بهروز فائقیان

 مسعود عربشاهی به عنوان یکی از قطعه‌های کلیدی پازل هنر نوگرای ایران پس از نزدیک به شش دهه فعالیت هنری از میان ما رفت؛ در حالی که چهار دهه پایانی حیاتش در انزوایی که به او تحمیل شده بود، گذشت. این گوشه‌گیری هنرمند را در سال‌هایی که بنابرقاعده می‌بایست با حضور چشمگیرتر او در صحنه هنرهای تجسمی ایران همراه باشد، حتی اگر انزوایی خودخواسته بدانیم، باز هم معلول علت‌هایی است که آرام آرام و فرساینده او را به خلوتی کشید که انگار برای جامعه هنری بی‌مسئولیت ما چندان هم ناخواستنی نبوده است. اینکه چگونه هنرمندی با این درجه از اعتبار و مقبولیت هنری ناچار از پناه بردن به چنین انزوایی می‌شود پرسشی است که باید پاسخ‌گویی به آن را هم از محدودکنندگان رسمی فضای هنری کشور و هم از آن گروه نهادهای پیدا و پنهان جامعه هنری طلبید که منافعی در انزوای هنرمندانش  یافته‌ است.  

خلق اثری که انگار پایانی ندارد

موقعیت زیسته مسعود عربشاهی در دهه‌های انزوا چگونه موقعیتی است؟ قابل استنادترین توصیف را خود هنرمند، یک دهه پیش در بهار 1389 ارائه می‌دهد: باز می‌گردم به سکوت، به فضا، به دشت‌های خالی از خاک و سبزه، ناخودآگاه به درونم باز می‌گردم، و آنجاست که زمان رنج‌هایم فرا می‌رسد. ساعت‌ها دستانم را بر صورتم می‌گذارم و گاه از هر آهنگ غمگینی، به فرا رفتن می‌اندیشم، به رنج‌ها مصیبت‌ها و دوران بحران، به حسرت‌ها و ناکامی‌ها. در آن زمان محدود، در بی انتهایی با خیالم به حجم کره‌ها و ستاره‌ها که در کهکشان رها شده‌اند و بارها آن‌ها را به وجود آورده‌ام می‌اندیشم. گویی به زیبایی چرخش درخشنده آن‌ها نزدیک‌تر شده‌ام ، به روزهایی که با تیرگی درونم آن همه زیبایی را از دل خاک بیرون کشیده‌ام. لحظاتی شروع به خلق اثری کرده‌ام که انگار پایانی ندارد.

سال‌هاست که با توهم خلاصی از واقعیت زندگی می‌کنم. با اندیشیدن به مرگ که هر لحظه مرا به تخریب‌ها نزدیک‌تر می‌کند. وحشت درگیر شدن با او نگرانم می‌کند. همه چیز سرد و یخ زده اتفاق خواهد افتاد.دوران انهدام و فنا سرعت بیشتری می‌گیرد شاید مرگ زمانی به سراغم آید که توانسته باشم زیبایی‌های زندگی و آنچه را که به آن عشق می‌ورزیده‌ام در کنار خود داشته باشم . 

صدای پرنده‌ها عطر درختان ، فضایی که دوست دارم و هر آنچه که بدان عادت کرده‌ام . برای رهایی از این برزخ تنها به هرز رفتگی و فرسایش درونم رجوع می‌کنم . شب و روز در بند افکاری  موهوم هستم و ترس و هیجانی که به هیچ نقطه‌ای ختم نمی‌شود. ویرانی پیش‌رونده‌ای مرا به سوی خود می‌کشد. مرگ در درونم دائماً در کار است. گاه تلخی معاشرت و هم صحبتی با او را می‌چشم و می دانم که پایان این گفت و گو رفتن به سوی ابدیت است. 

او مدت‌ها در سکوت نظاره گر من است . به تدریج غباری محو، همه جارا می‌گیرد و زمان تجزیه شدن و تباهی فرا می‌رسد. شاید معدود کسانی این انهدام را به یاد خواهند آورد . نمی‌خواهم جاودان بمانم، اما از این مسیر حسرت بار نفرت دارم. ظاهراً به غیر عادی بودن آن عادت کرده‌ام اما تو گویی که آگاهانه به قهقرا می‌روم.»

«ازآن‌خودسازی» عناصر مشترک مدرنیسم هنری

هویت هنری مسعود عربشاهی به عنوان یکی از نمایندگان شاخص هنر نوگرای ایران را چگونه می‌توان توضیح داد. بخشی از توصیف حمید کشمیرشکن پژوهشگر هنری را در این باره می‌خوانیم. مسعود عربشاهی به نسلی از هنرمندان نوگرای ایرانی تعلق دارد که همواره با دغدغه‌ی جدی گونه‌ای «اقتباس» و هم‌زمان «ازآن‌خودسازی» عناصر مشترک مدرنیسم هنری در روی‌کرد و اشکالِ آن و هم‌آمیزی‌‌آن‌ها با مصالح ملی و محلی هنر ایرانی دست به گریبان بود. 

او نیز همانند دیگر هم‌قطاران هنرمندش و نیز پیشگامان صحنه‌ی فرهنگ ایرانی با نگرشی اُتوپیانیستی - وجهی غالب و مشترک در اندیشه و کار بسیاری از هم‌نسلان وی در دهه‌های 1340 و 1350 -  به اَشکال گذشته‌ی فرهنگی ایران با بهره‌جویی از قالب‌های نوین هنری به تلاشی پیگیر و مصرانه همت گمارد. عربشاهی در مسیر کاوش‌گری‌های‌اش برخلاف برخی دیگر هنرمندان جریان نوسنت‌گرای «سقاخانه» علاقه‌ای به بهره‌جویی از عناصر محلی، عامیانه و بومی (مذهبی) نشان نمی‌دهد، بلکه  با کاوشی عمیق‌تر در گذشته‌ی تاریخی، هنر ایران و بین‌النهرین را آن‌چنان که برای نمونه در نقوش، کتیبه‌ها و نقش ‌برجسته‌های سومری، آشوری، مفرغ‌های لرستان و هنر زیویه تجلی‌یافته ‌بود، به عنوان منبع الهام خویش برمی‌گزیند. 

 عربشاهی در مسیر کاوش‌گری‌های خود بر خلاف برخی دیگر از هنرمندان جریان نوسنت‌گرا با جستجویی عمیق در گذشته‌ی تاریخی، هنر ایران و بین‌النهرین را آن‌چنان که برای نمونه در نقوش، کتیبه‌ها و نقش ‌برجسته‌های سومری، آشوری، مفرغ‌های لرستان و هنر زیویه تجلی‌یافته ‌بود، به عنوان منبع الهام خویش برمی‌گزیند 

یک مرور کوتاه بر کارنامه مسعود عربشاهی

مسعود عربشاهی ۱۹ شهریور سال ۱۳۱۴ در تهران متولد شد، گرچه زادگاه اجدادی پدرش کهک، روستایی کوهستانی میان قم و کاشان است. او از سال ۱۳۲۶، آموزش رسمی نقاشی و طراحی را آغاز و تا ۱۳۳۴ مجذوب فراگیری‌ نقاشی است و طی این دوران با استادان زمان خود کار کرده و با اصول و تکنیک‌های نقاشی آشنا می‌شود. سفرهای «کهک» ادامه دارد و ذهن جوان او را به افق‌های دور می‌کشاند. رمز و راز کویر و کوه‌ها، سابقه‌ی آشنایی با روستا و صنایع بومی و نقش‌های به یاد سپرده شده، به همراه نقوش آثار تمدن کهن ایران که در موزه‌ها می‌دید، به تجربیات نوین او در ترکیب و تجزیه عناصر، غنای بیش‌تری می‌بخشد. در سال ۱۳۳۵ وارد هنرستان نقاشی می‌شود و تا پایان دوره در سال ۱۳۳۸، با شیوه‌های آکادمیک طراحی و نقاشی آشنا می‌شود که همراه با تجربه‌های نو و مطالعات پیگیر، بن‌مایه‌ قابل‌اتکای توانایی‌های هنری‌ او می‌گردد. در سال ۱۳۴۱، او نخستین نمایشگاه انفرادی آثار خود را در انجمن روابط فرهنگی ایران و هند برگزار می‌کند. این آثار نمایش‌گر تکیه گسترده او بر روی نقوش و آثار به‌جای‌مانده از تمدن‌های سومر و آشور و به ویژه نقش برجسته‌های تمدن‌های ایلام و مصر کهن است. در شناخت هنر ایلام او تجربه‌ی کارهای سفالین و کاربرد آن در معماری را مدنظر دارد. مسعود عربشاهی جایزه نخست چهارمین بی‌ینال تهران (جایزه اول هنرهای زیبای کشور) را در فروردین ۱۳۴۳، جایزه اول در نمایشگاه بین‌المللی موناکو ـ فرانسه را در سال ۱۳۵۲، جایزه اول در نمایشگاه روز مادر ۱۳۵۲، همچنین جایزه اول در مسابقه مجسمه‌سازی تهران را در سال ۱۳۵۳ به دست آورده است. نمایشگاه‌های انفرادی متعددی در ایران، آمریکا و فرانسه از آثار او برپا شده است و همچنین در بیش از ۴۰ نمایشگاه گروهی در ایران، آمریکا، فرانسه، سویس، تونس، ایتالیا، مغرب و انگلستان شرکت داشته‌است.

 مسعود عربشاهی به نسلی از هنرمندان نوگرای ایرانی تعلق دارد که همواره با دغدغه‌ جدی گونه‌ای «اقتباس» و هم‌زمان «ازآن‌خودسازی» عناصر مشترک مدرنیسم هنری در رویکرد و اشکالِ آن و هم‌آمیزی‌‌آن‌ها با مصالح ملی و محلی هنر ایرانی و بهره‌جویی از قالب‌های نوین هنری دست به گریبان بود