علیرضا بخشی استوار 

نمایشگاه آثار بیژن صفاری این روزها در گالری دستان برپاست. شاید در وهله نخست این تنها اسم بیژن صفاری باشد که این نمایشگاه را مهم کرده است.به واسطه نقشی که در ایجاد کارگاه نمایش و دیگر فعالیت های هنری قبل از انقلاب داشته است.اما آیا به واقع این چنین است و نمی توان مسئله ای را فارغ از نام بیژن صفاری در این آثار به چشم دید؟ 

قصد دارم در این نوشته از منظر زمان به معنای دوره تاریخی و بررسی وضعیت هنرمند در دل آن دوره، اندکی به آثار بیژن صفاری نزدیک شوم.آثار صفاری مربوط به دو دوره مختلف از حیات اوست. بخشی از این آثار به سال‌های نخست بعد از انقلاب بر می گردد.موضوع نقاشی ها بیشتر ارائه نوعی سلف پرتره از خود است.به واسطه نزدیک شدن به تصویر چهره خود و به واسطه ثبت اشیاء و لوازمی که انگار حیات آن روزهای صفاری را به تصویر می کشند.  تصاویری سرشار از رنگ، اما پر از ناامیدی و سرگشتگی. تصاویری که در عین زیبایی از یک به هم ریختگی سخن می گویند.نقاشی های او زبانی دردآور دارند.نقاشی هایی که در پس تصویری از آرامش سراسر هیاهو و فریاد اند.او به نظر در تصاویری که از دوستان خود خلق کرده است این یاس را تعمیم داده است.در طراحی‌های با مداد، آن ها که سیاه و سفید هستند، این ناامیدی بی پرده نمایان شده است. 

این تصاویر بدون شک رابطه ای با سال های خلق شان دارند.1980 و 1981.بیژن صفاری به نظر واقعیت آن روزهای جمعی مهاجر را به تصویر می کشد.جمعی مهاجر که حالا از وطن دور افتاده اند و همین مضطرب شان کرده است.لااقل اگر نخواهیم از زبان هنرمند سخن بگوییم می توانیم به این آثار استناد کرده و بگوییم که این حس از جزء جزء این آثار بر می خیزد. 

آثار متقدم بیژن صفاری به این دلیل تاریخی می نماید که انگار واقعیت جمعی را که سرنوشت یکسانی با هنرمند داشته اند بازگو می کند.یعنی در شکلی رادیکال تر می توان آن را به مثابه نوعی داکیومنت یا سند دید.به واسطه این نقاشی ها می توان فهمید که در دورانی چه اتفاقی بر چه کسانی وارد شده و چه حالاتی را برای آن ها به وجود آورده است.  صفاری بدون سانسور دست به افشای حال و وضعیت واقعی آن دوران خود زده است و از وارونه سازی احوالش بر حذر بوده است.در حقیقت این آثار را باید با درک شرایط زندگی هنرمند در آن سال ها تفسیر کرد و اتفاقا بیرون کشیدن بیژن صفاری از نقاشی‌هایش رسیدن به این تفاسیر را دشوار می کند.اگر این نقاشی ها برای هر شخص دیگری بود، بی آن که ما بشناسیمش، به عنوان یک نقاشی معمولی خوانش می شد و خیلی زود اهمیتش را از دست می داد.  اما نقاشی های متاخر صفاری که مربوط به سال های نخستین قرن بیست و یکم است، حال و هوای دیگری دارند.او به موضوع گل می پردازد. به تکنیکی روی آورده است که شبیه به نوعی تراپی می ماند.انگار او خود را از واقعیت زندگی اش جدا کرده تا دست به دامان موضوعی شود که به نظر موجب بروز نوعی غفلت و فراموشی است.اگر چه رد پای رنجی بس عمیق در آثار متاخر صفاری وجود دارد اما این فرار از واقعیت گیرایی و جذبه آثارش را از بین برده است.  آثار متاخر صفاری در بهترین حالتش آثاری زیبا هستند که با نگاهی ظاهری حال آدم را خوب می کنند.آثاری که چیزی فراتر از آن چه هستند ارائه نمی کنند و در همان سطح بازنمایی باقی می مانند، در حالی که آثار متقدم هنرمند در این نمایشگاه مخاطب را با انبوهی از سوال ها و حس ها مواجه می کند.  این تفاوت در رویکرد هنرمند در فاصله دو دهه از زندگی اش باز می‌تواند از منظری تاریخی مورد وثوق باشد.اگر با نگاهی شکاکانه بنگریم و آثار متاخر صفاری را باز به عنوان سلف پرتره ای از خود ببینیم، آیا شرایط برای تفسیر تغییر نمی کند؟ 

با این نگاه آثار متاخر از نوعی آرامش ، سکون و شاید بی دغدغه گی سخن می گویند.البته باز اینجا در خوانش اثر داریم هنرمند را به اثرش ضمیمه می کنیم.یعنی این تضاد به واسطه درک شرایط متفاوت هنرمند در دو دوره سنی مختلفش که تقریبا از آن آگاهی داریم مسئله ای را بر ما نمایان می کند.ورنه نقاشی های صفاری از چنان غنای نقاشانه ای برخوردار نیستند و ما ناگزیریم که آثارش را زیر چتر نامش ببریم تا قابل ارزیابی باشند. 

این آثار در حقیقت بیش از این که از منظر هنری قابل بررسی باشند، بذرگاهی برای بررسی مسائل و موضوعات دیگری است.بذرگاهی برای فهم چگونگی زندگی افرادی خاص، در شرایط و در زمانی خاص.