فائزه ناصح، دکترای روانشناسی عمومی 

«مرغ دریایی من» که بر‌اساس نمایشنامه «مرغ دریایی» آنتوان چخوف با کارگردانی کیومرث مرادی بر صحنه تئاتر خودنمایی می‌کند داستان آدم‌هایی است که هر کدام آمال و آرزوهای بزرگ و کوچکی در سر دارند که نیروی محرک آنها برای گام برداشتن بر عرصه گیتی تلقی می‌شود؛ به‌ راستی که باید اذعان داشت همین رویاپردازی‌ها و تجسم آرزوهاست که آدمی را سرپا نگه می‌دارد و به سمت رسیدن به مقصود سوق می‌دهد. اما نکته حائز اهمیت در این نمایش آن است که مخاطب با دسته‌ای از قهرمانان روبرو می‌شود که هر کدام از آنها آرزو‌ها و آرمان‌های والایی فقط در سر دارند و به بیانی دیگر تنها بلدند قشنگ رویاپردازی ‌کنند؛ بدون آنکه رنج زحمت رسیدن به خواسته‌ها و اهدافشان را بر دوش کشند، گهگاهی فقط خواه درست یا نادرست برای رسیدن به رویای زندگی بهتر و رسیدن به مدینه فاضله‌ای که در سر می‌پرورانند به اقداماتی دست و پا شکسته بسنده می‌کنند. بنابراین «مرغ دریایی من» داستان دو گروه از انسان‌هاست که عده‌ای از آنان از یکسو گاه‌به‌گاه از جنگیدن با سرنوشت پا پس می‌کشند و تسلیم می‌شوند؛ چون توانایی مقابله و رویارویی با حقایق زندگی را ندارند و به شناخت و خود‌آگاهی کافی از توانمندی‌ها و پتانسیل‌های بالقوه خویش نایل نشده‌اند؛ و از سویی دیگر، دسته‌ای دیگر از افراد مشاهده می‌شوند که با‌وجود تمام سنگلاخ‌ها و مصائبی که پیش رویشان است دست از تلاش برنمی‌دارند و برای محقق ساختن رویاهای خود پر‌قدرت و مصمم به راه خویش ادامه می‌دهند.

«مرغ دریایی من» روایت داستان قهرمان‌های متعدد است؛ از‌اینرو این نمایشنامه قرار است رنج و یاس و پوچی‌های آدم‌های به تنگ آمده از یکنواختی و روزمرگی‌های زندگی و عشق‌های ناکام و شکست خورده‌ را به تصویر بکشد. به لحاظ درون‌مایه، قصه بر داستان هریک از شخصیت‌ها استوار است؛ به عنوان مثال یکی از شخصیت‌های اصلی نمایش، «آرکادینا» زن هنرپیشه متظاهر و خودمحوری است که ارزش ویژه‌ای برای هنر، بازیگری و حرفه خویش قائل است؛ جز خود و اهدافش به مساله دیگری نمی‌اندیشد و در این راه نیز فرزندش، «تریپلیف» را از مهر مادری محروم می‌کند و ارتباط با نویسنده‌ای مشهور را به نگهداری از تنها فرزندش ترجیح می‌دهد. از‌اینرو «تریپلیف» که پسری رها شده است تصمیم می‌گیرد برای حل بسیاری از تعارض‌ها و محرومیت‌های خویش در رشته ادبیات نمایشی همان عرصه‌ای که جولانگاه مادرش است به فعالیت بپردازد و سری از توی سر‌ها درآورد. زمان موعود فرا‌می‌رسد و تریپلیف قرار است نخستین تلاش خود را به همگان عرضه کند؛ بماند که شخصیت اصلی نمایش تریپلیف، «نینا» نیز محبوب و معشوق وی است؛ دختر ساده‌ زیبایی که آرزومند شهرت است و همین مساله داستان‌های دیگری را در خلال قصه رقم می‌زند. در لحظه اجرا مادر، «تریپلیف» را به سخره می‌گیرد و نمی‌گذارد نمایش تا انتها ادامه یابد و به‌این‌ترتیب مرد جوان با شکست روبرو می‌شود و می‌خواهد با دختر مورد علاقه‌اش به مسکو بگریزد، افسوس که پول کافی ندارد و دختر نیز در این اثنا به نویسنده مشهور دیگری دل باخته است؛ شکست پشت شکست سبب افول و ناکامی مرد جوان می‌شود تا جایی‌که تصمیم به خودکشی می‌گیرد، اما در این اقدام نیز نمی‌تواند موفق عمل کند؛ تریپلیف راه و مسیر خود را تغییر می‌دهد و تصمیم می‌گیرد دوباره مصمم‌تر و به صورت حرفه‌ای‌تر نویسندگی را آغاز کند و با گذشت دو سال و تلاش‌های شبانه‌روزی بالاخره موفق شده و به نویسنده‌ای چیره‌دست تبدیل می‌شود.  از منظر روانشناسی با‌توجه به حوادثی که در دل داستان تریپلیف و مادرش رخ می‌دهد می‌توان گفت هر کدام از شخصیت‌های این نمایش به نوعی درگیر خودبینی هستند و هر شخصیتی به فراخور آمال و آرزو‌هایی که در سر می‌پروراند چه در خواب و خیال و چه در حقیقت، با دیگران درگیر است و در طلب ریسمانی است تا به نردبانی برای رسیدن به مقاصد خویش بیابد. از بعد تحلیل و روانشناختی نیز باید یادآور شد «مرغ دریایی من» روایت انسان‌های عاشق ناکامی است که برخی به این ناکامی آگاهی دارند؛ و برخی نیز همچون «آرکادینا» آن را تعمدا به فراموشی می‌سپارند؛ البته برخی دیگر نیز، ناکامی‌های عاشقانه خود را با کامیابی‌هایی زودگذر و بعضا مضحک به فراموشی می‌سپارند. و معدودی دیگر، ناکامی‌های عاشقانه خود را به فراموشی نمی‌سپارند و همچون تریپلیف دلشکسته و درمانده برایش تلاش می‌کنند؛ و برخی دیگر همچون نینا، معشوق سابق تریپلیف با‌وجود آنکه هنوز به رویای پر فروغ بازیگر شدن دست نیافته‌اند، به سان یک مرغ دریایی، همچنان امیدوارانه می‌زیند و پرواز می‌کند و از زندگی راضی هستند؛ چرا‌که امثال نینا‌ها به این درک و آگاهی رسیده‌اند تا زمانی‌که به تلاش خود برای بازیگر شدن ادامه ‌دهند، صرف نظر از اینکه به موفقیت برسد یا شکست بخورند، می‌توانند از زندگی لذت ببرند و راضی باشند.