ایمان عبدلی

تفاوت یک متن ژورنالیستی با یک فیلم سینمایی یا یک اثر داستانی چیست؟ در مقاله‌ای که برای روزنامه نوشته شده، تحلیل و آسیب‌شناسیِ وقایع مهم‌ترین رکن است. نویسنده نمی‌خواهد و البته نیازی هم ندارد که کاراکتر و داستانی بسازد تا حرفش را برساند. او مستقیم و بلاواسطه حرفش را می‌زند.

 غرض از مقدمه این بود که فیلم «هفت و نیم» ساخته نوید محمودی در پرداخت به یک مقاله ژورنالیستی نزدیک می‌شود. انتخاب ساختاری اپیزودیک برای یک فیلم، دشواری‌های گسترش داستان را کمتر می‌کند و می‌شود در اجرایی مینی‌مال‌تر کار را جلو برد، اما همزمان چنین ساختاری کار را برای تعمیق داستان و شخصیت‌پردازی محدود می‌کند. حالا اگر تعداد اپیزودها بیشتر هم باشد که کار سخت و سخت‌تر می‌شود.

 لاجرم فیلمساز مجبور است به کلیشه‌ها پناه ببرد، به کلیشه پناه بردن همان و جایگزینیِ تیپ به جای شخصیت همان. در «هفت و نیم» اولین ضربه به فیلم از همین ناحیه وارد می‌شود، تیپ‌ها جای شخصیت‌ها را گرفته‌اند و جهان داستان‌ها، جهانِ منحصر به فرد و به یادماندنی نیست. این کلیشه هم نیاز به گفتن ندارد که وقتی جهان خلق شده توسط هنرمند، یگانه نباشد، چیزی ادامه پیدا نمی‌کند، صفت ماندگاری خلق نشده و پس فرایند خلق، ناقص می‌ماند و گویی جنین کارگردان، سقط شده.

برای اثبات مدعای بالا، اپیزود به اپیزود و کاراکتر به کاراکتر، «هفت و نیم» را بررسی می‌کنم.

یکم «شبانه»، دختری مهاجر که در یک کارگاه خیاطی مشغول به کار است. از میانه گفتگوهای شبانه و همکارش اولین معمای داستان مطرح می‌شود، شبانه رازی دارد که ترجیح می‌دهد با نصیر (نامزدش) درمیان بگذارد. رازی درباره بکارت. این اولین کلید ماجراست. هفت و نیم می‌خواهد فیلم جسوری باشد و حداقل در سوژه که این‌گونه است اما در اجرا شاید محمودی نتوانسته همپای سوژه‌اش پیش برود، ما درد شبانه را از طریق گفتگو متوجه می‌شویم. طبعا با چنین سوژه‌ای جای زیادی برای تصویر کشیدن ماجرایی که در نوجوانی بر او رفته، ممکن نیست اما خب می‌شد در یک فرم انتزاعی و با بسط دادن مضمون، کار را عمق داد. کلام نقش هم‌افزایی دارد و جایگزین یک امر بصری نیست و نمی‌تواند باشد، انصافا البته این اپیزود جزو خوب‌های فیلم است.

دوم «نگار» که نقشش را هستی مهدوی‌فر ایفا می‌کند و نامزدش محراب، با بازی محمدرضا غفاری از درک او عاجز است. این اپیزود، یادآور فیلم «خانه دختر» است. آنجا هم رعنا آزادی‌ور در نقش دختری بود که توسط خانواده همسرش برای آزمایش بکارت قبل از ازدواج تحت فشار بود. اگر در اپیزود اول، بکارت تحت تاثیر یک مساله فراملیتی(مهاجرت) از دست رفته بود و فیلسماز تلویحا نوک پیکان انتقادش را به سمت نابسامانی‌های منطقه‌ای گرفته بود. این‌بار تماما مساله، نقد نگاه‌های احتمالا به زعم فیلمساز متحجر و واپس‌گراست که زندگی یک دختر در خانه‌ای تنها را برابر با بی‌بند و باری اخلاقی می‌دانند. نقد سنت مساله اپیزودی‌ست که کم است، خصوصا درباره محراب که سردرگم و بلاتکلیف است اما کلیت این قسمت هم قابل‌قبول است، حداقل دیالوگ‌ها سالم و رو به جلو است.

سوم «فرشته» که از حیث فیلمبرداری، بازیگوشانه‌ترین و درعین‌حال جسورترین، اپیزود فیلم است. ما با فرشته روی تخت یک مطب آشنا می‌شویم، او آمده که چیزی که در رابطه‌ی نامزدی‌اش از دست رفته را به خاطر ارضای نگاه اطرافیان در آستانه مراسم ازدواجش احیا کند. از حیث تیپ‌بندی این اپیزود کاملا در کانال روایت قبلی جا می‌گیرد و اینجا هم مساله خانواده شوهر و بکارتِ قبل ازدواج مطرح است، این روایت به راحتی می‌شد حذف شود و به ساختمان کلی فیلم هم نه تنها آسیب نمی‌زد بلکه جایی برای بسط اپیزودهای بعضا سردرگم را می‌داد، حرف و مساله «نگار» و «فرشته» یکی‌ست در واقع.

چهارم «نیلوفر» که اولین انحراف در فیلم را از همین جا می‌بینیم، اپیزودی که البته بسیار ماهرانه اجرا شده و اصلا آن فضای گاوداری و حضور و غیاب هوشمندانه دوربین و نحوه بیان دیالوگ‌ها همه جاندار و واقعی‌ست اما از حیث مضمون، انحراف اتفاق افتاده. اینجا در واقع مساله «ترنس»ها مطرح می‌شود و نیلوفر در آستانه عروسی‌اش مقابل پدر، دست به افشاگری می‌زند. فیلمساز باز هم نگاه سنتی را نقد کرده، اما بکارت اینجا مساله اصلی نیست، مساله‌ای در لایه‌های زیرین روایت است. از دست رفتن بکارت در یک رابطه‌ی نامشروع و یا در یک تجاوز با مساله ترنس‌ها به طور کلی فرق دارد. در واقع این یک مساله بیولوژیک است، تجاوز یک آسیب اجتماعی‌ست و بکارت یک مساله مربوط به حوزه خصوصی.

پنجم «ناهید» که از حیث مضمون، بسیار نزدیک به اپیزود اول است. آن جا یک دختر بچه مهاجر در یک فرآیند غلط، قربانی تجاوز شده بود و اینجا یک دختر بالغ که قصد مهاجرت به آلمان دارد برای کسب مدارک احراز هویت مجبور به ازدواج صوری می‌شود. بکارت دوباره در این اپیزود به مساله ثانویه تبدیل شده، مساله اولیه حقوق مهاجران افغان در ایران است. در واقع این بیشتر مانیفستی در جهت احقاق حق جماعتی‌ست که تحت تاثیر آسیب‌های این‌چنینی قرار دارند و حالا در این میان بکارت هم به عنوان یک خرده‌آسیب در این میان گاه مساله می‌شود، اما حداقل در داستان ناهید، مساله اولیه نیست. گو این که اگر او مدارک شناسایی داشت نیازی به ازدواج صوری نداشت.

ششم «راحیل» پرت‌ترین و ضعیف‌ترین اپیزود فیلم که مملو از سهل‌انگاری‌ست.گروهی نابازیگر در یک اتاقک به فاجعه‌بارترین شکل ممکن دیالوگ می‌گویند و اساسا خرده داستان این اپیزود از آن ملودرام آبکی‌های تُرکی‌ست. دختر و پسری که با هم بودند و حالا دختر در آستانه یک ازدواج قرار دارد، برای جور کردن عمل زنانه‌اش مجبور می‌شود از نامزد قبلی‌اش پول بگیرد! طرح این اپیزود و شکل اجرای آن در حد تئاترهای دبیرستانی‌ست. باز در آن‌ها نوعی از یک کار خلاقانه‌ی بکر وجود دارد و ترغیب به کشف می‌کند، اینجا که همه‌چیز کلیشه‌ای و فاجعه‌بار است و بدتر این که با هیچ کدام از اپیزودها هم اشتراک معنایی ندارد. یک اپیزود بی‌حوصله الصاق شده به فیلم که کاش نبود و جا را برای بقیه باز می‌کرد. ضمنا هیچ نگاه نقادانه‌ای هم ندارد و از این لحاظ هم با کلیت اثر همگن نیست و بیرون می‌زند.

نبود یک انسجام مضمونی و نوسان اجرا در اپیزودهای مختلف و تاکید بیهوده روی فراوانی اپیزودها، «هفت و نیم» را مخدوش نشان می‌دهد. فیلمی که چند ایده جسورانه را به باد می‌دهد و حتی با نسخه‌ای چون «اوریون» در همین سینمای مستقل ایران، قابل‌قیاس نیست

هفتم شِکَر که بعد از اپیزود راحیل، ضعیف‌ترین است و از حیث ضعف در رتبه دوم قرار می‌گیرد، دخترک گل‌فروشی که قربانی شبِ نشئه و قمار پدر می‌شود! ملاحظه می‌کنید که همین نیم‌خطی‌اش هم آکنده از کلیشه است. دو بازیگر نوجوان این اپیزود هم در حد سریال‌های شبکه یک صدا و سیما نقش‌آفرینی می‌کنند و کارگردان هیچ کنترلی روی زبان بدن آن‌ها ندارد. واضح است که حداقل دخترک این اپیزود، به قولی بالاشهری‌ست و در راه رفتنش کرشمه و حتی تفرعن دارد. این جا هم بکارت مساله ثانویه است و مساله اساسی وضعیت مهاجران و زاغه‌نشینی و حتی شاید آسیب قمار است! انگار کارگردان خواسته هفت اپیزود داشته باشد و آن به عدد هفت رسیدن برایش مساله مهم‌تری بوده!

در هر صورت نبود یک انسجام مضمونی و نوسان اجرا در اپیزودهای مختلف و تاکید بیهوده روی فراوانی اپیزودها، «هفت و نیم» را مخدوش نشان می‌دهد. فیلمی که چند ایده جسورانه را به باد می‌دهد و حتی با نسخه‌ای چون «اوریون» در همین سینمای مستقل ایران، قابل قیاس نیست. فیلمی که تمرکز روایی دارد و کاراکترهایش تا سال‌ها بعد در ذهن می‌مانند، اما «هفت و نیم» همان مقاله‌ی روزنامه‌ای‌ست که شاید فردا برای شیشه پاک کردن، مصرف می‌شود و منقضی!