محمدحسن خدایی

اوشان محمودی در نمایش «شهر گناه» به نهاد خانواده می‌پردازد و روایتگر رابطه‌ای پر از چالش می‌شود که مابین فرزندان با پدر وجود دارد. پدری که نقش او را یک زن بازی می‌کند و به نوعی سیاست اجرایی کارگردان را نسبت به جنسیت شخصیت‌هایش آشکار می‌کند. به دیگر سخن، اجرا با رویکردی پسامدرنیستی به مقوله جنسیت، از مرزبندی‌های زنانه و مردانه عبور کرده و با سیالیت دائمی، نقش‌ها را به بازیگران زن و مردی می‌سپارد که بنابر ضرورت و یا حتی شانس و شاید بازیگوشی، قرار است جنسیتی متفاوت از مرد یا زن بودن خود را بازی کنند. در نتیجه این مکانیسم اجرایی، تمامی بازیگران این امکان را می‌یابند که فارغ از جنیست خویش، زنانه یا مردانه بر صحنه حاضر شده و در راستای ابهامی حرکت کنند که قرار است قطعیت مناسبات و روابط را نفی کند. فضای گروتسک حاکم بر اجرا، با آن گریم‌های اغراق شده و ژست‌های بدنی ماشینی، در دقایقی از اجرا به واقع هولناک و هراس‌آور است. توگویی در این خانه که محصور آب دریا است و بنا شده بر جزیره‌ای دور از شهرهای بزرگ، اعضای خانواده‌ای روزگار می‌گذرانند که گذشته‌شان چیزی به غیر از سرکوب، انقیاد و گناه نبوده است. آنان همیشه سوپ ورمیشل می‌خورند و در طول اجرا مدام بر صورت یکدیگر سیلی می‌نوازند. 

   اگر بپذیریم که این اجرا به مسئله جایگاه نمادین پدر در ساختار خانواده می‌پردازد آن‌گاه می‌توان بر این نکته تاکید داشت که بار دیگر با روایتی مواجه هستیم که با تقلیل یافتن تدریجی قدرت پدر، فرزندان فرصت می‌یابند با تروماهای گذشته به نوعی تعیین تکلیف کرده و روایتی تازه از آن دوران سرشار از تلخی که بر مدار تنبیه بدنی و تحمل‌ناپذیری سرکوب کلامی بنا شده بود ارائه کنند. صد البته این روایت نوین نمی‌تواند به تمامی تاریخ خانواده را تغییر دهد و گذشته را به مثابه امر سپری‌نشده، از نو صورتبندی کند. نتیجه این مجادله روایت‌ها، بازنمایی کابوس‌وار حوادث خانواده است بی‌آن‌که یکی از گفتارها بتواند تفوق یافته و گذشته را رستگار کند.

   رویکرد اوشان محمودی به خانواده کمابیش مبتنی است بر همان کلیشه همیشگی که در این سال‌ها به کار گرفته شده و بسیاری از آثار داستانی، تئاتری و سینمایی را به امری پیش‌بینی‌پذیر بدل کرده است. به عبارت دیگر اینجا هم بحران در داخل خانواده آغاز شده، گسترش یافته و در صورت امکان حل و فصل می‌شود. خبری از «غریبه» یا همان «دیگری» که ناگهان حضور یافته و نظم امور را بیش از پیش برهم زند مشاهده نمی‌شود. با آن‌که از فردی صحبت به میان می‌آید که گویا با مادر خانواده رابطه‌ای خارج از عرف برقرار کرده و موجب خشم پدر و ارتکاب جنایت توسط او شده اما حضور این فرد که از خارج ساختار خانواده می‌آید، عینیت صحنه‌ای چندانی در زمان حال اجرا نمی‌یابد و برای مخاطبان، ملموس و باورپذیر نمی‌شود. از یاد نبریم که اغلب اجراهای انتزاعی که امر تاریخی و وضعیت اجتماعی را در هاله‌ای از ابهام قرار می‌دهند و میل ندارند این مسئله را آشکار کنند که شخصیت‌هایشان تحت چه نظام سیاسی زندگی کرده و با چه نوع قرارداد اجتماعی روابط خود را با دیگران تنظیم می‌کنند. این اجراها در اکثر مواقع در دام نمادگرایی محافظه‌کارانه افتاده و تقلیل‌گرا می‌شوند. فرمی از انتزاع‌گرایی که از قضا بسیار هم جذاب به نظر می‌رسد و از نظر تولیدکنندگانش، داعیه جهانشمولی دارد و می‌خواهد تمامی زمان‌ها و مکان‌ها را نمایندگی کند. اما شاید واقعیت ماجرا این باشد که از این طریق بتوان دستورات پنهان و پیدای ممیزی را دور زد و راهی برای عبور از محدودیت‌ها یافت. نتیجه اما در اکثر اوقات برساختن یک جهان نمادین است که برای مثال فیگور «پدر» در آن یادآور سیاستمداران مستبد بوده و فرزندان، بازتابی از رعیت سرکوب‌شده. این الگو در نمایش «شهر گناه» هم به شیوه‌های مختلف به کار گرفته شده و رابطه پرتنش فرزندان با والدین، چیزی بیش از مناسبات معمول اعضای یک خانواده نشان داده می‌شود. 

    در فضای عمومی جامعه که بیش از پیش گرفتار انواع فروبستگی‌های اجتماعی و فراز و فرودهای سیاسی است، ژست‌های گروتسک بازیگران و نورپردازی اکسپرسیونیستی اجرا، به این تفسیرهای به اصطلاح نمادگرایانه میدان می‌دهد. بن‌بستی که در حال و روز نمایش مشاهده می‌شود و مبتنی است بر عدم خروج از بحران، در همین راستا معنا می‌یابد. این‌که پدر با تمام رنگ‌پریدگی و از دست دادن اقتدار، همچنان حضور دارد و حتی غرق‌شدن‌اش در دریا، نتوانسته این چرخه باطل را به تمامی بشکند. البته در پایان نمایش، شاهد هستیم که چگونه بازیگران زنی که نقش فرزندان را بازی می‌کنند بر روی میز غذاخوری رفته و با بدن‌هایی آزاد و رها، مقابل حضور رنگ‌پریده پدر می‌رقصند. اما این سبک‌بالی بدن‌ها در مقابل ایده تکرارشونده وضعیت متصلب خانواده نیروی چندانی از خود بروز نداده و نمی‌تواند ساختار ناعادلانه موجود را بگسلد.

به لحاظ اجرایی با نمایشی منظم و مدیریت‌شده روبرو هستیم. حرکات بازیگران، نورپردازی صحنه، استفاده از موسیقی و تصویر، در خدمت ایده مرکزی اجرا است که می‌بایست بر اساس دیسیپلین مدنظر کارگردان باشد تا روایت چرخه‌ای به خوبی اجرا شده و گرفتار امر بداهه نشود. استفاده از دو بازیگر برای یک نقش، بر ریتم کار اثر مثبت گذاشته و این فرصت را فراهم می‌کند که هویت‌های سیال جنسیتی به تناوب و ضرورت بر صحنه حاضر شده و بر ابهام گذشته بیفزایند. اوشان محمودی در مقام کارگردان به شهادت اجراهایی که در این سال‌ها داشته، نشان داده که موافقتی با امر بداهه ندارد و ترجیح می‌دهد روال اجرا مبتنی بر متن  نمایشنامه باشد. 

    بازیگرانی چون داریوش رشادت، علی تاریمی، شیرین جروقی، شکوفه حیدریان و مریم بصیری‌فر در این پروژه حضور داشته و توانسته‌اند با مهارت فضای گروتسک و اکسپرسیونیستی نمایش را رویت‌پذیر کنند. شخصیت‌هایی که این بازیگران ایفا می‌کنند ترکیبی است از تناقضات پیچیده رفتاری که در ابتدا ساده می‌نماید اما در ادامه ناگهان غامض می‌شود و بازتابی است از فرادستی و فرودستی آدم‌ها در نسبت‌ با دیگر اعضای خانواده. 

درنهایت می‌توان گفت با اجرایی مهندسی‌شده مواجه هستیم که با طراحی صحنه کمینه‌گرایانه‌اش، توانسته مخاطبان خویش را کمابیش راضی نگه دارد و آنان را به خلوت خانه‌ای رهسپار کند که گرفتار بحران اخلاقیات انسانی است و زوال اعتماد و غیاب صمیمیت. اما این اجرا هم به مانند بسیاری از نمایش‌هایی که به مناسبات خانواده می‌پردازند روایتی است از بن‌بست و فقدان ایده خروج و رهایی. تروماهای گذشته به میانجی فرزندان احضار می‌شود تا شاید رازهای مگو آشکار و امکان ادامه دادن زندگی روزمره فراهم شود. نمایش «شهر گناه» توان خروج از انسداد ساختاری وضعیتی را که بازنمایی می‌کند ندارد و فرجام کارش همچون آغازش بر اساس ایستایی است. با آن‌که شخصیت‌ها در انتها همان نیستند که در ابتدا بودند اما کلیت ماجرا همان است که گفته شد: راهی به بیرون از این هزارتو وجود ندارد و همچنان نیروهای متصلب گذشته بر اینجا و اکنون سلطه دارند. شاید اتصال با نیروهای بیرون از خانه که از اجتماع شهری می‌آیند این امکان را فراهم کند که جهانی تازه فرا رسد و امکان بخشایش یا عقوبت منصفانه فراهم شود. شرط لازم و کافی این امر، داشتن ایده خروج و سبک کردن بار سنگین گذشته تروما

تیک است.