شیوا پروایی، دکترای جامعه‌شناسی

خبری هولناک در روز‌های اخیر منتشر شد؛ «پدری جوان، دختر ۱۴ ساله خود را در تالش سر برید». دختری ۱۴ ساله با پسری 28 ساله وارد رابطه دوستی می‌شود و فرار می‌کند؛ پدر از طریق دادگاه دختر را به خانه بازمی‌گرداند، به ازدواجش رضایت نمی‌دهد و درنهایت او را به شکل بسیار وحشتناکی به قتل می‌رساند.

لازم است اشاره کنم این نوشتار را کسی می‌نویسد که خود، فرزند تالش است. در آن فرهنگ زیسته ‌است و آن فرهنگ را خوب می‌شناسد.

در این دیار دختران بسیاری را دیده‌ام که در نوجوانی فرار را بر قرار در خانه ترجیح داده‌اند. از میان آن‌ها برخی ثمره‌ای دیده‌اند، ولی اغلب آن‌ها تلخی فرار را چشیده‌اند و سال‌ها در آن تلخی زیسته‌اند. خاطره این فرار‌ها در حافظه تاریخی همه نسل‌ها زنده است: مادربزرگان ما، مادران ما، خواهران ما و امروز هم‌سن و سال‌های رومینا.

چرا دخترکانی، چون رومینا راه‌های دیگری برای تغییر شرایط زندگی‌شان پیدا نمی‌کنند؟ چرا او اهداف دیگری برای پیگیری ندارد؟ چرا او همچنان در دنیای مادران و مادربزرگان خود سیر می‌کند و ازدواج در سن پایین از طریق فرار از خانه را برمی‌گزیند؟ آیا دخترانی، چون رومینا نباید در این سن به دنبال ادامه تحصیل، مطالعه و یادگیری مهارت‌های مختلف باشند؟

به‌نظر می‌رسد نظام آموزشی و حتی دانشگاهی در این منطقه بی‌کارکرد شده است و قادر به رقم زدن تغییرات فرهنگی نیست. در دیار ما تغییرات فرهنگی، بسیار تدریجی و کند پیش می‌رود و تنها رنگ و بوی ظواهری از این فرهنگ و سبک زندگی مدرن را می‌توان در نوع پوشش و آرایش زنان و سبک چیدمان منزل دید.

ظاهر رومینا به نظر مدرن است، اما او همچنان اسیر فرهنگ سنتی است. او همچنان می‌خواهد مثل مادربزرگان و مادران این دیار در سن پایین ازدواج کند؛ از تکنیک‌های آن‌ها هم استفاده می‌کند. او چقدر از نسل‌های پیشین خود متفاوت است!

بسیاری از دختران تالشی درگیر چنین مشکلاتی هستند هر چند همیشه مرگ نصیبشان نمی‌شود بلکه تبعات دیگری را به جان می‌خرند! آن‌ها تلخی فرار از منزل را در مسیر زندگی‌شان تجربه می‌کنند. دختران تالشی با انتخاب ازدواج از طریق فرار از خانه نه تنها از اقتدار و منزلت خانوادگی پدر می‌کاهند بلکه در جامعه‌ای با فرهنگ مردسالارانه از همان شروع زندگی متأهلی، قرب و منزلت خود را نیز از دست می‌دهند.

به نظر می‌رسد فرار دختران تالشی، یک بازی برد و باخت است. آن‌ها اگرچه می‌توانند با این کار، پدر و خانواده پدری را تحت فشار قرار دهند که با ازدواج‌شان موافقت کنند، اما در آن سوی ماجرا، قدرت چانه‌زنی دختر نیز کاهش می‌یابد به خصوص زمانی که از سوی پدر و خانواده پدری طرد شود. او در زندگی‌اش تنهایی را تجربه می‌کند چرا که نه پدری پشتیبان و حامی او باقی مانده است و نه خانواده داماد چندان به دختر فراری بها می‌دهد.

با این حال، سالیان سال است که بخشی از دختران برای ازدواج، فرار را انتخاب می‌کنند و از این طریق در برابر قدرت و اقتدار پدر، مقاومت می‌کنند؛ فرار دختران به یکی از مهم‌ترین راهکار‌ها برای ایجاد فشار اجتماعی و فرهنگی والدین مبدل گشته است و دختران به خوبی دریافته‌اند که والدین‌شان تاب تحمل این فشار‌ها را ندارند و به راحتی کوتاه می‌آیند.

اما چرا این بار تکنیک فرار جواب نمی‌دهد؟ آیا می‌توان اقدام پدر را مقاومت در برابر کودک‌همسری رایج در آن منطقه تلقی کرد؟ پدری که نمی‌خواسته دخترش در سن کودکی ازدواج کند اما توان مواجهه و مدیریت این چالش را هم نداشته است. در این صورت پدر رومینا نیز قربانی ساختار فرهنگی این سرزمین است. این ساختار فرهنگی از او یک قاتلِ فرزند ساخت.

تا دیروز دختران با فرار با پسر مورد علاقه خود اغلب به خواسته خود می‌رسیدند و جامعه محلی نیز از آن‌ها حمایت می‌کرد. همه مهر تایید ازدواج را می‌زدند و ازدواج صورت می‌گرفت، اما این بار این اتفاق نیفتاد. پدر نخواست واقعیت ازدواج دختر را بپذیرد. او مقاومت کرد. این اقدام شاید نشانه تغییری باشد. او یک پدر دهه شصتی است و تنها ۳۷ سال دارد. شاید او خود پشیمان باشد از ازدواج در سن پایین و شروع زندگی متاهلی و مسئولیت‌های سنگین زندگی‌های امروزین... . حرکت او می‌تواند نشانه‌ای از مقاومت در برابر کودک‌همسری باشد، اما او دانش، روش و شیوه مقاومت را نمی‌دانست. او نمی‌دانست با دختر کودک خود چگونه باید رفتار کند. توان اقناع فرزند خود را نداشت، چون خود آموزش ندیده و بی‌مهارت بود.