فائزه ناصح، دکترای روانشناسی عمومی 

خواه آدم ضعیفی باشید یا قوی، وابسته باشید یا فردی مستقل و خود ساخته گاهی در زندگی ممکن است شرایط برایتان به گونه‌ای رقم بخورد که در جوش و خروش‌های عاطفی خویشتن احساس ‌کنید، شخصی خاص در زندگی‌ شما از ارزش و احترام والایی برخوردار است بطوریکه حضور وی در زندگی شما بسیار ارزشمند و پر رنگ قلمداد می‌شود. بر‌این‌اساس چنین فردی جایگاه ویژه‌ای را در دنیای شما، احساسات و عواطف‌تان به خودش اختصاص می‌دهد. از‌اینرو تمام تلاش خود را به کار می‌بندید تا در نظر او فردی جذاب به نظر برسید و به نوعی دل از او بربایید. این رابطه و همت شما زمانی جذاب به نظر می‌رسد که این احساس، مشترک و دوسویه باشد و هر دو طرف به نوعی تمایل عاطفی و احساسی متقابلی نسبت به یکدیگر داشته باشید. اما گاهی از اوقات اوضاع بر وفق مراد ما پیش نمی‌رود و چشم باز می‌کنید و می‌بینید دقیقا به کسی علاقمند شده‌اید که هیچ دلبستگی و احساسی به شما ندارد و به عبارتی در وسط یک «عشق یکطرفه» گرفتار شده‌اید. در همین راستا رنج دوست داشتن فردی که علاقه‌ای به شما ندارد نیز آسیب‌های بسیاری را برایتان بوجود آورده است که احساس نا‌امیدی و افسردگی یکی از آسیب‌های جدی برخاسته از این نوع روابط به حساب می‌آید. به نظر شما چه پیشامدی حادث می‌شود تا فردی در یک رابطه عاطفی یکطرفه گرفتار شود؟

بدون شک شکل‌گیری روابط عاشقانه، یکی از اصلی‌ترین بخش‌های زندگی هر فرد محسوب می‌شود که اگر این احساس عاشقانه به صورت دوطرفه تجربه شود یکی از مطلوب‌ترین روابط محسوب می‌شود که رشد و پیشرفت بسیاری را برای هر یک از طرفین به ارمغان می‌آورد؛ اما در این میان حال اگر چنین دوست‌داشتنی به صورت یکطرفه تجربه شود، جز نابودی احساسات و دنیای فرد درگیر در چنین رابطه‌ای، هیچ ارمغان دیگری را به بار ندارد. بنابراین باید خاطر نشان کرد یکی از مشکلات اصلی و اساسی بسیاری از افراد گرفتار درچنین روابطی این است که دائما در ترجمه کردن رفتار‌های دیگران درگیر هستند؛ به نوعی در اینکه هر حرکت، هر جمله، هر اشارت و هر پلک برهم زدن چه معانی و تفاسیری بدنبال دارد، به سر می‌برند. دقیقا به این معنی کردن رفتار دیگران عادت کرده‌اند؛ بنابراین می‌توان گفت یکی از علل مهم در شکل‌گیری عشق‌های یکطرفه، همین عادات غلط و حساسیت‌های بی‌خود و نا‌بجا بر اعمال و رفتار افراد است.

 اشتباه فاحش بسیاری از افراد این است که به یکدیگر اجازه و فرصت بیان کردن و ابراز احساسات نمی‌دهند و خود تمام حالات و رفتار را آنطور که تمایل دارند، تفسیر و تعبیر می‌کنند. به بیان دیگر تا نگاه مهربان از فردی می‌بینند، در تصورات و خیالات خود غرق می‌شوند که او هم عاشق‌ من است؛ تا کمی توجه و حمایت دریافت می‌کنند، دلشان را به این دلخوش می‌کنند که او هم مرا دوست دارد که به من کمک می‌کند.  و تمام این خیالات خود‌ساخته را  بال و پر داده، آنها را باور کرده و با آنها زندگی می‌کنند. فارغ از آنکه به یاد داشته باشند که ممکن است تمام برداشت‌‌ها، تعابیر‌ و پیش‌فرض‌هایشان اشتباه از آب در بیاید؛ این بازی ذهنی که برای خود به راه انداخته‌اند را آنقدر ادامه می‌دهند که فاصله بین دنیای ذهنی با دنیای واقعی آنان افزایش پیدا می‌کند و در‌نتیجه به اضطراب و افسردگی دچار می‌شوند.

به باور کارشناسان قدم اول برای رهایی از چنین روابطی این است که فرد خود را از بلاتکلیفی برهاند و برای خود روشن کند که چنین عشقی به جای رشد و بالندگی، تنها تحقیر و طرد را به همراه دارد و با نادیده گرفته‌شدن، فقط له شدن غرور، احساست و شخصیت وی را به بار می‌آورد.

 به عنوان نکته پایانی نیز باید متذکر شد بسیاری از افراد برای خاتمه‌دادن این قصه و روبرو شدن با واقعیت حتما از یک متخصص باید کمک بگیرند تا از طریق حل این ناهنجاری‌های رفتاری که ریشه در طفولیت، روابط عاطفی و عطش‌های عاطفی فرد در دوران کودکی دارد، یاد بگیرند که از رفتار‌های نامفهوم و اتفاق‌های پیش‌پا‌افتاده عادی افراد، برداشتی که خودشان دلشان می‌خواهد را نسازند و با آنها ناراحت یا دلخوش نشوند.