محمدحسن خدایی

یک بار دیگر جهان چخوفی و یک اقتباس تئاتری از میراث گذشته که چندان وفادار به نمایشنامه سه خواهر نمی‌ماند و نمی‌خواهد در بند بازنمایی دقیق صحنه‌های قرن نوزدهمی روسیه ماقبل انقلاب اکتبر باشد. فاطمه وفایی در مقام طراح و کارگردان، متن چخوف را با داستان‌های کوتاه کاترین منسفیلد ترکیب کرده و به جهانی تازه قدم گذاشته که بیش از آن‌که روسی باشد یادآور زندگی این روزهای ما ایرانی‌ها است. 

تجربه «ملال» این اجرا در نسبت با وضعیت پسامدرن و مواجهه‌اش با نیهلیسم بدون مازاد زندگی شهری، نشان از روزگاری است که به عاملیت‌زدایی از انبوه زنان در گوشه و کنار وضعیت خاورمیانه‌ای ما منتهی شده و به استیصال و ناامیدی شهروندان دامن زده است. 

کیست که نداند این وضعیت معناباخته و تحمل‌ناپذیر، حتی با تماشای انیمیشن به یادماندنی سیندرلا و صد البته حرافی‌های بی‌سروته عصرگاهی و پناه بردن به سیگار و چای و سرگرمی-همان کارهایی که سه خواهر این اجرا مشغول آن هستند-به راحتی رفع و رجوع نخواهد شد و همچنان سیطره با بی‌انگیزگی و فقدان چشم‌اندازهای روشن آینده است. فرمی که کارگردان به همراه گروه اجرایی‌اش در پیش گرفته‌ تا این موقعیت تکرارشونده زنانه را رویت‌پذیر کند کمابیش مبتنی است بر فاصله گرفتن از چخوف‌گرایی تمام عیار و درغلتیدن در زیباشناسی یک اجرای کلاسیک. 

در این وام‌گیری از چخوف، شاهد حاشیه‌روی از نمایشنامه و الویت دادن به مسائل فرعی هستیم. اجرا سودای ساختن جهانی ایستا و سرخوشانه را دارد و تلاش می‌کند سبک‌بال به جنگ افسردگی و دلزدگی ‌برود. خوانش فاطمه وفایی در ترکیب با جهان مدرنیستی کاترین منسفیلد، لحن متفاوتی به خود گرفته و مسیر تازه‌ای را پیموده که ناگزیر آغشته به میان‌مایگی دلنشین زنان ملال‌زده شهرهای کوچک است. توگویی در این شیوه اجرایی قرار نیست مسائل مهم زندگی بیش از اندازه جدی گرفته شود و شخصیت‌ها به هنگام حضور در صحنه، اضطراب این را داشته باشند که بی‌وقفه حال و هوای چخوفی را نمایش داده و آن را به منش و کردار شخصیت‌ها تحمیل کنند. 

حتی می‌توان با تساهل و تسامح گفت که سیاست اجرا عزیمت به سوی شکلی از «تمرین-اجرا» است و گشودگی به تغییرات احتمالی و سربرآوردن نابهنگامی‌های کوچک و پنهان. با آن‌که محصول این گروه تئاتری از دل تمرینات طولانی بیرون آمده اما اعضای گروه چندان میل ندارند حرفه‌ای جلوه کنند و بدل به یکی از اجراگران آثار سترون تئاتر بدنه شوند. 

از قضا در این اجرای پنجاه دقیقه‌ای، بیش از هر چیز می‌شود ردپای آماتوریسم رادیکال گروه‌های دانشجویی را رصد کرد و از این بابت امیدوار شد که یک بار دیگر گروهی همدل که از جایگاه نمادین پدر نمی‌هراسد، شجاعانه و با امکانات محدود به متنی مهم یورش برده و با استفاده از عناصر درونی آن متن، یک جهان غریب‌آشنا ساخته که تماشایی است. 

اجرایی که رویت‌پذیر کردن زندگی روزمره چند زن مستاصل را با استراتژی خاص خودش پی می‌گیرد و ترجیح می‌دهد ملال را ملال‌انگیز اجرا نکند. اجرایی که نمی‌خواهد با سانتی‌مانتالیسم از شخصیت‌های زنانه فیگور قربانی بسازد و ترحم تماشاگران را به هر قیمت برانگیزد. بدین منظور مکالمات روزمره این سه خواهر، سرخوشانه و اغلب بی‌سروته بیان شده و بیش از آن‌که چخوفی باشد یادآور آثار بکت، یونسکو و پینتر است. 

   به لحاظ فهم جایگاه این اجرا در مختصات توپوگرافیک میدان تئاتر کشور می‌توان به فرم اجرا و سیاست اقتباسی که اتخاذ کرده رجوع کرد. همانطور که لوکاچ اشاره می‌کند اگر فرم هنری را نتیجه طبیعی هستی‌شناسی اجتماعی هنرمند در یک دوره مشخص تاریخی بدانیم، اجرایی که فاطمه وفایی از سه خواهر چخوف بر صحنه آورده بازتابی است از زمانه‌ای که در آن زندگی می‌کند. دورانی که در آن به راحتی نمی‌توان یک متن کلاسیک را انتخاب کرد و با همان مناسبات قدیم بر صحنه آورد. روزگار عوض شده و سلیقه مخاطبان تغییر کرده است. 

به دیگر سخن مخاطب طبقه متوسطی این روزهای تئاتر، بی‌حوصله‌تر از آن است که بلیت بخرد و نزدیک سه ساعت در یک سالن نمایش بنشیند و اجرایی موزه‌ای را تحمل کند. اجراهایی همچون نمایش سه خواهر بر این نکته مهم اشاره دارند که سیاست اقتباس و استراتژی بازخوانی متون کلاسیک به همراه مکانیسم دشوار دراماتورژی، می‌تواند در خدمت ساخت‌وساز تئاترهایی جمع‌وجور و تجربی باشد و راهگشا در معاصر کردن متون دراماتیک با اینجا و اکنون ما. این رویکرد البته پیش از این تجربه شده و به طور مثال می‌توان به تلاشی که حسن معجونی در این چند سال در قبال آثار مهم چخوف انجام داده اشاره داشت. 

با توجه به دشواری مناسبات مادی تولید تئاتر، فاطمه وفایی به عنوان یک کارگردان زن به مانند حسن معجونی در نمایش «باغ»، لیلی رشیدی و محمد عاقبتی در پروژه مشترک «باغ بی‌آلبالو»، و نگین کشفی در اجرای سه خواهر محمد چرم‌شیر، قدم در راهی پر از چالش گذاشته که می‌تواند یک پیشنهاد عملی و خلاقانه باشد در رابطه با خارج کردن آثار مهم تاریخ ادبیات دراماتیک جهان از بن‌بست.

   به لحاظ اجرایی صحنه چنان طراحی شده که کمینه‌گرایانه در خدمت سیاست اجرایی نمایش باشد. میزی در وسط صحنه قرار داده شده که به نوعی محل تلاقی نیروها و استقرار بازیگران است. از همان ابتدا هر سه شخصیت نمایش را مشاهده می‌کنیم که بر روی میز، دراز کشیده و مشغول تماشای تلویزیون هستند. 

گاهی به فضای زیر میز پناه برده و بازی می‌کنند و گاهی مجادلات‌شان را در کنار میز به پیش می‌برند و به توافق و اختلاف می‌رسند. بنابراین این میز جای خالی بسیاری از اشیا مورد نیاز یک خانه را پر کرده و نسبت شخصیت‌ها و کنش‌ورزی‌هایشان را تنظیم می‌کند. کنش‌هایی چون نوشیدن چای، تماشای انیمیشن، ورق‌بازی و چرخاندن فرفره، به همراه غیبت‌کردن و درگیر گفتگوهای بی‌سرانجام روزمره ‌شدن، تقریبا تمامی آن چیزی است که بر صحنه اتفاق می‌افتد تا ملال زندگی در یک خانه رو به زوال را 

انتقال دهد. 

اما ورود و خروج بازیگری چون محمدحسین خادمی، این فضا را می‌شکند و لحظات مفرحی از تقابل دیدگاه‌ها و موقعیت‌ها را می‌سازد. محمدحسین خادمی در این اجرا چند نقش را بازی می‌کند و به خوبی از پس این قضیه برمی‌آید. او که به تازگی نویسندگی، کارگردانی و بازی در نمایش «پیانست» را در سابقه خویش داشته، اینجا هم بازی تاثیرگذاری دارد و با مهارت توانسته چند نقش را با خونسردی و طنازی خاص خودش بر صحنه اجرایی کند. نقش‌هایی چون «آندره سرگی‌یوویچ» که برادر هر سه خواهر است، «آنفیسا» که دایه هشتاد ساله خانه بوده و همچنین «ورشینین آلکساندر ایکناتوویچ» که سرهنگ دوم و فرمانده توپخانه است، و در نهایت «ناتالیا ایوانوونا» که همسر آندره است در تضاد با خواهران. 

دیگر بازیگران این اجرا، شامل «هدیه خانیان» که در نقش «ماشا» حضوری موثر دارد و سردی و بی‌خیالی مثال‌زدنی‌اش تماشایی است. همچنان‌که «سحر رجبی» که نقش «ایرینا» را بازی می‌کند و ملانکولیک و تا حدوی متمرد به نظر می‌آید. و صد البته «فاطمه وفایی» که «الگا» نمایش است و یادآوری‌کننده گذشته تلخ و باشکوه خانواده. 

   در نهایت می‌توان گفت اجرای نمایش سه خواهر در سالن انتظامی خانه هنرمندان اتفاق مبارکی محسوب می‌شود که نشان از فرم‌های تازه اجرایی از نسل جوان تئاتر کشور است. اجرایی که رنگ و بوی زنانه دارد و در تلاش برای معاصر کردن چخوف نازنین. 

امید است این گروه اجرایی در مسیری که انتخاب کرده‌اند به عرصه‌های پرچالش‌تری ورود کرده و ناممکن‌ها را دسترس‌پذیر کنند. با آن‌که این اجرا تماشاگران را شگفت‌زده نمی‌کند اما با فروتنی و اندازه‌ بودن‌اش، این حقیقت را گوشزد می‌کند که می‌توان با امکانات کم مشغول ساختن جهان‌های بزرگ شد. حتی اگر در ظاهر امر همه چیز معناباخته و ملال‌زده به نظر آید و سایه‌ای از میان‌مایگی بر همه چیز و همه کس افتاده باشد.