جنگ در لیورپول بالا گرفته است
غروب آنفیلد
نازنین دشتی
فوتبال گاهی فقط یک بازی نیست؛ گاهی آینهای تمامنما از زندگی است که در آن امید و ناامیدی، صعود و سقوط و عشق و نفرت در فاصله ۹۰ دقیقه چنان در هم میآمیزند که روح انسان را تکه تکه میکنند. اما آنچه این روزها بر لیورپول میگذرد، فراتر از نوسانات معمول یک فصل فوتبالی است. این بوی تند فروپاشی میدهد. بوی سوختن رویاهایی که قرار بود امسال در آنفیلد شکوفه بزنند، اما حالا زیر چکمههای بیرحم واقعیت له شدهاند. بازی مقابل لیدز یونایتد قرار بود نقطه عطفی باشد برای بازگشت به مسیر؛ مرهمی بر زخمهای باز شده در هفتههای اخیر. اما آنچه در پایان شب باقی ماند، نه مرهم که نمک پاشیدن بر جراحتی عمیق بود. تساوی سه-سه، آن هم با آن سناریوی دیوانهوار، برای هواداران لیورپول کمتر از یک شکست تحقیرآمیز نبود. این بازی، عصارهای از تمام دردهای این فصل لیورپول بود؛ تیمی که یادش رفته چگونه برنده باشد، تیمی که روانش شکننده است و تیمی که ستارههایش دیگر برای هم نمیجنگند.
وقتی سوت آغاز بازی زده شد و لیورپول با آن طوفان اولیه با دو گل پیش افتاد، برای لحظاتی سکوها نفس راحت کشیدند. به نظر میرسید که آن ماشین جنگی مهارناپذیر دوباره روشن شده است. دو گل برتری، حاشیه امنی بود که در سالهای نهچندان دور، حکم پایان بازی را داشت. اما این لیورپول، آن لیورپول نیست. این تیم، ترس در ساقهایش رخنه کرده است.
آنچه پس از گل دوم رخ داد، یک فروپاشی روانی تمامعیار بود. لیدز، تیمی که باید قربانی خشم لیورپول میشد، بوی ترس را احساس کرد. آنها جلو آمدند و دفاع لیورپول مثل یک بنای سست که روی ماسه ساخته شده باشد، لرزید. از دست دادن برتری دو بر صفر، مثل دیدن غرق شدن کشتیای بود که فکر میکردید غرقناشدنی است. هر گل لیدز، مثل خنجری بود که به قلب اعتمادبهنفس تیم فرو میرفت.
اما فوتبال هنوز یک پرده دیگر داشت. وقتی لیورپول در میان بهت و حیرت گل سوم را زد و دوباره پیش افتاد، بارقهای از امید زنده شد. آنفیلد خواست فریاد بزند که ما هنوز زندهایم. اما این امید، بیرحمترین بخش داستان بود. گل خوردن در ثانیههای پایانی، آن هم وقتی که آماده جشن گرفتن یک برد زجرآور هستید، دردناکتر از باختن یکطرفه است. آن گل تساوی در لحظات مرگبار بازی، حکم تیر خلاص را داشت.
بازیکنان لیورپول روی زمین افتادند، نه فقط به خاطر خستگی، بلکه به خاطر سنگینی غیرقابل تحمل ناامیدی. آنها برد را در مشت خود داشتند و اجازه دادند مثل شن از میان انگشتانشان بگریزد.
اگر تراژدی درون زمین کافی نبود، اتفاقات بیرون از خط طولی، حکم انفجار انبار باروت را داشت. نیمکتنشینی محمد صلاح، تصمیمی بود که از همان ابتدا بوی خطر میداد. آرنه اسلوت، شاید با نیت شوک دادن به تیم یا حفظ آمادگی جسمانی، دست به قماری زد که بازنده اصلیاش خودش بود. صلاح فقط یک بازیکن نیست؛ او نماد، اسطوره و شاید آخرین بازمانده از نسل طلایی است که هنوز میتواند تفاوتها را رقم بزند. دیدن او روی نیمکت، در حالی که تیم در زمین جان میکند، سوالبرانگیز بود. اما واکنش او پس از بازی... آه از آن واکنش!
صلاح پس از سوت پایان، نه مثل یک کاپیتان دلسوز، بلکه مثل یک پادشاه تحقیر شده رفتار کرد. خشم او در تونل ورزشگاه و نادیده گرفتن کادر فنی، پیامی روشن داشت؛ حرمتها شکسته شده است. این دیگر یک اختلاف تاکتیکی ساده نیست؛ این یک گسست عاطفی عمیق میان ستاره اول تیم و سرمربی است. وقتی صلاح که معمولا لبخندش نماد آرامش لیورپول بود، اینچنین برمیآشوبد، یعنی رختکن تیم دیگر یک خانواده نیست. این طغیان، میخ آخری بود بر تابوت اقتدار مربیای که هنوز جای پایش سفت نشده است.
و حالا، تمام نگاهها به آرنه اسلوت دوخته شده است. مرد هلندی که با امیدهای فراوان پا به مرسیساید گذاشت، حالا تنهاترین مرد شهر لیورپول است. سایه یورگن کلوپ هنوز هم سنگین و گسترده بر آنفیلد پهن شده و هر لغزش اسلوت، با دوران باشکوه گذشته مقایسه میشود. اما بحث امروز دیگر مقایسه نیست؛ بحث بقاست. تیمی که در خانه و مقابل لیدز، برد دو بر صفر را با تساوی سه-سه عوض میکند، مشکلش فقط تاکتیک نیست؛ مشکلش شخصیت است و مسئول مستقیم تزریق شخصیت به تیم، سرمربی است.
اسلوت در بازی با لیدز اشتباهات مرگباری داشت. تعویضهایش، مدیریت بحرانش پس از دریافت گلها و البته مدیریت ستاره بزرگی مثل صلاح، همگی نمره مردودی گرفتند. شایعات اخراج او که تا دیروز فقط در حد زمزمههای فضای مجازی بود، حالا به تیتر یک روزنامهها تبدیل شده است.
مدیران لیورپول صبورند، اما تاریخ نشان داده که وقتی سکوهای آنفیلد اعتمادشان را از دست بدهند و وقتی ستارههای رختکن علیه مربی شوند، حکم اخراج عملا امضا شده است. اسلوت شبیه ناخدایی است که در میانه طوفان، قطبنمای خود را گم کرده و خدمهاش نیز از او فرمان نمیبرند.
درنهایت، قربانیان اصلی این داستان، نه میلیونرهای درون زمین، بلکه هوادارانی هستند که با عشق خالص خود روی سکوها اشک میریزند. هوادارانی که به «هرگز تنها قدم نخواهی زد» ایمان دارند، اما این روزها احساس تنهایی عمیقی میکنند. آنها تیمی را میبینند که هویتش را گم کرده است. تیمی که دیگر ترسناک نیست. تیمی که به جای جنگیدن تا آخرین قطره خون، تسلیم میشود.
تساوی مقابل لیدز و جنجال صلاح، شاید نقطه پایانی باشد بر امیدهای این فصل، اما سوال ترسناکتر این است؛ آیا این پایان یک دوران است؟ آیا لیورپول باید برای سالها سرگردانی در میانه جدول آماده شود؟ امشب در آنفیلد، باد سردتری میوزد. چراغها خاموش شدهاند، اما صدای فریادهای اعتراض و سکوت سنگین ناامیدی، بلندتر از همیشه به گوش میرسد. لیورپول زخمی است، صلاح عصبانی است و اسلوت... اسلوت شاید همین حالا که این متن را میخوانید، در حال بستن چمدانهایش باشد.
فوتبال ادامه دارد، اما برای لیورپول، زمان ایستاده است؛ درست در همان ثانیهای که توپ برای بار سوم وارد دروازهشان شد و قلب میلیونها عاشق در سراسر جهان شکست.
دیدگاه تان را بنویسید