فریدون گله یکی از مهم‌ترین و البته قدرنادیده‌ترین سینماگران ایرانی است؛ کارگردانی که با ساخت تنها هفت فیلم به یکی از مهم‌ترین کارگردانان سینمای ایران بدل شد. فریدون گله در ۳۰ مهر ۱۳۸۴ در انزوایی خودخواسته در سلمان‌شهر مازندران درگذشت. این متن تلخیصی از یادداشت مفصل مازیار وکیلی در پایگاه خبری «رویداد24» است.

کافر

کافر با جمله‌ای از نیچه آغاز می‌شد: «چقدر سخت است تنها بودن، تنها ماندن و تنها جنگیدن. اما فقط از چنین بذری است که حقیقت به وجود می‌آید.» فیلم درواقع تقابل دو قشر جدید از لمپنسیم در جامعه ایران است. یکی لمپن‌های سنتی قدیمی که قدرت خود را از نهاد‌های سیاسی می‌گرفتند (مثل شعبان جعفری) و لمپن‌های تازه‌ای که شاید رفتاری مشابه لمپن‌های سنتی داشتند، اما نوع کنش آن‌ها معترضانه و متفاوت از نیای سنتی خود بود. مهدی کافر به دسته دوم تعلق دارد که درنهایت با خیانت حسن طلا (لمپن سنتی) از پا در‌می‌آید.  گله در کافر با ظرافت تمام موفق می‌شود خبر از ظهور طبقه‌ای بدهد که با کمک این طبقه تحولات سیاسی بعدی ایران رقم خورد. مهدی کافر برخلاف نیای سنتی خود حاضر به هیچ گونه مسامحه و مصالحه با نهاد‌های سنتی و سیاسی نیست. او که در ابتدای فیلم در یک تک‌گویی همه گذشته را به سخره می‌گیرد نمی‌خواهد با هیچ‌چیز و هیچ‌کس مصالحه کند. درست مانند آن جمله ابتدایی فیلم مهدی کافر مبارزه تک نفره‌ای را آغاز کرده که انتهای آن نیستی و فنا شدن است. اما کنایه معنادار فیلم در علت قتل مهدی کافر است. قتلی که با خیانت حسن طلا اتفاق می‌افتد و بیانگر تفاوت مشرب لمپن‌های جدید با لمپن‌های قدیم است.

زیر پوست شب

گله به اذعان کسانی که با او کار کرده‌اند طبع بی‌قرار و پُرشوری داشته و همین طبع بی‌قرار باعث شده که روی پای خود بند نباشد و دائم به سفر برود. گله بعد‌ها از این میل و اشتیاق به سفر کردن استفاده کرد و سه‌گانه سفر خودش را ساخت. سه‌گانه‌ای که در کنار اعتراضات واضح اجتماعی ریشه در عرفان ایرانی هم داشت تا جایی که گله زیر پوست شب را سفر جسم، مهرگیاه را سفر ذهن و کندو را سفر جان می‌داند.  زیرپوست شب داستان یک ولگرد خیابانی به نام قاسم سیاه است که مادرش کلفتی یک خانه اعیانی را می‌کند و از وضعیت پسرش به شدت ناراضی است. قاسم در جریان یکی از پرسه‌زنی‌ها با زنی خارجی روبرو می‌شود که آخرین ساعت‌های حضورش در ایران را می‌گذراند.  قاسم سیاه زیر پوست شب یکی از متفاوت‌ترین قهرمانان سینمای ایران است. جوان پست و حقیری است که در تامین ساده‌ترین نیاز خود ناکام است. او مدام از سوی جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کند تحقیر می‌شود. چه از سوی مادرش که نهایت افتخارش کلفتی برای یک خانه اعیانی است؛ چه از سوی فرزندان خانه اربابی که از طبقه فرادست جامعه هستند.   لحن گزارش‌گونه و خالی از عاطفه فیلم که بدون هیچ جانبداری صرفاً وضعیت قاسم سیاه را تشریح می‌کند بیش از هر چیز بیانگر حس تحقیر طبقه‌ای است که در مناسبات سیاسی و اقتصادی ایران هیچ جایگاهی ندارند و به همین دلیل بهره‌ای هم از سرمایه جاری کشور نبرده‌اند. این مهم‌ترین تفاوت سینمای گله با سینمای کیمیایی است. قهرمانان سینمای کیمیایی ریشه‌های سنتی قدرتمندی دارند و به همین خاطر از جایگاه محکمی در جامعه برخوردار هستند. قهرمانان گله بسیار بی‌ریشه هستند. هیچ جایگاهی در جامعه ندارند و به همین خاطر تنها می‌توانند از جان خود برای احقاق حق مایه بگذارند. همین مسئله نقد گله را نسبت به نقد کیمیایی بسیار تند و تیزتر می‌کند.

مهرگیاه

مهرگیاه یک فیلم دیگر از سه‌گانه گله است. مهرگیاه پاسخ به نیاز‌های عرفانی گله است. شخصیت زن فیلم بیش از هر چیز شخصیت زن اثیری بوف کور هدایت را به یاد می‌آورد. زنی که در عین زیبایی ویران می‌کند؛ اما مسیری که گله برای قهرمان فیلم که با این زن مواجه می‌شود ترسیم می‌کند در عین شباهت به بوف کور مسیر متفاوتی را طی می‌کند.  علی قهرمان فیلم گله در هفت مرحله به دنبال مهری می‌گردد تا این‌که در مرحله هفتم به فنا می‌رسد. این سفر علی برای یافتن مهری بیشتر از هر چیز دیگر ریشه در عرفان دارد. پیمودن هفت شهر عشق برای یافتن معشوق مثالی و فنا شدن در راه این عشق.

کندو

بعد از مهرگیاه، فریدون گله شاهکار خود و یکی از بهترین فیلم‌های سینمای ایران یعنی کندو را ساخت. ابی (بهروز وثوقی) و آقاحسینی (داوود رشیدی) پس از آزادی از زندان از هم جدا می‌شوند و در قهوه‌خانه‌ای به هم می‌رسند.  آقاحسینی پس از برنده شدن در بازی «تُرنا» حکم می‌کند که ابی از خیابان لاله‌زار تا پل تجریش، بدون پول، به کافه‌ها و رستوران‌ها سر بزند و غذا و مشروب مفتی بخورد. آقا مصطفی (جلال پیشوائیان) معتقد است که ابی از عهده این کار برنمی‌آید و سرِ همین موضوع با آقاحسینی شرط می‌بندد.  ابی از هفت کافه می‌گذرد و بر اثر کتک‌هایی که خورده زخم‌خورده و آسیب‌دیده به وعده‌گاه می‌رسد. آقاحسینی، آقامصطفی و همراهان، پیکر نیمه‌جان ابی را به قهوه‌خانه می‌رسانند. صاحب قهوه‌خانه پلیس را در جریان می‌گذارد. موقع دستگیری ابی، آقاحسینی صاحب قهوه‌خانه را با چاقو زخمی می‌کند و بار دیگر همراه ابی به چنگ مأموران می‌افتد و راهی زندان می‌شود. کندو صریح‌ترین فیلم در نقد مدرنیته دوره پهلوی است. هیچ فیلم دیگری مثل کندو نتوانسته دستاورد‌های حکومت پهلوی را به چالش بکشد. ابی مانند قاسم سیاه جوان بی‌ریشه‌ای است که هیچ چیز ندارد. رفقایش او را نسیه‌خور می‌دانند. تضاد‌های جامعه از ابی یک موجود بی‌هویت ساخته که تنها افتخارش زندان رفتن است.  ابی می‌خواهد انتقام تمام حسرت‌هایش را از جامعه بگیرد به همین خاطر همه تلاشش را می‌کند تا از سایه بیرون بیاید و به جنگ طبقه‌ای برود که او را نابود کرده و فرصت پیشرفت را از او گرفته است.