علیرضا بخشی استوار

نغمه قاسملو یکی از عکاسان زن سرشناس کشور است که تا کنون نمایش‌های انفرادی و جمعی بسیاری را برگزار کرده که هم به عنوان آرتیست و هم به عنوان نمایشگاه‌گردان در این رخدادها حضور داشته است. برچسب تصاویر زنانه زدن به عکس‌های قاسملو که در میان بسیاری از تحلیلگران این حوزه رایج است به نظر تفسیر و توجیهی است از پس نوعی قرارگرفتن در پشت نظام کلیشه‌سازی.

آنچه در اولین مواجهه با آثار این عکاس به نظر می‌رسد اتفاقاً نوعی فرار از مضامین جنسیتی است. اگر چه در تصاویری که او در مقابل دیدگان مان قرار می‌دهد ما به عنوان بیننده شمایل رنگ‌پریده یا مغشوش از زنانی را می‌بینیم که در زمینه عکس ادغام یا محو شده‌اند اما به عقیده نگارنده نباید این تصاویر را به برخی مسائل فکری در حوزه‌هایی مشخص تقلیل داد و با بردن بحث به سوی تحلیل محتوا، عملکرد فرمال عکاس را نادیده گرفت.

قاسملو اگر چه در بیشتر آثارش به عکاسی صحنه‌پردازی شده و گاهی در برخی از آنها به فتومونتاژ نزدیک شده که تشخیص آن از لحاظ تکنیکی برای مخاطب سخت است اما انتزاع او در تصاویر را می‌توان به نوعی عریان کردن درون خویش در برابر لنز دوربین خوانش کرد.

قاسملو اگر چه در بیشتر آثارش به عکاسی صحنه‌پردازی شده و گاهی در برخی از آنها به فتومونتاژ نزدیک شده که تشخیص آن از لحاظ تکنیکی برای مخاطب سخت است اما انتزاع او در تصاویر را می‌توان به نوعی عریان کردن درون خویش در برابر لنز دوربین خوانش کرد

نور و اشیاء به علاوه فیگور انسانی که در تصاویر او حضور دارد اگر چه در هر عکس به کارکردی نو می‌رسد اما در نهایت سطح تار با نورهای تخت و گاهی غلوشده در میان اشیاء پراکنده‌ زندانی را ترسیم می‌کند که انگار فیگور سرگردانی را در خود حبس کرده است. فرم نهایی هر قاب با همه نشانه‌های تاریخی، اجتماعی و یا سیاسی که در خود گنجانده، تصویر نوعی گم‌گشتگی به حساب می‌آید و در دیده مخاطب نمود پیدا می‌کند.

لوکیشن‌هایی که این تصاویر در آن شکل گرفته در بیشتر قاب‌ها متروک هستند و یا اگر زندگی در آن وجود دارد نوعی بهم ریختگی در آن دیده می‌شود. المان‌های تاریخی در برخی از عکس‌ها بسیار برجسته است. مانند عکسی که در آن شمایلی از یک تصویر مینیاتوری یا یک نقاشی ایرانی در آن وجود دارد. اما در تصویری دیگر، ما سوژه را در حیاط خانه‌ای می‌بینیم که تصور آن به واسطه تصویر تار آجرها و درخت‌ها ممکن می‌شود.

سوژه انسانی حاضر در هر تصویر به شکل غلو‌شده‌ای با محیطش یکی می‌شود. تا جایی که تشخیص آن فیگور در برخی از تصاویر در لا به لای اشیاء روی هم تلنبار شده سخت است. فیگور در هر عکس ردی از خود به جا می‌گذارد اما شکلی بیرون از دیگر اشکال و فرم‌های حاضر در هر قاب نیست. یعنی میان آن فیگور و مثلاً کتاب‌ها یا مبلمان فرقی نیست و او نیز به واسطه جایگاهی که عکاس برای آن در نظر گرفته با اشیاء از لحاظ بصری هم‌ردیف دیده می‌شود.

تقسیم فضاها در هر قاب هم مورد توجه است. او گاهی به میان خیابان رفته، گاهی گوشه‌ای یا مخروبه‌ای را برای ثبت تصویر انتخاب کرده است و یا مثلاً به میان یک سالن تئاتر یا سینما رفته که به دلیل سطح تختی که در عکس وجود دارد تشخیص آن کمی سخت به نظر می‌رسد. تصویر برجسته دیگر در آثار این هنرمند گل‌های پژمرده هستند که در فریم‌های مختلفی به شکل قطعه شده به نمایش درمی‌آیند. اساساً هر تصویر تکه تکه شده یا هر قطعه‌ای به امری در جهان مدرن راه می‌برد. اما جهان قطعات و در کل عکس‌های قاسملو به نظر عکس‌های انتقادی یا در جستجوی رهایی به نظر نمی‌رسند. آنها اگرچه آشفتگی را هم به تصویر می‌کشند اما باز اشاره مستقیمی به دنیای آشفته پیرامون انسان معاصر ندارد. در حقیقت می‌شود این برداشت را داشت که او دارد سراسر به نقد زندگی در دنیای معاصر می‌پردازد اما این راحت‌ترین و سرراست‌ترین موضوعی است که می‌توان به تصاویر این هنرمند و یا هر هنرمند دیگری اتلاق کرد.

او در هر فریم دریچه‌ای خیال‌انگیز به سوی یک هستی ناپیدا ایجاد کرده است. هستی که ناگزیر پیوندی با محدودیت‌های دریافت ما دارد اما به دنبال فراروی است. یا شاید صحیح‌تر به دنبال کشف و شهود است. عکاس در تصاویرش در حال کشف یک حال و هوا است. در حال ایجاد یک فضا است و این به واسطه المان‌های برسازنده در اثر بسیار مشهود است اما اثر ناگزیر به تفسیر است.

چرا که ما برای فهمیدن این تصاویر بی‌آنکه سوالی داشته باشیم به دنبال پاسخیم در حالی که هر قاب از عکس‌های قاسملو یک سوال است. سوالی بی جواب. سوالی که هنرمند در جستجوی آن، سوال دیگری را یافته و این نمایشگاه به نوعی تصویری از مسیر پرسش‌هاست. پرسش‌هایی که یقیناً درباره ما و حضور ما در این جهان است که تا به امروز سرسری از کنارش گذشته‌ایم و از آن غافل مانده‌ایم.