ریحانه عابدنیا، متخصص روانشناس بالینی

 

هنگامی که مشکل یا پیشامد ناگواری برای فردی رخ می‌دهد یکی از پرسش‌هایی که در بیشتر مواقع از خود می‌پرسیم این است که «آخر چرا من؟!»  وقتی بیمار می‌شویم یا اینکه تصادف می‌کنیم، وقتی وسایل کارمان خراب می‌شود، هنگامی که در روابط‌ با دیگران به مشکلات اساسی برمی‌خوریم یا زمانی که یکی از عزیزان‌ خود را از دست می‌دهیم، در هر یک از لحظات و شرایط دشوار زندگی فقط همین یک جمله را تکرار می‌کنیم:  «چرا من؟!» یا اینکه « چقدر آدم بداقبالی هستم!»،‌

باید پاسخ داد که: «چرا شما نه؟!» آیا تاکنون با خود فکر کرده‌اید برتری شما نسبت به تمام بشریت چیست که بلا و مصیبت برای همه باشد اما برای شما نه؟! فکر کنید که چرا هنوز باور ندارید زندگی همیشه سرشار اتفاقات خوب و مثبت نیست و اتفاقات بد هم جزء طبیعی و جدانشدنی زندگی است؟

به این بیندیشید که فارغ از تمام اتفاقاتی که در گذشته افتاده و فارغ از نوع تربیت‌ و این که احتمالاً کم‌طاقت بارآمده‌اید، چرا تا این سن، هنوز نفهمیده‌اید قرار نیست مثل دوران کودکی دنیا به‌کام‌ باشد و باید نحوه‌ مدیریت بحران و برخورد با مشکلات را یاد بگیرید؟ و اگر این را فهمیده‌اید، چرا دنبال اصلاح اشتباهات و افزایش خودآگاهی و توانمندی‌تان نرفته‌اید که کمتر آسیب ببینید؟ رخدادهای بد، تلخ و آسیب‌زننده، بخشی از روند طبیعی زندگی هر انسانی هستند. اگر می‌توانید کسانی را نام ببرید که هیچ رویداد بدی را در زندگی تجربه نکرده‌اند، احتمالا از جزئیات زندگی‌شان

خبر ندارید. بنابراین در شرایط سخت، دو راه در پیش دارید: یا اینکه تلاش کنید با افزایش آگاهی و عزت‌ نفس‌ خود و توان رویارویی با بحران را پیدا کنید و زندگی‌ را با وجود تمام زیروبم‌ آن خوب پیش ببرید و یا با ناله کردن مدام و دل‌سوزاندن به حال خود و تکرار مداوم «چرا من؟!» که خیلی وقت‌ها هیچ پاسخی هم برایش وجود ندارد، هم آدم‌ها را از دوروبرتان فراری دهید و هم تا ابد کنج اتاق‌ بنشینید و آنقدر غصه بخورید تا باقی زندگی‌ هم از دست برود.

امروز جایی بروید که بتوانید به این راه‌کارها خوب فکر کنید و یکی را برای ادامه‌ مسیر خود برگزینید. درنظر داشته باشید که اگر هزار تا دوست و فامیل و افراد نزدیک و یاری‌دهنده هم داشته باشید، سرانجام آن‌که باید تصمیم بگیرد در بحران بماند یا از آن بیرون بیاید، خودِ شما هستید.