اما گویی به رفتار چپ‌گرایانه شخصیت‌ها نیز انتقاد دارد. انتقادی که در سخنرانی نهایی مهام میقاتی، نویسنده نمایشنامه متبلور می‌شود. سخنرانی او خودش یک پروفورمنس مستند است. می‌تواند به دقت اجرای «رادیوسیتی» باشد، مستند و مستدل با استفاده از سندها و تصاویر.