لیلا موسی زاده

لحظات آخر یک کشمکش بزرگ، دست‌آخر که می‌فهمی نباخته‌ای اما باید تسلیم شوی، که باید بروی، برای جستجوی روزهای بهتر، اما در آغازش بسیار سخت، از کشورت برای همیشه، یا طولانی‌مدت دل بکنی و بروی، تنها اندازه یک چمدان جاداری. باید تمام دنیایی که داشتی را در آن جا بدهی و با خود ببری. 

روزهای سخت پرکشمکش و چالشی را پشت سر گذاشته‌ای که به تصمیمی سخت انجامیده: بریدن و رفتن. رفتن برای همیشه. یا لااقل برای چند دهه.

شب‌ها نخوابیده‌ای و فکر کرده‌ای تا بروی، تا هرچند از صفر، اما دوباره شروع کنی؛ از هیچ. اما بروی. پناه ببری جایی دیگر. غریب بمانی اما بروی. خانواده‌ات را هم نبینی و تنهای تنها با دل خودت بمانی و به امید روزهای بهتر تلاش و تقلا کنی.

تقلایی وانفسا در روزگاری که نان از میان سنگ و گلوله بیرون می‌آید.

راستی در یک چمدان چقدر می‌توان آرزو و عشق و احساس گذاشت؟ چقدر می‌توان در بین لباس‌ها و هدایا و ضروریات شروع یک زندگی دوباره در غربت، خاطرات ارزشمند و عشق و آرزو و احساس را گذاشت و با خود برد؟ 

مگر می‌شود تمام عشقت را درون یک چمدان بگنجانی؟ اما رفتن قطعیتی دارد که باید هر نشدنی‌ای را ممکن کند. بی‌رحمی این سفر از نیست شدن بدتر است. چراکه مرگ سرنوشت محتوم هرکسی است در عاقبت اما مهاجرت تحمیل شرایطی است و قطع امید. باید دل بکنی از هزار و یک‌چیز خواستنی، از خانه، محله، شهر، سرزمین، داشته‌ها و هر چیزی که روزگاری برای هدفی آن را خریده‌ای یا هدیه گرفته‌ای. 

ولیکن اگر چیزی را بتوانی با خود ببری که آنجا هم آفتاب گرمی بر روزگار غریبی‌ات باشد و با آن بتوانی روزهای تلخ را سپری کنی بُرده‌ای.

دم رفتن عشقی که تو را رها نمی‌کند را عاقبت برمی‌داری. آن کتاب دستور سه‌تار حسین علیزاده، آنکه تمام عشق و شور زندگی را در تو زنده نگاه داشته، حتماً چاره این درد می‌کند، شوق دلنگ دلنگ یک مضراب ساز، که تو را حیاتی دیگر بخشیده و می‌بخشد. این همان عشقی است که کتابش را می‌بری تا در دل غربت غمگین تار دلت، مضراب زندگی دوباره را نبض حیاتی دیگرگونه کنی. این‌ همه‌ی آن عشقی است که تو در سرزمین اهورایی خود با همه سختی‌ها آن را حفظ کرده‌ای و داری در سفر مهاجرت با خود می‌بری. خوشحال باش که هرچند نتوانستی در وطن خانه‌کنی و نتوانستی وطن را با خود برداری و به هرجایی که دوستش داری و دلت می‌خواهد، با خود ببری؛ اما عشقی را می‌بری که در وطن هم روی خوشی ندیده و می‌تواند در مهاجرت آسوده باشد. و عشق در دوردست‌ها نیز زنده می‌ماند. 

از باقیمانده یک هواپیمای موشک خورده در آسمان بر فراز کشورم می‌نویسم و آن کتابی که جلدش تکه پاره بود. فاجعه سختی است اما باید ببالیم که تمام دارایی و عشق یک پناه‌برنده به غربت، کتاب دستور سه‌تار علیزاده بوده است.