این بازی ربطی به تماشاگر نداشت!

«سوءتفاهم» در فرم و قالبی دایره‌ای شکل قرار دارد؛ معماری خانه، اتاق دایره‌ای شکل و پنجره نیم‌دایره آشپزخانه. این فیلم می‌خواهد و با تمام وجود تلاش می‌کند «نوآر» باشد؛ یک مرد تنها در شمایل کارآگاه یا پلیس شخصی با دو زن؛ یکی زنی فرشته‌وش و دیگری، زنی اغواگر. در«سوءتفاهم» نقطه ضعف مرد تنها این است که عاشق هر دو زن می‌شود و از همین‌جا ضربه می‌خورد. این ایده جذاب، در سینمای ایران نو و خلاقانه است و رویکردی است که تماشاگر را وامی‎دارد به کوچک‌ترین جزئیات دقت و روایت را با توجه بسیار دنبال کند.

آذر فخری

فیلم: سوءتفاهم

نویسنده و کارگردان: احمدرضا معتمدی

بازیگران: مریلا زارعی، کامبیز دیرباز، هانیه توسلی، پژمان جمشیدی، اکبر عبدی، مهدی فخیم زاده، آرش نوذری

    

چند دانشجوی سینما دختر ثروتمندی را به امید بازیگرشدن گروگان می‌گیرند،دستیار کارگردان (با بازی کامبیز دیرباز) به دختر پولداری (با بازی هانیه توسلی) قول داده است او را بازیگر کند. دخترکه استعداد بازیگری ندارد حاضر است پول تهیه‌ فیلم را بدهد. دختر پول فیلم را از طریق همدستی با پسر برای ربودن خودش و اخاذی از پدرش تامین می‌کند و این شروع، آغاز ماجراها و معماهایی است که اتفاق می‌افتد اما در نهایت این ماجرای گروگان‌گیری و ساخت فیلم، پیچیده می‌شود تا جایی که دیگر تشخیص واقعیت و خیال ناممکن به نظر می‌رسد.در این فیلم ابتدا این طور به نظر می‌رسد همه‌چیز در متن واقعیت پیش می‌رود اما رفته رفته مشخص می‌شود رئیسِ (مریلا زارعی) دار و دسته گروگان‌گیرنده خودش کارگردان فیلمی است که ماجرای واقعی گروگان‌گیری بخشی از فیلمنامه‌ آن است. با ادامه فیلم تماشاگر نسبت به این‌که درحال تماشای یک فیلم است یا بازنمایی یک فیلمِ درجریانِ دیگری تماشا می‌کند، دچار شک و تردید و حتی سوء تفاهم می‌شود.

فلسفه‌بازی در فیلم 

این که فیلم نامه نویسان و کارگردانان، تحت تاثیر اندیشه‌های فلسفی، می‌نویسند و فیلم تولید می‌کنند، در جهان کاررایج و شناخته شده‌ای است و ما کارگردانان بسیار مشهور و توانایی در این زمینه داریم؛ تارکوفسکی، دارن آرنوفسکی، برادران کوئن، کیشلوفسکی با آن سه گانه دلپذیرش و ... تمام این افراد پیش از آغاز به کار از مشاوران برجسته در این زمینه‌ها کمک و راهنمایی گرفته‌اند. اما این که معتمدی در بستر جامعه ما بخواهد دست به چنین جسارتی بزند کمی جای تامل دارد.   در لایه‌ فلسفی، فیلم تقابل نگاه ارسطویی (در ابتدای فیلم مریلا زارعی تصریح می‌کند طبق منطق ارسطویی امور را مدیریت می‌کند) در برابر فلاسفه‌ پست مدرنیسم است. درفلسفه ارسطویی بین وقایع، نظام علّی و معلولی حاکم است و برای تحلیل اتفاقات، علت‌های چهارگانه صوری، مادی، فاعلی و غایی را باید مدنظر داشت، در این منطق، هنرمند واقعیت را بازنمایی می‌کند. اما فلسفه پست مدرن این رابطه را به هم ریخته و مرز واقعیت و بازنمایی از بین می‌برد، و گاهی رابطه این دو برعکس  و واقعیت تقلیدی از بازنمایی می‌شود و بازنمایی‌ها به جای بازنمایی از واقعیت، از همدیگر تقلید می‌کنند و به یکدیگر ارجاع می‌دهند و شبکه‌ا‌ی از ابرواقعیت می‌آفرینند.

فیلم با پاراگرافی از کتاب «در جست‌وجوی نشانه‌ها»ی «ژان بودریار» فیلسوف پست مدرن آغاز می‌شود. و به نظر می‌رسد معتمدی شیفته‌ جمله‌ اول آن است که «در جهان معاصر تصویر دیگر بازتاب واقعیت نیست» و  تلاش می‌کند مرز بین خیال و واقعیت را بر هم زند. اما این بر هم زدن مرزها قرار است  چه مفهوم و چه دیدگاهی را برای تماشاگر به تصویر بکشد؟ این درهم ریختگی موجب گیج شدن مخاطب و ارائه یک پازل آشفته با تکه‌های گمشده‌ای از یک داستان می‌شود.

بازنمایی یا میمه‌سیس، از نظر فیلسوفانی چون افلاتون و ارسطو صرفا تقلیدی‌ست که از واقعیت گرفته می‌شود و هر چه این تقلید بهتراتفاق افتاده باشد، هنرمند موفق تر بوده است. حال معتمدی با «سوءتفاهم» می خواهد با رویکردی پست مدرنیست، در مقابل چنین بازنمایی بایستد یا نایستد؟!

اندیشه بزرگی که در ظرف فیلم نمی‌گنجد 

«سوتفاهم»  می‌خواهد بزرگ وپیچیده حرف بزند، اما این حرف از اندیشه ای چنان بدون پشتوانه و کم مایه برمی خیزد که در نهایت تماشاگر از آن می‌گریزد، جهانی در این فیلم برای سکونت تماشاگر ساخته و تماشاگر به چالش کشیده نمی‌شود دقیقا به این علت که بازیگران معتمدی به خوبی متن‌ها را حفظ کرده‌اند وسوءتفاهم دقیقا از همین نقطه ضربه می‌خورد، دوربین، بازی‌ها را لو می‌دهد و معتمدی از همان ابتدا پیام گل‌درشتش را اعلام می‌کند. در «سوءتفاهم» آن چنان که ما از سینما انتظار داریم اسب تروایی در کار نیست؛ بازیگران با بازی مصنوعی، تمام هیجان تماشاگر، برای حل معما را از بین می‌برند و به او لذت تعلیق را نمی‌چشانند. معتمدی آگاه یا ناخودآگاه خط سیر داستان را به انحراف می‌کشد؛ شخصیت‌هایی که از ابتدا می‌دانند  بازیچه دیگری قرار گرفته‌اند و لاجرم معمایی وجود ندارد!

 گمشده در پیچ‌وخم مدرن‌بازی!

بازنمایی یا میمه‌سیس، از نظر فیلسوفانی چون افلاتون و ارسطو صرفا تقلیدی‌ست که از واقعیت گرفته می‌شود و هر چه این تقلید بهتراتفاق افتاده باشد، هنرمند موفق تر بوده است. حال معتمدی با «سوءتفاهم» می خواهد با رویکردی پست مدرنیست، در مقابل چنین بازنمایی بایستد یا نایستد؟! آیا او با به هم ریختن مرز واقعیت و‌بازنمایی به هدف خود می‌رسد یا صرفا باعث گیج شدن تماشاگر از همه‌جا بی‌خبر می‌شود؟ 

«سوءتفاهم» تمرکز زیادی می‌طلبد تا رشته حوادث از دست تماشاگر خارج نشود و در میان کات‌های گاه حقیقی و گاه اشتباه، روایت اصلی را دنبال کند. تعقیب ماجرا و سعی در تفکیک حقیقت و داستان، توهم و واقعیت آسان نیست

اساسا برای تماشاگر معمولی «ژان بودریار» در کجای فیلم و داستانش می‌گنجد و او قرار است از تقابل فلسفه قدیم و جدید چه چیزی عایدش شود؟  به عقیده بودریار«بازنمایی‌ها به جای بازنمایی از  واقعیت، یکدیگر را تقلید می‌کنند و به یکدیگر ارجاع می‌دهند، و این شبکه بافته شده از بازنمایی‌های رسانه‌ها را ابرواقعیت یا واقعیت حاد می‌نامد.» این ایده‎ای است که معتمدی برای ساختن فیلمش به سراغ آن رفته است. البته که معتمدی همواره دغدغه فلسفه داشته و این معنی در کارهای پیشین او هم دیده می‌شود.فلسفه‌ای که در در غالب شخصیت‌ها و قصه نمود بیشتری دارند تا درفرم. داستان «سوءتفاهم» با تمی گنگستری آغاز می‌شود. با بازی‌هایی همگی در خدمت اثر و فرمش که ابتدا تماشاگر را درگیر می‌کند، درگیر آن‌چه در برابر چشمانش می‌بیند و آن‌چه واقعا اتفاق می‌افتد. اما این صرفا خیال جذابی است که تنها دقایقی دوام می‌آورد و کلیت فرم و حتی محتوایش تغییر می‌کند. نقطه‌ ناامیدکننده فیلم همین‌جاست، فیلمی که با تمام قدرت نمود واقعیت را کتمان می‌کند یکباره تبدیل به یک فیلم جنایی معمولی می‌شود، گرچه پایان بندی با اشاره‌ای به ناظر سوم و‌دیالوگ تاثیرگذا اکبرعبدی به رئیس می گوید: «نقش بهتری برای خودت بنویس» بار دراماتیک فیلم را حفظ می‌کند، اما  می‌شد این سرگیجه و عدم درک احتمالی تماشاگر را به جان خرید و روند فیلم  آن‌چنان که آغاز شده بود، تا پایان جدال بین واقعیت و‌مجاز را حفظ می‌شد. 

«سوءتفاهم» تمرکز زیادی می‌طلبد تا رشته حوادث از دست تماشاگر خارج نشود و در میان کات‌های گاه حقیقی و گاه اشتباه، روایت اصلی را دنبال کند. تعقیب ماجرا و سعی در تفکیک حقیقت و داستان، توهم و واقعیت آسان نیست. معتمدی به‌عنوان فیلم‌نامه‌نویس و کارگردان هیچ دست‌آویزی در اختیار تماشاگر نمی‌گذارد تا تعقیب حوادث برایش جذاب شود تا هم در پیچ‌وخم این داستان پیچیده غرق شود و هم گم نشود. به همین دلیل نه‌تنها تماشاگر عام که تماشاگر خاص هم در برقراری ارتباط با فیلم مشکل  دارد و خیلی زود گیج و کلافه می‌شود و در طول فیلم، افراد زیادی سالن سینما را ترک خواهند کرد.

معتمدی خود را مقید کرده است برای تماشاگر ایرانی، فیلم را به شیوه‌ای کلاسیک و سنتی تمام کند و این روش با کلیت فیلم در تناقض است. او در اثری که بن‌مایه‌اش، به چالش کشیدن حقیقت است، درنهایت دست از بازی برمی‌دارد و به توضیح واضحات می‌پردازد تا هیچ نقطه ابهام و هیچ بعد مشکوکی برای تماشاگر باقی نماند و این کارعین نقض ایده اولیه فیلم است.