انسیه عزیزپور

در سال 2006 پژوهشی در سطح جهانی انجام شد مبتنی بر اینکه مخاطبین عام هنر نقاشی چه نوع آثاری را می‌پسندند؟ حاصل کار این بود که روشن شد قاطبه مخاطبان عمومی آثار هنری عمدتاً به آثار طبیعت‌گرایانه گرایش دارند. اگرچه هر سرزمین و هر فرهنگی نیاز به پژوهش‌های خاص خود در این زمینه دارد ، اما تصور غلطی است که فکر کنیم در دیگر کشورها همه مردم عاشق آثار پیکاسو یا کاندینسکی هستند. چون اگر کسی تاریخ هنر نخوانده باشد و منطق تصویری تاریخ هنر را نداند آثار کاندینسکی اصلاً برایش معنادار نخواهد بود، در واقع در تاریخ تصویر، آثار کاندنیسکی نسبت به آثار قبل و بعد از خودش است که معنادار می‌شود و برای لذت بردن از آثار کاندینسکی حتماً باید پیش از آن آموزش دید ‌و مطالعه داشت. در ارتباط با انتخاب‌های محدود مردم ایران در زمینه آثار تجسمی نیز یک علت اصلی وجود دارد و آن فقدان آشنایی لازم مردم با هنر ایران است. به همین دلیل باید بستر آموزش برای آشنایی عمومی جامعه با هنر ایران را فراهم کنیم؛ آموزش‌هایی که نباید شکل تخصصی داشته باشند چون به کار همه نمی‌آید. به این ترتیب است که می‌توان نوع نگاه جامعه را نسبت به هنرهای تجسمی ارتقا داد. یکی از دلایل این که آثار نگارگری در ایران بیشتر خریداری و دیده می‌شوند، جدا از این که رسانه مهمی مانند تلویزیون با برنامه‌هایش این شاخه سنتی هنرهای تجسمی را به عنوان هنر مشروع پشتیبانی‌ می‌کند؛‌ این است که نگارگری از مدت‌ها پیش تبدیل به پوستر شده است و اگر به بازارچه کتاب خیابان انقلاب سری بزنیم، می‌توانیم پوسترهای نگارگری بسیاری را برای خرید پیدا ‌کرده، آن‌ها را قاب کنیم و به دیوار بزنیم.  گروهی نیز اعتقاد دارند که اشکال فرهنگی در این زمینه، لغوی بودن تفکر ما ایرانیان است و از این رو است که ما مولانا، سپهری ، شاملو و فردوسی ‌داریم اما فاقد معادل‌هایی از این دست در مسائل بصری هستیم. حتی مینیاتورهای به وجود آمده در سرزمین ما نیز مرتبط با اشعار و ادبیات است و ما در طول تاریخ هیچ وقت به صورت مستقل آثار نقاشی نداشته‌ایم و حتی یک تابلوی نقاشی جزو آثار کشف شده در حفاری‌های باستان‌شناسانه در ایران نبوده است؛ چرا که ایرانیان تا قبل از اسلام بیشتر به دنبال تزئین و آراستن بودند تا بیان هنری. ما در ردۀ کارهایی با ویژگی‌های مربوط به خودمان شاهکارها داریم، اما چیزی به عنوان «هنر نقاشی» هیچوقت نداشته‌ایم و حس به وجود آوردن «هنر نقاشی» در ما در قرون اخیر و با توجه به نگاهی که همواره به تحولات غرب داشته‌ایم و بسیار هم تحت تأثیرآن هم بوده‌ایم، به وجود آمده است. به نظر می‌رسد راه چاره در این خصوص امکان پایه‌گذاری فرهنگ بصری ویژه‌ای است که در خدمت ادبیات نباشد و به طور مستقل در آثار هنری بروز یابد.

بر این اساس به نظر می‌رسد توجه به هرگونه هنری اعم از سنتی، مدرن یا معاصر نیازمند آموزش است و چنین آموزشی در سطوح مختلف و به شکل‌های متفاوت باید اتفاق بیافتد. بخشی از این آموزش، آموزش‌های دوران کودکی و دوره تحصیلی ابتدایی است که نقش اساسی در شکل‌گیری بینش هنری و فرهنگی آدمی دارد. قسمتی از آن هم مربوط می‌شود به کاری که رسانه‌‌های جمعی می‌کنند؛ به خصوص رسانه‌ قدرتمندی مثل تلویزیون که بُرد رسانه‌ای زیادی دارد و در این میان می‌تواند تاثیرات بسیاری داشته باشد. اما متأسفانه این رسانه کمتر به هنرهای تجسمی می‌پردازد، هرچند که کم کاری تلویزیون را در سال‌های اخیر تا حدی روزنامه‌ها و مجلاتی جبران می‌کنند که چه به صورت تخصصی و چه به صورت عام به مقوله هنر می‌پردازند و اطلاعاتی را در اختیار عموم مردم می‌گذارند. بخشی از آموزش در این زمینه هم باز می‌گردد به فضاهای عمومی مرتبط با هنرهای تجسمی در جامعه که باید مردم را در معرض هنر قرار بدهند ؛ مثل موزه‌ها، گالری‌ها و مکان‌های هنری. در کشورهای پیشرفته، نهادها و NGOهایی وجود دارد که کارشان علاقه‌مند کردن مردم عادی به هنر است ، مثلاً این که چطور مردم را از جلو تلویزیون به موزه‌ها بکشانند و یا چطور به کودکان آموزش‌های عام هنری بدهند. پس یک راه‌حل برای آشنایی مردم با هنرهای تجسمی این است که باید هنر و فرهنگ جدی گرفته شود؛ تا به آنجا که به ‌عنوان یک ضرورت و نه به عنوان یک تفنن در زندگی به حساب بیاید. در این راستا بودجه‌های هنری برای مدیریت هنری کشور در نظر گرفته ‌شود. سلیقه، ساخته‌شدنی است و بر همین اساس است که به خصوص برای آشنایی مردم با هنرهای مدرن و معاصر و تغییر سلیقه آن‌ها جایگاه آموزش لازم و ضروری می‌نماید، در واقع مردم باید بخوانند و بدانند تا بتوانند به تدریج از این نوع هنر لذت ببرند. به طور کلی دریافت فرهنگ نیازمند نوعی آموزش است، چون پروسه و سیر فهم آثار هنری از مسیر تاریخ هنر می‌گذرد.