درباره نمایش «مرد مرده»، حسین میرزایی
فارغ از هیاهوی جهان با منطق بیتفاوتی
محمدحسن خدایی
این روزها وضعیت اقتصادی تئاتر پایتخت عجیب و غریب شده و بسیاری از اجراهایی که کیفیت مناسبی دارند و از گروههای جوان باانگیزه تشکیل شدهاند ناگهان و بدون اطلاع قبلی، به مشکل برخورد کرده و از ادامه کار انصراف داده و از صحنه ناپدید شدهاند. درواقع بحران مخاطب چنان فراگیر شده که امکان اجرا رفتن تا انتهای یک قرارداد یک ماهه، به دغدغهای انکارنشدنی برای بسیاری از گروههای تئاتری بدل شده و اگر قرارداد سفت و سختی مابین گروه اجرایی و مدیریت سالن تئاتر نباشد هیچ بعید نیست که عدهای از این گروههای جوان، وسوسه شوند و پیش از وقت مقرر، به اجرا پایان دهند تا شاید کمتر گرفتار ضرر و زیان مالی شوند. صد البته فروش بعضی از اجراهایی که خلاقیت چندانی نداشته و کمابیش سلبریتیمحورند، نشان از یک وضعیت فرهنگی نابهنجار اینجا و اکنونی دارد که خوب است اصحاب جامعهشناسی فرهنگی به آن پرداخته و توضیح دهند چه بر سر سلیقه و ذائقه طبقات متوسط فرهنگی جامعه آمده است که اینگونه بسیاری از عرصههای نمادین به تسخیر عواملی نه چندان شایسته درآمده و موجب پسرفت تولید آثار هنری شده است. شوربختانه تعداد زیاد اجراها و نبودن معیاری برای نقد رادیکالشان، به این آشفتگی فرهنگی دامن زده و تئاتر خوب و بد را بدون سنجش درست به حال خود رها کرده است تا مهمترین عنصر موفقیت یک اجرا، گیشه فروش باشد و تعداد صندلیهای رزرو شده. بیشک منطق بازار در اغلب حوزههای فرهنگی الویت اصلی است و نمیتوان با فیالمثل سلاح زیباشناسی به جنگ آن رفت اما این چشماندازی که در ایران امروز پدیدار شده کمابیش نگرانکننده است. در این میان تماشای بعضی آثار نمایشی نسل جدید که حرف تازهای داشته و جهان خودآیین خویش را با فرمی بدیع میسازند همچون رایحهای امیدبخش است که تماشا کردنشان، پیگیری اجراها را معنادار میکند. باید قبول کرد که نسل تازه تئاتر که بنابر دلایل مختلف ارتباط چندانی با میراث گذشته هنرهای نمایشی این مملکت ندارد، در این آزمون و خطاهای مدام اجرایی، گاهی به خلق آثاری مبادرت میورزد که در نگاه اول، شاید فاقد کیفیت لازم باشد اما با گذشت زمان و فاصلهگیری و تامل دوباره در رابطه فرم اجرا، میتوان این قبیل اجراهای آوانگارد را با منطق خودشان از نو تفسیر کرد و نابهنگامیشان را در این زمانهای که همه چیز و همه کس چارچوبپذیر شده ستود. این اجراها داعیه بیان گفتارهای عمیق فلسفی را نداشته و بیش از پیش به بیمعنایی مناسبات جهان تاکید دارند. به واسطه تماشای این اجراها است که میتوان از عقلانیت ابزاری جهان فاصله گرفت و بیمنطقی روابط انسانی این روزهای جهان را تمسخر کرد.
نمایش «مرد مرده» حسین میرزایی را میتوان از این دسته اجراها فرض گرفت و آماتوریسم دانشجوییاش را ستایش کرد. اجرایی که به واقع تلاش ندارد معنایی را منتقل کند تا مخاطب راضی از سالن بیرون رود و به راحتی خلاصه داستان نمایش را در یک جمله به دیگران تعریف کند. نوعی خونسردی و بیتفاوتی در فرم و محتوای نمایش «مرد مرده» مشاهده میشود که علیه منطق علت و معلولی زندگی روزمره عمل کرده و استهزا کننده واقعیت اجتماعی است. هر چهار بازیگر جوان اجرا، در ظاهر امر، با منطقیترین شکل ممکن در حال نقشآفرینی وضعیتی جفنگ و بیمعنا هستند. ورودها و خروجها، مکالمات و حتی ژستها همچون کلاژی تصادفی کنار هم قطار شده تا روایتی ساخته شود از بیسروتهی کنشها و فضاها. این اجرا با تلفیق قسمتهایی از چند نمایشنامه معروف جهان، به مانند یک سارق عمل میکند و بسیار گشادهدستانه و دلبخواهی، قسمتی را از هر کدام انتخاب کرده و با هنر سرهمبندی، تناقضات و تضادهای خویش را به حداکثر رسانده و عناصر جدیدش در حال نفی عناصر قدیم است. نمایشنامههایی چون «خرده جنایتهای زناشویی» اریک مانوئل اشمیت، «تن و دیگر تکهپارههای عشق» اولین دولاشنلییر، «مرد بالشی» مارتین مکدونا، «خانه برنارد آلبا» فدریکو گارسیا لورکا و «مرگ در میزند» وودی آلن در این التقاطگرایی پسامدرنیستی به کار آمدهاند تا نمایشنامهای تحت عنوان «مرد مرده» متولد شود که ملغمهای است ساختارگریز از هر پنج نمایشنامه. نتیجه این شکل از کنار هم قرار دادن متونی که چندان به یکدیگر ارتباط ندارند، محصولی است فاقد انسجام که به مانند بعضی ساختمانهای معروف معماران مهم دنیا، نسبت به محیطی که در آن سربرآورده، «بیتفاوتی» را پیشه کرده و نسبت به محیط پیرامونی اهمیتی قائل نیست. اجرایی چون «مرد مرده» تا حدودی از این مکانیسم بیتفاوتی استفاده کرده و ساز خود را چنان مینوازد بیآنکه درک و دریافت مخاطب اهمیت چندانی داشته باشد.
تکه اول نمایش، کنار هم زیستن یک زوج جوان است که روزمرگی را تا نهایت منطقیاش، به شکل ابزرد برای یکدیگر به اجرا در میآورند. کارهایی همچون خوابیدن، بیدار شدن، غذا خوردن، لباس پوشیدنهای مکرر همچون مناسکی آیینی به جا آورده میشود بیآنکه گفتگوی موثر مابینشان برقرار شود. بازیگرانی چون نازیلا سلطانی و امیرحسین صارمی، این صحنه به نسبت طولانی را بر عهده دارند و یک فضای جفنگ ایرانی را به نمایش میگذارند. سپس نوبت ورود شادان کوچکی است که با رفتارش موجب شود شخصیت مرد نمایش همچون فردی مرده کنار زده شده و روابط پر چالش این دو زن نمایان گردد. در انتها فرید تکلو با قامت بلندی که دارد وارد صحنه شده و بیمنطقی آنارشیستی رویدادها را شتاب بیشتری میبخشد. در نگاه اول شاید اینگونه به نظر آید که این حوادث که به تناوب بر صحنه اجرا میشود شاید معنایی ضمنی داشته باشد که باید با تامل عمیق حدس زد و به فهم ماجرا رسید اما واقعیت قضیه این است که حقیقتی وجود ندارد و میتوان به این نتیجه رسید که سیاست اجرا، بر مدار گریز از هر نوع ربط منطقی رویدادها بنا شده و نفی مداوم قراردادهایی که با مخاطب پیش از این گذاشته است. لذت از این اجرا تن سپردن به همین منطق بیمعنایی و بیتفاوتی است. نوعی فارغ بودن از واقعیت تلخ اجتماع و برساختن جهانی یکسره پوچ و مهمل
و نشاطآور.
در نهایت میتوان گفت راهی که حسین میرزایی و گروه اجراییاش اتخاذ کردهاند توانسته فضایی متفاوت ایجاد کند که علیه هر نوع تفسیریپذیری مقاومت میکند و بیسروسامانی خود و جهان را به رخ میکشد. اجرا میل دارد نسبت به نظم نمادین جاری و ساری اجتماع این روزها بیتفاوتی پیشه کند و توضیحی در باب سازوکار درونی متن و مناسبات شخصیتها ارائه ندهد. با تمامی نکات مثبت این رویکرد فلسفی به جهان اما نکته اینجا است که این شکل از آوانگاردیسم که با آماتوریسم همراه شده، میتواند برای یک گروه جوان تئاتری که تجربه چندانی ندارد آسیبهایی را هم به همراه آورد. بنابراین بهتر است در کنار پرداختن به فضاهایی نامتعارف و تجربهنشده، به این نکته مهم توجه شود که مسیر پیش رو بهتر است بیوقفه نقد شود و مخاطرات این شیوه اجرایی و این شکل از مواجهه با واقعیت هر روزه اجتماعی، در قیاس با آثار مطرح جهانی مورد کنکاش قرار گیرد. نکتهای که در بعضی صحنههای مرد مرده مشهود است و به نظر میآید بیش از آنکه قدمی رو به جلو باشد پرتاب شدن به پشت سری است که بوی سهلانگاری و محافظهکاری میدهد.
دیدگاه تان را بنویسید