پایان مسیر پرشتاب «واگذاریها»، انهدام اجتماعی است

ابوالفضل گرمابی، کارشناس و پژوهشگر اقتصاد کلان
شعار «اجرای خصوصیسازی واقعی» در دوره پساجنگ 12 روزه مشخصه همان دم و دستگاهی است که ناتوان از اداره امور پیش از جنگ، ریشه مشکلات را در «ناکجا» جستوجو میکرد و منفعلانه، توده سردرگم پر مصرف و کمکارکرد را مسئول نابسامانی اوضاع میشناخت. حالا نیز چشم و گوش را بر هر داده جدیدی بسته و اصرار دارد که همچنان مرغش یک پا دارد. باقیمانده آنچه متعلق به همه است باید به بالاترین قیمت به افراد معدودی واگذار شود تا همه چیز بهینه اداره شود و بالاخره بستر «مشارکت مردم در اداره امور» در جهت «تقویت انسجام اجتماعی» فراهم شود. نمود عینی این دستور کار در واگذاری فرودگاه امام و پیگیری مزایده معادن به بخش خصوصی نمایان است. گویا پس از روزهای متمادی بحث و بررسی رفتار اسرائیل و آمریکا در جنگ 12 روزه، تنها نتیجه ملموسی که حاصل شده، و در انفجار بیانیههای پیاپی به چشم میخورد، همین میدان دادن به بخش خصوصی و «رفتن به سمت آزادسازی قیمتها» برای «اعطای نقش به مردم» و جلوگیری از «انهدام اجتماعی» است. شاید انتظار از مردم نیز این است که فرایند واگذاری اموال عمومی را به حساب «تغییر رفتار حاکمیت با مردم» بگذارند.
تخریب ستونهای اجتماع در عین حرّافی درباره لزوم انسجام اجتماعی، حاصلی جز همان انهدام اجتماع ندارد که مسئولان و بیانیهنویسان از آن میترسند. انهدامی که میتواند به پودر شدن و نه تکه تکه شدن جامعه ایرانی بینجامد. اگر جامعه را به جسمی سخت تشبیه کنیم، میتوان واکنش آن به ضربات مهلک را همچون واکنش اجسام در برابر فشار تحلیل کرد. گسیختگی اجسام در علم مواد با توجه به نوع ماده به دو شکل کلی رخ میدهد: شکست به قطعات بزرگ (چندتکه شدن) یا خرد شدن به ذرات ریز (پودر شدن). همانطور که نوع پیوندهای مولکولی رفتار اجسام در آستانه گسیختگی را تعیین میکند، پودر نشدن کامل یک اجتماع را نیز باید به حساب پیوندهایی گذاشت که بین افراد آن وجود دارد. مواجهه جوامع سنتی و مدرن با ضربات مهلک (جنگ و بلایای طبیعی) متفاوت است. در حالیکه سنتیها بر سازوکار طایفهای تکیه میکردند، مدرنها درجه انعطاف در مقابل ضربات را بالا بردهاند. بالا رفتن درجه انعطاف در جوامع مدرن به کمک نهادهای مدنی و با هدف ایجاد بستر روان و تنظیمگر گردش سرمایه رخ میدهد تا به جای جامعه سنتی یک دولت-ملت شکل بگیرد. انزوا یا وحدت دولتها در فضای بینالمللی نیز به تدریج تابع همین منطق و متأثر از تصمیمات سرمایه برای بسط هژمونی خود است. براین اساس سرمایه با تغییر دستورکار خود سازوکارهای تنظیمگرش را نیز تغییر میدهد. سست شدن «آرمان مدرنیته» در «سرمایهداری متأخر» که درجه انعطاف و آسیبپذیری اجتماع را کاهش میدهد، میتوان با همین منطق توضیح داد. اگر زمانی «هژمونی سرمایه» سازوکارهای اجتماعی لازم برای بقای جامعه را فراهم میکرد، تضعیف جایگاه یک سرزمین در «منطق بازتولید سرمایه» میتواند به انهدام آن بیانجامد. یک نظام مدنی ناقص که نتوانسته جایگاه مطمئن و درخوری در بازتولید سرمایه جهانی پیدا کند، از منظر سرمایهداری جهانی شایسته بقا نیست و آنچه انتظارش را میکشد نه تکه تکه شدن (تجزیه) مانند سوریه یا لیبی، بلکه پودر شدن است. در این شرایط چنانچه میراثی از ساختارهای سنتی نیز نمانده باشد، سقوط به «بربریت کامل» چندان دور از ذهن نیست. شاید روابط قومی، قبیلهای به مثابه حمایتگری اقتصادی، امنیتی و عاطفی آخرین برگ برندهای باشد که به داد مردم میرسد و آنها را از ابتلا به انهدام اجتماعی کامل در مقاطع حساس نجات میدهد.
پیوندهای واقعی ماندگار بر بستر تبادل منافع واقعی شکل میگیرد. نمیتوان تا ابد بافتار اجتماع را بر دلبستگی های ایدئولوژیک و ناسیونالیستی یا تحریک احساسات شوونیستی همچون دشمنانگاریها استوار کرد. ممکن است بتوان مردم را چند صباحی به لطف غلیان احساسات در زیر یک پرچم جمع کرد؛ ولی ثبات و وفاداری ماندگار در گرو همسرنوشتی اقتصادی است. بورژوازی تا توانست تشکلیابی نیروی کار را، به عنوان حاملان حقیقی پیوندهای اجتماعی، سرکوب کرد تا ثبات واحدهای سیاسی مدرن را بر بستر تحمیل و پذیرش قواعد اقتصادی خود شکل دهد. احترام به قواعدی که مراتب انتفاع اقتصادی را تعیین میکرد برای طبقات بالا ضامن رشد و برای طبقات پایین مانعی بر سقوط هر چه بیشتر بوده است. قاعدههایی که برای طبقات بالا به شدت محترم است (مانند محترم شمردن مالکیت خصوصی، امنیت قراردادها و...) بیش از آنکه ضامن حفظ موقعیت آنها باشند، استحکام مناسبات طبقاتی و جایگاه تمام افراد یک سرزمین را تعیین میکنند.
برخلاف سادهانگاری تکنوکراتهای جوان و اقتصاددانان یک شبه، رعایت قواعد سرمایه در فضای بینالمللی و تن دادن به دستور کار آن بیش از آنکه تابع یک انتخاب سیاسی باشد بر منطق هژمونیک آن استوار است. تقسیم کار جهانی سرمایه برای تمام کشورهای جهان بازیگری در نقشی یکسان را تدارک ندیده است. سرمایه در جایی به فضایی امن برای بانکداری سوییسی و بورس بازان لندنی نیاز دارد و در گوشهای به تولید کارگاهی ارزان تایلندی و بنگلادشی محتاج است. همانطور که در منطقهای به مدنیت سوئدی متکی است، در مناطقی نیز به ماشین جنگی اسرائیل وابسته است. اعطای نقشهای مشابه به واحدهای مختلف سیاسی در موارد مختلف به رقابت سرمایهها انجامیده و هژمونی نقطه کانونی (آمریکا) را دچار اخلال میکند. ضرباتی اقتصادی مهلکی که آمریکا در نیم قرن پس از جنگ دوم جهانی از آلمان و ژاپن و بعدها جنوب شرق آسیا تحمل میکرد به هیچ عنوان در مجادلات سیاسی خود با شوروی به عنوان دشمن نمادین، دریافت نمیشد. دقیقا در ادامه همین تجربه اندوزی بود که دولت آمریکا به هیچ عنوان به درخواستهای روسیه برای پیوستن به ناتو جواب مثبت نداد. بنابراین استراتژی سرمایه لزوماً افزایش شمار کشورها برای بازیگری برابر در فضای بین المللی نبوده و نیست. بر این اساس انتخاب بلوک غرب برای خاورمیانه ایجاد یک نقطه آشفتگی برای سرریز بحران انباشت سرمایه و اخلال آفرینی در مسیر تسلط سرمایهداری چینی است. در این شرایط اصرار بیحاصل بر ایجاد کاربست بازار آزاد با تمرکز بر مولفههایی چون آزادسازی قیمتها، خصوصیسازی و تقویت مزیتهای تجاری در تجارت آزاد بیش از آنکه زمینه انسجام اجتماعی را فراهم کند، به بزرگ شدن شکافهای اجتماعی منجر می شود.
نتیجه عمیقتر شدن شکافهای اقتصادی، سست شدن همان قواعد مدنیت بوروژایی است که نظم اجتماعی نیم بند ایران معاصر را حراست میکرد. این در شرایطی است که سالها سرکوب تشکلهای کارگری و متفرق کردن اقشار اجتماع، مسیر قدرتگیری پیوندهای مترقی مستحکم را مسدود کرده است. در واقع بورژوازی ایران سالها بر سر شاخ نشسته و بن را بریده است. اقداماتی چون تشدیدخصوصیسازی، حمایت مالی از بورس و یا مزایده معادن به بهانه مشارکت دادن بخش خصوصی نه تنها علاجی برای انهدام قریبالوقوع نیست؛ که به تسریع آن میانجامد. در این شرایط یگانه راه حفاظت از اجتماع در مقابل انهدام، شکلدهی پیوندهای واقعی در میان عموم مردم به خصوص نیروی کار است. این انسجام طبقاتی باید در خلال چانهزنی سیستماتیک و پیش کشیدن مولفههای ملموسی چون ایجاد تشکل های کارگری، دسترسی به خدمات رفاهی، ملی سازی صنایع مادر و ایجاد سیستم رفاه ملی با تضمین بیمه و دستمزد و مستمری بازنشستگی آبرومند، شکل گیرد. تنها از دل همین پیوندهای حقیقی است که میتوان حتی در آستانه انهدام اجتماعی، امکان دیگری برای آینده این سرزمین متصور شد.
دیدگاه تان را بنویسید