دومین فرزند معاون رئیسجمهور نیز درگذشت؛
درباره تراژدی جانسوز سقاب اصفهانی
در پی حادثه هولناک تصادف رانندگی، روز پنجشنبه دومین فرزند سقاب اصفهانی، معاون رئیسجمهور نیز درگذشت.
پیش از این همسر و دختر وی نیز بر اثر تصادف فوت کرده بودند.
«اسماعیل سقاب اصفهانی»، با اعلام خبر فوت پسر کوچکش در ایکس نوشت:
«راضیم به رضای خدا
رضیتالله
سبحان من شیرین ترین بچه ای بود که دیده بودم، مثل قند بود، دلربا بود مثل یک نسیم خنک در تابستان گرم، دلچسب بود، ولی عمرش کوتاه بود. خیلی کوتاه بود. وابسته اش بودم، وابسته اش هستم. خدا مرا لایق این همه وابستگی به او ندید.
او را هم از من گرفت. راضیم به رضایش، راضیم به رضایش، راضیم به رضایش... اما دلتنگی را چه کنم؟ کاش فاطمه بود، اگر فاطمه بود هر بلایی کوچک بود. فاطمه رفت، حسنه رفت، سبحان هم رفت. گریه امانم نمیدهد این گریه از سر محبت است و نه از سر شکایت. ولی میدانم خدای من بزرگتر از غم های من است.
این شعر حافظ را زمزمه میکنم و تسلی قلب من است که به صاحبالامر آقا امامزمان(عج) میگویم:
فقیر و خسته به درگاهت آمدم، رحمی
که جز ولای توأم نیست هیچ دستآویز
بیا که هاتف میخانه دوش با من گفت
که در مقام رضا باش و از قضا مگریز»
اهدای عضو دو فرزند معاون رئیسجمهور
مشاور عالی و جانشین وزیر بهداشت از اهدای عضو دو فرزند معاون رئیسجمهور به دلیل اعلام مرگ مغزی در پی حادثه ترافیکی خبر داد.
دکتر علی جعفریان در ایکس نوشت:«ضمن عرض تسلیت و طلب صبر برای آقای سقاب اصفهانی، از اهدای اعضای دو فرزند عزیز ایشان به چندین بیمار نیازمند تقدیر میکنم. کبد و کلیه-پانکراس دخترشان روز سهشنبه در بیمارستان امام خمینی به دو گیرنده؛ و کبد پسرشان روز جمعه در بیمارستان کودکان حکیم به یک گیرنده توسط تیم ما پیوند شد.»
تراژدی قضاوت
اکبر منتجبی، روزنامهنگار نیز در مطلبی با عنوان «تراژدی قضاوت»، درباره سوگ مصیبتبار سقاب اصفهانی نوشت:
زندگی، گاه چنان بیرحم و بیمنطق میشود که آدمی را در برابر خود به زانو درمیآورد. گویی هیچ قاعدهای نیست، جز رنج. هیچ منطقی نیست، جز سقوط. و هیچ پناهی نیست، جز حیرت. وقتی به آنچه بر اسماعیل سقاب اصفهانی گذشت فکر میکنم، سیاست برایم بیش از همیشه، هولناک و بیرحم میشود.
او چند هفته پیش، بهعنوان یک جوان از جناح اصولگرا، به دولت اصلاحطلب پزشکیان پیوست. همین کافی بود تا سیل هجمهها روانهاش شود. از تمسخر نامش تا تردید در برنامهاش. از رسانههای رسمی تا توییتر، همه علیه او یکصدا شدند که مأمور گران کردن بنزین است. دور از ذهن نبود و نیست که اتحادیه قاچاقچیان سوخت پشت تمام این تخریبها خوابیده باشد.
اما آنچه همه را به سکوت واداشت، نه پاسخهای سقاب اصفهانی بود و نه دفاعیههای دولت. بلکه فاجعهای بود که از دل جادهای بیرحم سر برآورد. همسرش، به همراه دو فرزندش، در تصادف با یک تریلی، در چشمبرهمزدنی از زندگی جدا شدند. همسر در دم جان سپرد. دختر کوچک دچار مرگ مغزی شد. و پدر، در اوج داغ و ناباوری، تصمیم گرفت اعضای بدنش را اهدا کند. یک هفته بعد، پسر کوچکش نیز جان سپرد.
در برابر این تراژدی، تمام تخریبها متوقف شد. حملهها، تحلیلها، تمسخرها. گویی رنج، زبانها را بُرید. مرگ، نقابها را کنار زد و چهرهی واقعی انسان را به نمایش گذاشت. دیگر کسی از گرانی بنزین نگفت. دیگر کسی از جناح و پُست و مأموریت او حرفی نزد. تنها چیزی که باقی ماند، سکوت بود. سکوتی سنگین.
ما اغلب آدمها را با برچسبهایی تقلیل میدهیم. اصولگرا، اصلاحطلب، نفوذی، حکومتی. چپ، راست و... اما تنها مرگ است که هیچ برچسبی نمیشناسد. رنج، جناح ندارد. و تراژدی، همه را به یک اندازه در خود میبلعد. در این لحظه، اسماعیل سقاب اصفهانی دیگر نه یک معاون رئیسجمهور بود، نه مأمور گران کردن بنزین یا حتی جوانی از اصولگرایان.. او فقط پدر بود. پدری داغدیده، و تنها، و در عین حال، بزرگ که در اوج اندوه، تصمیم به بخشش گرفت. تصمیم به زندگی بخشیدن، در دل مرگ.
در روزگاری که قضاوت، آسانترین کار جهان شده، و تخریب، سرگرمی روزمره است، گاهی یک تراژدی کافیست تا پردهها را کنار بزند. تا نشان دهد پشت هر نام، هر عنوان، هر جناح، انسانی ایستاده با قلبی تپنده، با خانوادهای، با رؤیاهایی که ممکن است در یک لحظه، در یک پیچ جاده، برای همیشه خاموش شوند.
و شاید اینجا، باید مکث کنیم. نه برای اندوه، که برای بیداری. برای یادآوری این حقیقت ساده که پیش از آنکه کسی را متهم کنیم، لحظهای فکر کنیم اگر این رنج، سهم ما بود، چه میکردیم؟
دیدگاه تان را بنویسید