درباره نمایش «خط چشم» نازنین سالاریفر
اغراقهای کنترلشده یک خانواده فروپاشیده

محمدحسن خدایی
نمایش «خط چشم» را میتوان اقتباسی خلاقانه از نمایشنامه «کودک مدفون» شپارد در نظر گرفت که مبتنی است بر فرم اجرایی گروتسک و اغراقشده. اینکه یک گروه جوان مشهدی به سراغ متن دشواری از سم شپارد برود و با اعتماد به نفسی درخور، جهانی تازه بسازد که با تمامی تفاوتهای فرمی و مضمونی، ساختار کلی روایت نمایشنامه شپارد را حفظ کرده و در حد امکان روی صحنه همچنان خودبسنده باشد، نکته قابلتوجهی است که این گروه جوان مشهدی توانسته انجامش دهد. به هر حال جهان معنازداییشده شپارد در نمایشنامه «کودک مدفون» ذیل «ابزرد خانوادگی» شناخته میشود و در نمایش خط چشم هم به نوعی این وضعیت بیمارگونه نمود مییابد.
اجرا ترجیح میدهد تصنعی باشد و ژستهای بدنی بازیگرانش یادآور فضاهای هراسآور کارگردانانی چون محمد مساوات و رضا ثروتی. به هر حال نمیتوان تاثیر اجراهای هنرمندان صاحبسبکی را بر نمایش خط چشم کتمان کرد که پیش از این از رویکردهای بازنمایانه واقعیت اجتماعی تئاتر رئالیستی فاصله گرفته و با خلق جهانی اغراقآمیز و پر از ابهام، زیباشناسی متفاوتی را در قبال سیاست بازنمایی واقعیت اجتماعی در پیش گرفتند که ریشه در بحران بازنمایی و میل به اتصال با امر شگرف داشت. نمایش «فهرست» ثروتی، «بیپدر» و «خانهواده» مساوات را میتوان به عنوان نمونههای نامآشنای این عرصه نام برد که بر نمایش خط چشم تاثیر گذاشتهاند.
ماجرای نمایش در رابطه با یک خانواده تیپیکال ایرانی است که در منطقه کوهستانی دماوند روزگار ملالانگیزی میگذرانند و در آستانه فروپاشی و اضمحلالاند. به مانند تمامی کلیشههای پیدا و پنهان خانوادههای ایرانی، اینجا هم نقش پدر پررنگ است و بیبدیل. مردی که این روزها به شکل تمام وقت روی کاناپه لم داده و با کنایهها و زخمزبانهایش، دیگران را آزار میدهد و گاهی آنان را با واقعیت تلخ زندگی مواجه میکند.
انسانی پا به سن گذاشته که معتاد به نوشیدنی است و فراموشکار نسبت به گذشته فاجعهبار خانواده. نیما زندهروحیان به خوبی این نقش دشوار را رویتپذیر کرده و توانسته انفعال و کرختی یک انسان به پایان رسیده دوران پسامدرن را به نمایش بگذارد. پدر که قلمرو نفوذش هر دم تنگتر و به فضای مقابل تلویزیون محدود شده به خودتخریبی روی آورده و دائمالخمر است.
در جبهه مقابل، مادری وجود دارد که از همان ابتدا بر بلندی ایستاده و دوستدار خروج از خانه و معاشرت با همسایه و فامیل است. مادر با نقشآفرینی ریحانه ساداتحسینی، زنی است میانسال و اغواگر، در حال کشیدن خط چشم و حرکات تند سر و گردن.
این زن که رفتاری ملانکولیک دارد، حسی از بیثباتی اطمینانبخش را منتقل کرده و همانطور که بر یک چهارپایه ایستاده، تلاش دارد بر فراز همه چیز و همه کس باشد و اوضاع را تحت کنترل خویش درآورد. جالب آنکه فرزندان این خانه، هر کدام با وضعیت بغرنجی که دارند باری بر دوش خانه بوده و میبایست فکری به حال و روزشان شود.
پسر که یوسف نام دارد و نقشش را «امیر نجاتی» بازی میکند با گذاشتن یک چهارپایه بر سر به زیرزمین میرود و به شکل پنهانی از حیاط پشتی خانه همسایه، میوه و سبزیجات میدزدد. مردی کودکسان با بهره هوشی پایین که هویج پوست میکند و با ولع آن را به نیش میکشد و گاهی در باب وضعیت خانواده حرفهای بیربط و حکیمانه میزند.
یوسف با میلی سرکوبشده به هنگام ملاقات با دختر غریبهای که به آنجا آمده، سعی در اغوایش دارد و از این باب نشان میدهد موقعیت مردسالارانه حتی با وجود یک انسان کندذهن میتواند بازتولید شود. یا دختر خانواده که یاسمن نام دارد نقش او را یاسمن مومنی ایفا میکند و قبل از این یک پای خود را قطع کرده و تلاش دارد از افلیج بودنش فرصتی برای جلب توجه و غارت دیگران بسازد. اما این وضعیت به ظاهر باثبات خانوادگی نمیتواند تا ابد به این شکل ادامه یابد و لاجرم تغییرات
آغاز میشود.
با ورود دختری که خود را مریم معرفی میکند و ادعا دارد دختر یوسف است به همراه دوستش طاهره، بحران پدیدار میشود. مریم که نقشش را «غزل زهرایی» بازی میکند به همراه دوستش طاهره که نقش او را «الهه عبدی» اجرا میکند به مثابه «دیگری» ظاهر شده و همچون کاتالیزوری عمل میکنند که نظم قدیم فروبپاشد و وضعیت تازه رخ نماید.
صحنههایی که مریم و طاهره در مقام غریبه با اعضای خانواده دارند تماشایی است و نشان از ظرفیت بالقوه «دیگری» از برای رهایی یا نابودی. همان دقایقی که ناگهان همه چیز تعلیق شده و حضور «دیگری» بر منطق موقعیت مستولی میشود. جایی که آدمها نسبت به یکدیگر حس مبهمی از آشنایی و غریبگی را بروز داده و امر پیشبینیناپذیر بر تمامی عرصههای زندگی روزمره چیرگی مییابد.
در نهایت میتوان گفت نمایش خط چشم، نوعی بازگشت به آن شکل از کنش اجرایی است که از رئالیسم صحنه رویگردان است و چندان مقهور منطق بازنمایی واقعیت زندگی روزمره نمیشود. بهکارگیری فضایی گروتسک و نمایشی تمامعیار از جفنگی وضعیت که ناگزیر منطقی به نظر میآید سیاست اجرایی کارگردان جوان این
نمایش است.
اجرا با آن شیطنت پسامدرنیستی و شوخطبعی دلنشین پساساختارگرایانهاش مقدمه خلق یک نمایش ابزورد ایرانی است. خط چشم را میشود یک ماجراجویی تئاتری دانست که این شبها در خلوت سالن انتظامی خانه هنرمندان برای مخاطبان به نمایش گذاشته شده است. اجرایی که با همدلی یک گروه دانشجویی تئاتر، برای اولین بار در جشنواره تئاتر «اردیبهشت» دامغان بر صحنه آمد و توانست نظر دانشجویان، داوران و منتقدان را به خود جلب کند.
این اجرا که با کمینهگرایی در طراحی صحنه، حرکت ریاضیاتوار بازیگران در خطوطی مشخص تعبیه شده است با طنزی کنایی، جفنگ بودن موقعیت آدمها را در جهان بیرحم و منطقی این روزها گوشزد میکند و در مدت زمانی یک ساعته، تماشاگران خویش را سرگرم کرده و تجربهای فراموشنشدنی از تماشای یک اجرای تجربهگرای جمعوجور را امکانپذیر میسازد.
به هر حال زمانه فراگیری ابتذال است و هجوم بلاگرها و سلبریتیها به صحنه از برای تسخیر همان اندک فضای باقی مانده خلاقیت. اجراهایی چون «خط چشم» از حاشیههای تئاتر میآیند و بدون نامهای آشنا، در تقلا هستند مقابل این ابتذال مقاومت کنند.
بنابراین با تمامی کاستیهای قابل ذکر، همچنان این شکل از اجرا که تاثیرپذیریاش را از نسل گذشته کتمان نمیکند و در پی یافتن شیوه اجرایی مطلوب خویش است، بر بسیاری از نمایشهای به اصطلاح حرفهای این روزها که تکرار همان راههای قدیم است رجحان دارد.
نمایش خط چشم با فانتزی و جهان غریبآشنایی که میسازد در کار فریب دادن ما نیست. این ارزش والایی است و میبایست قدر دیده شود. در جایی که پول حرف اول را میزند و سالنها به وضعیت رقتباری از سلطه سرمایه بدل شده، همان بهتر که دور از هیاهوی شهر به فضای خلوت سالن انتظامی خانه هنرمندان قدم بگذاریم و به تماشای اجرایی بنشینیم که فروپاشی یک خانواده ایرانی را سرخوشانه به نمایش میگذارد و ملال زندگی را ملالانگیز بر صحنه اجرا نمیکند.
دیدگاه تان را بنویسید