احسان زیورعالم

مقدمه: چند روزی است سخنان مشهور یوسف اباذری در جلسه‌ای پیرامون مرتضی پاشایی، خواننده پاپ دست به دست می‌شود. جایی در جدال اباذری با خبرنگار سانتیمانتال مبنی بر اینکه او حق دارد هر موسیقی که دوست دارد گوش دهد، اباذری به او می‌گوید: «این ایماژی است که فقط افراد ساده‌دلی مثل شما ممکن است باور کنند. میلیون‌ها مدل ساخته‌اند که شما محکومید بر مبنای آن زندگی کنید. فکر می‌کنید دارید انتخاب می‌کنید.» استدلال اباذری همین امروز در جهان غرب جنجال به پا کرده است. شرکت اسپاتیفای و نیل یانگ، خواننده و نوازنده شهیر راک، بر سر پادکست جنجالی جو روگن دچار مشکل شدند. روگن با دعوت از رابرت ملون و صحبت‌های علیه واکسیناسیون کرونا، موجب خشم نیل یانگ می‌شود. یانگ از اسپاتیفای می‌خواهد پادکست مذکور را پاک کند و در مخالفت اسپاتیفای، یانگ امتیاز پخش آهنگ‌هایش از اسپاتیفای را ملغی کرده است. اسپاتیفای اسپانسر برنامه روگن است و سود فروش پادکست روگن میلیون‌ها دلار فراتر از سود فروش آثار نیل یانگ است. حالا در غرب این بحث پیش آمده که پلتفرم اسپاتیفای دیگر یک سرویس استریم موسیقی نیست که شما آزادانه در آن موسیقی گوش دهید، بلکه اسپاتیفای یک غول فناوری است که ایماژی از آزادی برای شما پدید می‌آورد و در نهایت محصولات خودش را به شما می‌فروشد.

یک: چند روز پیش، حسین رسولی، ناقد شناخته‌شده تئاتر در صفحه شخصی خود درباره نمایش «هیچ میان ما» در نقد فردگرایی حاکم بر نمایش، بار دیگر بر موضع «اکنونیت» خود تأکید کرد. رسولی معتقد است باید در زمانه حاضر اثر بازتابی از اکنون ما داشته باشد و نسبت محکمی با جامعه پیدا کند؛ اما به نظر می‌رسد نمایش سیاوش پاکراه بیش از آنکه بازتابی از جامعه باشد، واکنشی بیرونی نسبت به وضعیت درونی هنرمند است.  رسولی با اشاره به کولاژ بدن‌محور پاکراه، تهی بودن آن از اکنون را نوعی بی‌معنایی فرض می‌کند که محصولش میل شخصی و حوصله مخاطبی است که سرمی‌رود.وضعیت برای نمایش «مارادونا»ی مهران رنجبر نیز مشابه است با وضعیت مدنظر رسولی، برداشت شخصی و سوررئال رنجبر از ستاره آرژانتینی فوتبال، کولاژی ناهمگون است از خیال و واقعیت که شاید با وجود بیان انگیزه‌های انقلابی و اجتماعی مارادونا، آن همه نکات برون‌گرا را با درون‌نگری فردی بی‌معنا می‌کند. اما نگرش رسولی و اباذری چه ارتباطی با هم دارند؟دو:  همه چیز از جایی آغاز می‌شود که هنر میان جمع و فرد تفاوت قائل می‌شود و هنرمند باید میان نماینده فردیت خویش با جامعیت زیست عمومی خویش، مسیری را برگزیند. هرچند معدود هنرمندانی موفق می‌شوند میان این یا آن، میانه‌ای برگزینند؛ اما واقعیت آن است که مرز میان این دو ساحت کاملاً سفت و سخت است. اکثریت هنرمندان توان هماهنگی میان دو ساحت را ندارند. همین تمایز موجب می‌شود خبرنگار از میل شخصی خود بگوید و اباذری نگاه فردگرای او را، در ساحت جامعه‌شناسی خود، ساحتی که معتقد است جمع بر فرد اولویت دارد، نظر دختر خبرنگار را منکوب کند. از دید اباذری هنر پاشایی -اگر آن را هنر بپنداریم- در نهایت واکنش درونی پاشایی است و هیچ ارتباطی با دنیای بیرون او ندارد. هنر پاشایی -باز با فرض هنر بودنش- چیزی است شبیه پادکست روگن در اسپاتیفای، محصولی که توسط یک نظام سلطه‌گر بر بازار عرضه می‌شود و این توهم را برای من و شما پدید می‌آورد که با آزادی کامل آن را انتخاب می‌کنیم. انگاشت آزادی که از قضا محتوایش حتی ارتباط چندانی با دنیای ما زیستی ما ندارد.

ما تلاش می‌کنیم بر فردیت خویش پافشاری کنیم. می‌خواهیم خودمان باشیم. می‌خواهیم سوژه‌ای باشیم که به ابژه‌ها نگاه می‌کنیم و تفسیری از هر ابژه‌ای، برای خودمان داشته باشیم؛ ولی نتیجه چیست؟

سه: البته ما در مقامی نیستیم که فردیت هنرمند را زیر سؤال ببریم. هنرمند مختار است و حق بیان منویات درونی خویش دارد؛ اما هنر بروز داده شده، قضاوت می‌شود و این یک واقعیت اجتماعی است. هنر فردی در امری جمعی به نظاره گذاشته می‌شود و به محض آغازش پچپچه‌ها نواخته می‌شود. در مواجهه با دو اثر پاکراه و رنجبر، پس از پایان تماشای نمایش شاهد قضاوت‌های متعددی بودم، از تمجید زیبایی تا تکفیر خودشیفتگی؛ اما مسأله اصلی در نهایت همین وضعیت اجتماعی است. در «هیچ میان ما» به نظر می‌رسد بدن در خدمت بازنمایی تکامل بشری است، از انسان غارنشینی که برای بیانگری از بدن استفاده می‌کند تا انسان امروزی که زبان کلامش بر زبان بدنش چیره شده است. این وضعیت اما در نگاه هنرمند انتزاعی و معمایی است. با این حال خود بدل به استعاره‌ای از خویش هم می‌شود. اینکه مخاطب پیش از تماشا زبانش بدن است و به محض خروج زبانش، کلام.

حتی مارادونای فردی رنجبر هم استعاره خود هنرمند می‌شود. مارادونا که در مقام ستاره روی صحنه محاکمه می‌شود، پس از محاکمه، عامل محاکمه خالقش می‌شود. محاکمه امری جمعی است. انگاشت ما از جهان قضاوت می‌شود و مهمتر از همه، بدل به «اکنون». به نوعی گریز هنرمند از اکنونیت مدنظر رسولی، خود به «اکنونیت» مبدل می‌شود. وضعیت انتزاع هنرمند از اکنون جامعه، استعاره‌ای از گسست اجتماعی ماست. گسستی که از دل بازتولید انگاشت آزادی از سوی نظام سلطه‌ای چون اسپاتیفای رقم می‌خورد.

پنج: وضعیت پیچیده است. غامض می‌شود و ما را در خود فرومی‌برد. ما تلاش می‌کنیم بر فردیت خویش پافشاری کنیم. می‌خواهیم خودمان باشیم. می‌خواهیم سوژه‌ای باشیم که به ابژه‌ها نگاه می‌کنیم و تفسیری از هر ابژه‌ای، برای خودمان داشته باشیم؛ ولی نتیجه چیست؟ از «هیچ میان ما» مثال می‌آورم. پاکراه همراه با شرایط امروز تئاتر به سراغ بدن رفته است. تعداد آثار بدن‌محور در سال‌های اخیر به کرات افزایش یافته است. تعداد کارگردانانی که به بدن و نمایش بدن به مثابه امر دراماتیک روی می‌آورند،‌ افزوده می‌شود. این اتفاق برای «مارادونا» نیز رخ می‌دهد. اگر ملاک قضاوت ما اباذری باشد، آیا این وضعیت انگاشتی از آزادی هنرمند در انتخاب فرم نمایشی نیست؟ آیا او در میل عمومی و البته تزریق فکر از سمت بازار، تمایل به بدن‌انگاری برای درام‌پردازی سوق نیافته است؟کمی هم سخت‌گیرانه‌تر پیش رویم، آیا نشان دادن بدن به مثابه بازنمایی ذهن هنرمند، خود دلالت بر ابژکتیو شدن سوژه ندارد؟ آیا در نهایت ما سوژه‌های از همه جا با خبر خود بدل به ابژ‌ه‌های تفسیرپذیر نمی‌شویم؟ در این تفسیرپذیری خارج از انقیاد ما، ما چه می‌شویم؟ ما چه نسبتی با آزادی پیدا می‌کنیم؟ آیا این وضعیت بغرنج خود بدل به یک امر امروزی، «اکنونیت» نمی‌شود؟ مجال سخن اندک است و گفتار خود پیچیده؛ ولی پدیده‌ها اموری ساده نیستند و نقش ما در این میانه روشن نیست.