بهروز فایقیان

غلامحسین نامی، مدرنیسم در هنر ایران را ، پرونده‌ای به بایگانی سپرده شده می‌داند تا مختومه. معتقد است؛ اساساً گفت و گو و مجادله جدی در خصوص هنر نوگرای ایران که دست‌کم از اوایل قرن حاضر آغاز شده، صورت نگرفته و زوایای پنهان بسیار اش، هنوز که هنوز است کنکاش نشده. همه این‌ها را هنرمندی می‌گوید که خود از اولین نسل‌های مدرنیست‌ها و از شاهدان عینی پدیده ای به شمار می‌آید که افت و خیزهای بسیار‌اش از گِل‌گرفتن نمایشگاه مهرگان در خیابان لاله زار در 1338 و پاره‌کردن آثار نقاشانی چون جلیل ضیاپور، تا تأسیس گروه «آزاد» در دهه 40 به پیشگامی خود نامی و به عنوان اعتراضی به رویکرد به زعم او سطحی قاطبه نقاشان از مدرنیسم، زوایای متعددی به آن بخشیده و ضرورت دارد از آن‌ها سخن به میان آورده شود. برای آگاهی یافتن هنرمندان جوان امروز از آنچه در این قرن پرتب و تاب گذشته و البته 

برای آیندگان. متنی که در ادامه می‌خوانید حاصل گفتگویی حول و حوش دغدغه این روزهای غلامحسین نامی در آنچه است که او ضرورت بازنگری در مدرنیسم ایران می‌خواند. برای حفظ جان کلام هم از آوردن پرسش‌ها صرفنظر شده و تنها سرفصل‌هایی در آغاز هر بحث اسباب ورود به روایت غلامحسین نامی از یک قرن نوجویی و تحول‌خواهی در هنر ایران خواهد بود.

 مدرنیسم، نوگرایی یا پست مدرنیسم!؟

برخلاف این که امروز پیشینه نوسنت گرایی را اغلب از سال‌های 1320 به این سو می‌دانند، من معتقدم که دست کم از آغاز قرن حاضر تا امروز نوسنت گرایی در ایران مطرح بوده. می‌پرسید چرا؟ نو گرایی که البته نمی‌خواهم بگویم یعنی پست مدرنیسم -چون تفاوت‌هایی بین این‌ها هست- دو مفهوم دارد. یکی این که هنرمند سنت گرا متوجه عنصر زمان شده و مطابق خواست زمانه به نوگرایی با استفاده از عوامل سنتی پرداخته و دیگر این که هنرمندان نوگرا و مدرنیست، البته باز به مقتضای زمانه-چون در هر دو این‌ها عنصر زمان بسیار بسیار اهمیت دارد- دریافته‌اند که برای هر جامعه و هر ملتی یک ریشه و یک گذشته ای هست و هیچ انسان بی گذشته ای وجود ندارد. در نتیجه متوجه شده‌اند که با نگاه نو به گذشته‌ها نگاه کنند و از آن برای بیان خلق یک اثر امروزی بهره بگیرند که این مفهوم آخر را من خیلی بیشتر به پست مدرنیسم نزدیک می‌دانم. هنرمندان مدرنیست با عینک مدرنیسم و نه عینک سنت، و با تجربه ای که در زمانه دارند، به سنت‌ها نگاه می‌کنند. از آن‌ها بهره برداری و در نهایت اثری خلق می‌کنند که دوگانه است در عین حال که یگانه است، در دل هم ادغام شده و احساس سرزمینی و بومی و قومی دارد.

چگونه باید به سنت‌ها نگاه کرد؟

در مورد اینکه چگونه باید به سنت‌ها نگاه کرد بحث دارم. اولاً کدام سنت، به عقیده من دو نوع سنت داریم یکی سنت پویا و دیگر سنت ایستا. سنت‌های ایستا آن‌هایی هستند که تاریخ مصرفشان تمام شده. این‌ها دیگر بوی نا گرفته‌اند. دیگر قابل امروزی شدن نیستند. اما سنت‌هایی هم داریم که پویا هستند. این را من همیشه به یک گل آتش که زیر خاکستر پنهان است تشبیه کرده‌ام و شما نمی‌دانید وقتی این خاکستر را کنار می‌زنید این گل آتش بیرون خواهد آمد. اما این گل آتش را هر کسی نمی‌تواند پیدا کند. یک آدم فرهیخته و هنرمند می‌خواهد که به زبان سنت و گذشته آشنا باشد، تاریخ و فرهنگ گذشته‌اش را خوب بشناسد، به زبان هنر امروز جهان آشنا باشد، آدم خلاقی باشد. این آدم به راحتی و به سادگی می‌تواند این گل آتش را بیرون بیاورد و به راحتی می‌تواند مثل یک غواص ورزیده به عمق فرورود و آن مروارید را به چنگ بیاورد. 

اولین جرقه‌های نوگرایی در هنر ایران

ما ایرانی‌ها تاریخ نود و چند ساله جنبش نوگرایی را در نقاشی داریم اما همه‌جا به اشتباه این تاریخ 70 ساله ذکر می‌شود و با وجود این تاریخ درخشان، هنوز کتابی در خصوص تاریخ تحلیلی نقاشی مدرن ایران تدوین نشده است. جنبش نوگرایی در هنر ایران از 98 سال پیش یعنی از سال 1300 شروع می‌شود. ما اولین جرقه‌های نوگرایی را در اولین سال‌های این قرن می‌بینیم. نیما یوشیج در این سال‌ها افسانه را می‌سراید. صادق هدایت در همین سال‌ها بوف کور را می‌نویسد و ابوالحسن صدیقی در همین سال‌ها آبرنگ‌هایی از چهره مادرش به سبک امپرسیونیسم می‌سازد و بعد در ایتالیا منظره سازی های آبرنگی‌اش را به تعداد زیاد ادامه می‌دهد. به معنای واقعی امپرسیونیسم. حسن مقدم نمایش «جعفرخان از فرنگ برگشته» و میرزاده عشقی هفته نامه «قرن بیستم» را در همین سال‌ها است که به عرصه می‌آورند و می‌آییم و می‌رسیم به جلیل ضیاپور که با چه شور و هیجانی با سنت گرایی و فضای سنتی شدید آن زمان و مخالفت‌ها و دشمنی‌ها شروع به مبارزه می‌کند تا عاقبت نوگرایی را به جایگاهی پرقدرت می‌رساند. او با این شعار در مجله «خروس جنگی» به جنگ سنت گرایان و دشمنان خردگرایی می‌رود که؛«سخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر.»

اساساً چرا باید مدرنیسم وارد جامعه ما می‌شد. وضعیت اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی ما در سال‌های آغازین این قرن چگونه بوده که باید تحت تأثیر تحولات دنیای غرب مانند آن‌ها پیش می‌رفتیم و دیگر این که اگر قرار بوده اجباراً این کار را بکنیم، چگونه؟

نقش مدرسه‌های هنری در آموزش هنر مدرن 

دانشکده هنرهای زیبا که ابتدا در کوچه مروی واقع بود، به زیرزمین دانشکده فنی منتقل شده و در سال 1319 در دانشگاه تهران رسما تاسیس می شود و بعد از 4 سال جلیل ضیاپور و جواد حمیدی از این دانشگاه برای تحصیل در فرانسه بورسیه می شوند. حسین کاظمی و احمد اسفندیاری هم در همین زمان فارغ التحصیل می شوند که کاظمی با هزینه شخصی به فرانسه می رود و اسفندیاری هم در ایران می ماند. ضیاپور در اوایل دهه 30 با همتی والا هنرستان هنرهای زیبا را تاسیس و برای سال ها در آن تدریس کرد و شاگردانی تربیت کرد که هر یک از بهترین‌های هنرمندان مدرن ایران به شمار می‌روند. من بیش از 20 سال از دوره جوانی خودم را در این هنرستان گذرانده ام، در این زمینه تحقیق کرده ام ولی جایی ندیدم که یک مرکز آموزشی در سطح متوسطه در دنیا آموزش هنر داده باشد و فارغ التحصیلان اش جنبشی را در مملکت خودشان به وجود بیاورند که پایه و اساس یک جریان بسیار مهم در آن مملکت شود. 

مدرنیسم و مولفه‌های بومی 

من در اولین سال دانشجویی ام یعنی سال 1339 برای اولین بار ضیاپور را در نمایشگاهی که در دانشکده هنرهای زیبا برگزار شده بود ملاقات کردم. از او پرسیدم کارهای شما به عنوان کسی که کوبیسم را برای ایران به ارمغان آوردید، ارتباط چندانی با کوبیسمی که می شناسیم و از جمله در آثار پیکاسو، براک و لژه مطالعه کرده ایم ندارد. او گفت؛ کاملا درست است برای این که من با فلسفه کوبیسم آشنا شدم و آن را در خودم حل کردم، اما من یک ایرانی هستم و پشتوانه فرهنگی و هنری این مملکت سنت هایی است که من نمی توانم آن ها را نادیده بگیرم. من فلسفه کوبیسم را در حقیقت با موتیف های بومی و سنتی تلفیق کردم و اعتقاد دارم که کوبیسم من شکل ایرانی دارد و دیگر کوبیسم پیکاسوی فرانسوی نیست. این حرف او به نظر من برای آن زمان استدلال بسیار درستی است.

ما ایرانی‌ها تاریخ نود و چند ساله جنبش نوگرایی را در نقاشی داریم و با وجود این تاریخ درخشان، هنوز کتابی در خصوص تاریخ تحلیلی نقاشی مدرن ایران تدوین نشده است. جنبش نوگرایی در هنر ایران از 98سال پیش یعنی از سال 1300 شروع می‌شود

بستر تاریخی مدرنیته یا مدرنیسم 

جز در دوران جلیل ضیاءپور که در فضای به شدت سنتی آن زمان و مخالفت‌ها و دشمنی‌ها بحث و گفت و گو کرد و در کتاب‌ها نوشت، دیگر هیچ نوع بحث و تحلیل و نقد درستی درباره هنرهای تجسمی معاصر ایران صورت نگرفته. این اشکالی است که خود من به عنوان یک مدرنیسم مطرح می‌کنم و در واقع به این ترتیب خودم را هم زیر سؤال می‌برم. این که چطور می‌شود مملکتی با این سنت قوی و با این تعصب در سنت گرایی، ناگهان به دنیای غرب نگاه کند و هنرمندش یکباره از کمرکش راه یک سری کارها را ببیند و برداشت کند و بیاید در اتاق خودش بنشیند و آگاهانه و نا آگاهانه چیزی بسازد و به هیچکس هم کار نداشته باشد و بگوید من یک نقاش نوگرا هستم. چطور می‌شود در یک جامعه‌ای که تا دندان به سنت مسلح است ناگهان در مقطعی از زمان پنجره ای باز می‌کنیم به دنیای غرب؟ نمی‌خواهم حکمی کلی صادر کنم و باید بگویم که بسیاری از نقاشان ما آگاهانه و با مطالعه در این زمینه کار کردند اما اکثر هنرمندان بدون هیچ گفت و گو و بدون هیچگونه بحث و جدلی  نگاهی ظاهری و سطحی به این موضوع کردند. خب، اگر به خصوص امروز و در تلقی بعضی از جوان‌ها در جامعه نابسامانی به وجود می‌آید ، دلیلش همین نبود روشنگری‌ها است.

به این ترتیب معتقدم؛ نقش ضیاپور در روند جنبش نوگرایی در مملکت ما نه بیشتر به خاطر آثار هنری او که جایگاه بسیار ارزشمندی هم دارند، بلکه بیشتر به دلیل آن شهامت گفتار و بی پروایی در روشنگری و اعتقاد و ایمانی بود که به راه خودش داشت. نظریه پردازی ها، بحث ها و سخنرانی های او بود که در جامعه روشنگری می کرد. او به جنبش نوگرایی در فضایی پر از جنگ و جدال جایگاه بخشید و اگر امروز همه ما از آن استفاده می بریم مدیون فعالیت ها و نگاه استاد ضیاپور است.

اساساً چرا باید مدرنیسم وارد جامعه ما می‌شد. وضعیت اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی ما در سال‌های آغازین این قرن چگونه بوده که باید تحت تأثیر تحولات دنیای غرب مانند آن‌ها پیش می‌رفتیم و دیگر این که اگر قرار بوده اجباراً این کار را بکنیم، چگونه؟ به زعم من این چگونگی بسیار مهم است. نمی‌شود هر کاری را به اسم مدرنیسم مطرح و منتقد آن را هم مثلاً به عقب ماندگی متهم کرد. پایه‌های مدرنیسم غرب از قرن 16 شروع می‌شود، مدام و لحظه به لحظه تغییر می‌کند، قدم به قدم به امروز می‌رسد و یک تاریخ پشت اش هست. آیا ما بستر تاریخی مدرنیته یا مدرنیسم را طی کرده‌ایم؟ اگر نکرده‌ایم تکلیفمان چیست و چه باید کنیم تا آن را درست بفهمیم و درست انجام دهیم؟ این وظیفه ای حیاتی است که این بحث‌ها را مطرح کنیم و به نتیجه برسانیم.

هیچ‌کس نیامد این جریان پرسابقه در هنر ایران را به نقد بکشد و تحلیل و بحث و جدل بکند که در بستر مدرنیته ای که از قرن شانزدهم تا قرن بیست و یکم ادامه دارد و پله پله پشت سر هم آمده جلو تا امروز رسیده به اینجا، آن وقت ما با یک تاریخ درست متضاد آن چطور یکباره مدرنیست می‌شویم. چه مؤلفه‌هایی برای هنرمند ایرانی در این میان وجود دارد که چگونه باید نگاه کند، چگونه تحت تأثیر قرار بگیرد. کجا تلفیق کند کجا نکند. درباره این مسائل هیچ وقت گفت و گو نشده. چرا جریان سقاخانه- اسم آن را مکتب نمی‌گذارم چون ویژگی‌های یک مکتب راندارد- که قرار بود به عنوان یک مکتب ایرانی در جهان مطرح شود نتیجه ای آنچنان که باید نمی‌گیرد و واقعاً  به جایی نمی‌رسد.