آریا طاری

«فوتبال، بی‌رحم‌ترین معشوقه دنیاست». این جمله‌ای است که شاید هزاران بار شنیده باشیم، اما هیچ‌کس به اندازه کسی که روی نیمکت رئال مادرید می‌نشیند، عمق و سوزش آن را با گوشت و پوست خود حس نمی‌کند. داستان ژابی آلونسو و رئال‌مادرید، قرار بود یک داستان عاشقانه کلاسیک باشد؛ بازگشت «پسر برنابئو» به خانه، بازگشت «مهندس» به اتاق فرمان. اما حالا، تنها چند ماه پس از آن شروع طوفانی، ابرها تیره شده‌اند و بوی تند جدایی و ناکامی، راهروهای والدبباس را پر کرده است. 

وقتی کارلو آنچلوتی، آن پیرمرد دوست‌داشتنی و پرافتخار، چمدان‌هایش را بست و رفت، همه می‌دانستند که پر کردن جای خالی او کار هر کسی نیست. آنچلوتی فقط یک مربی نبود؛ او پدر ستاره‌ها بود. اما فلورنتینو پرز، آسِ آس‌ها را رو کرد؛ ژابی آلونسو. 

مردی که بوندس‌لیگا را با بایرلورکوزن به آتش کشیده بود، تیمی که نورکوزن (به خاطر رکورد نباختن‌هایش) نامیده می‌شد را به ماشینی شکست‌ناپذیر تبدیل کرده بود و اروپا را با فوتبال مدرن، مالکانه و چشم‌نوازش مسحور کرده بود. آمدن ژابی به مادرید، فقط یک تغییر مربی نبود؛ تزریق خون تازه به رگ‌های اشرافی رئال بود. شروع فصل؟ رویایی‌تر از چیزی بود که بدبین‌ترین هواداران تصور می‌کردند. رئال مادرید ژابی، نه‌تنها می‌برد، بلکه زیبا می‌برد. اوج این سمفونی باشکوه، ال‌کلاسیکو بود. شبی که ژابی درس تاکتیک داد و مادرید یکپارچه غرق در سرور شد. آن شب، ژابی آلونسو دیگر فقط یک مربی نبود؛ او مسیح جدید مادرید بود که قرار بود تاج و تخت را برای یک دهه بیمه کند. صدرنشینی در لالیگا، بازی‌های روان و امید به کسب سه‌گانه، همه‌چیز سر جای خودش بود. همه چیز بوی «عصرِ جدید» می‌داد. 

اما فوتبال حافظه کوتاه‌مدتی دارد. می‌گویند یک بازی می‌تواند سرنوشت یک فصل را تغییر دهد و برای ژابی، آن بازی شوم، نبرد با عشق قدیمی‌اش، لیورپول بود. هنوز مشخص نیست در آن شب چه اتفاقی افتاد. شاید فشار احساسی بازگشت به آنفیلد یا شاید یک اشتباه محاسباتی مرگبار. اما رئال‌مادرید بعد از آن بازی، دیگر آن تیم سابق نشد. شکست مقابل لیورپول، فقط یک باخت در کارنامه نبود؛ بلکه شکافی عمیق در اعتماد به نفس تیمی ایجاد کرد که تا پیش از آن شکست‌ناپذیر به نظر می‌رسید.

آن بازی، جادوی ژابی را باطل کرد. گویی حریفان ناگهان کُدِ رمزگشایی سیستم آلونسو را پیدا کردند. تیمی که مثل ساعت کار می‌کرد، ناگهان تبدیل به مجموعه‌ای از ستاره‌های سردرگم شد که در زمین راه می‌رفتند. پرس‌های شدید ژابی، جای خود را به حفره‌های دفاعی داد و آن خط هافبک خلاق، در دام اشتباهات فردی گرفتار شد. 

و حالا به اینجا رسیده‌ایم. هفته‌های اخیر برای هواداران رئال‌مادرید مثل شکنجه‌ای بی‌پایان بوده است. تیمی که عادت به پیروزی داشت، حالا برای گرفتن یک مساوی هم جان می‌کند. و سرانجام، تیر خلاص؛ شکست خانگی مقابل سلتاویگو. باختن در سانتیاگو برنابئو، برای هر مربی‌ای در رئال‌مادرید حکم بازی با دم شیر را دارد. اما باختن به تیمی مثل سلتاویگو، آن هم در شرایطی که تیم نیاز مبرم به امتیاز داشت تا اختلاف با صدر را حفظ کند، نابخشودنی است. سوت‌های ممتد هواداران در پایان بازی، صدای شکستن قلب ژابی بود. چهره او در کنفرانس مطبوعاتی بعد از بازی، دیگر آن چهره مصمم و کاریزماتیک اول فصل نبود؛ او مردی بود که انگار زیر آوار انتظارات دفن شده است. 

جدول لالیگا حالا بی‌رحمانه واقعیت را فریاد می‌زند؛ چهار امتیاز اختلاف با بارسلونا. رئالی که با اقتدار در صدر بود و بارسا را تعقیب‌کننده خود می‌دید، حالا باید با حسرت به پشت سر رقیب سنتی‌اش نگاه کند. چهار امتیاز در لالیگا شاید روی کاغذ قابل جبران باشد، اما با این روند بازی و این روحیه ویران، حکم 40‌ امتیاز را دارد. 

اما ترسناک‌ترین بخش ماجرا، نه در جدول امتیازات، بلکه در پشت درهای بسته رختکن رخ داده است. گزارش‌ها نگران‌کننده نیستند؛ وحشتناک‌اند. گفته می‌شود ژابی آلونسو رختکن را از دست داده است. رختکن رئال‌مادرید، پیچیده‌ترین اکوسیستم فوتبال جهان است. اینجا جایی است که تاکتیک‌ها به تنهایی کافی نیستند. اینجا جولانگاه ستاره‌هاست. آنچلوتی استاد مدیریت این ستاره‌ها بود، اما به نظر می‌رسد متدهای سخت‌گیرانه و تاکتیک‌محور ژابی که در لورکوزن با جوانان جویای نام جواب می‌داد، در بین فوق‌ستاره‌های اشباع‌شده‌ مادرید خریدار ندارد. زمزمه‌ها حاکی از آن است که برخی ستاره‌های کلیدی تیم نسبت به سیستم چرخشی و انتقادات صریح ژابی موضع گرفته‌اند. وقتی مربی رختکن را از دست می‌دهد، مثل ناخدایی است که سکان کشتی‌اش در طوفان شکسته است. بازیکنان شاید در زمین بدوند، اما دیگر برای مربی «نمی‌جنگند». و این، آغازِ پایان است. 

آن هم درست در آستانه‌ چه بازی‌ای؟ منچسترسیتی. نبرد با پپ گواردیولا. سخت‌ترین آزمون ممکن. رفتن به مصاف ماشین جنگی سیتی با یک رختکن از هم پاشیده و روحیه‌ای باخته، مثل رفتن به میدان جنگ با تفنگ خالی است. اگر ژابی نتواند در این چند روز باقی‌مانده معجزه‌ای کند و آتش شورش را در رختکن خاموش کند، بازی با سیتی می‌تواند آخرین میخ بر تابوت دوران مربیگری او در مادرید باشد. 

در مادرید، شایعات سریع‌تر از نور حرکت می‌کنند. هنوز سوت پایان بازی با سلتاویگو زده نشده بود که نام‌ها شروع به چرخیدن کردند. زیدان؛ اسطوره‌ای که همیشه در سایه منتظر است تا بیاید و خرابه‌ها را آباد کند. کسی که رختکن رئال او را می‌پرستد و کلوپ؛ مردی که حالا آزاد است و انرژی و کاریزمایش شاید تنها چیزی باشد که بتواند شوک لازم را به این تیم مرده وارد کند. 

شنیدن این نام‌ها برای ژابی آلونسو دردناک است. او خود زمانی اسطوره بود، اما حالا می‌بیند که جایگاهش چقدر سست و لرزان است. دوران ماه عسل تمام شده است. دیگر کسی به خاطر گل‌های زیبایی که سال‌ها پیش با پیراهن رئال زده، به او رحم نمی‌کند. اینجا رئال‌مادرید است؛ جایی که گذشته‌ات تو را نجات نمی‌دهد، فقط «حال» و «آینده» مهم است. 

آیا کار ژابی تمام شده است؟ در فوتبال هرگز نباید گفت هرگز. شاید یک پیروزی دراماتیک مقابل منچستر سیتی، ورق را برگرداند. شاید او بتواند دوباره اتحاد را به رختکن برگرداند و بارسلونا را در کورس قهرمانی بگیرد. ژابی نشان داده که مرد روزهای سخت است. اما فضای فعلی، فضای امیدواری نیست. بوی تعفن بحران، شدیدتر از آن است که بتوان نادیده‌اش گرفت. ژابی آلونسو با رویای ساختن یک امپراتوری نوین به مادرید آمد. او می‌خواست فرگوسن مادرید باشد، می‌خواست ونگر جدید باشد. اما حالا، در خطر تبدیل شدن به یکی از آن مربیان پرشماری است که چرخ‌دنده‌های ماشین رئال‌مادرید آنها را بلعیده است. 

این هفته‌های پیش رو، نه فقط سرنوشت این فصل، بلکه سرنوشت حرفه‌ای ژابی آلونسو را تعیین می‌کند. اگر او نتواند از این پیچ مرگبار عبور کند، داستانش در مادرید به عنوان یک تراژدی کوتاه و حسرت‌بار در تاریخ ثبت خواهد شد؛ مردی که خیلی زود آمد، خیلی خوب شروع کرد، و خیلی تلخ تمام شد. 

شاید هنوز وقت برای وداع نباشد، اما دست‌های هواداران برای تکان دادن دستمال‌های سفید (نشانه اعتراض و درخواست اخراج) آماده است. و در برنابئو، وقتی دستمال‌های سفید بالا می‌روند، دیگر راه برگشتی نیست. ژابی، این تو و این میدان مین. آیا می‌توانی از این مهلکه جان سالم به در ببری یا سایه‌ زیدان و کلوپ تو را می‌بلعد؟ زمان و فقط زمان، پاسخ این سوال را خواهد داد؛ اما ساعت شنی به سرعت در حال خالی شدن است.