علیرضا بخشی‌استوار

«روایت‌های کف خیابان» روایت‌هایی در خود فروپاشیده‌اند.آیینه‌ای از آشفتگی زیست امروز ما، بی آن که هنرمند بخواهد به این موضوع اشاره داشته باشد. روایت‌های نسترن صفایی از کف خیابان آن قدر شخصی است که تعمیم‌پذیری آن برخلاف آن چه در استیتمنت نمایشگاه آمده است، غیرقابل‌باور یا نشدنی است.

این اتفاق‌ها در وهله نخست نشانگر آن است که هنرمند در ابتدا فهم دقیقی از شهر و ابعاد مختلف شهر ندارد. شهر برای هنرمند نه یک عنصر ناشناخته از سر رازآمیزی؛ بلکه عرصه‌ای ناشناخته به دلیل عدم ارتباط او با خود شهر است. فرض را بر این می‌گذاریم که او در روایت‌هایش تلاش می‌کند، شهر را به عرصه‌ای تقلیل دهد که ساختارهای ارتباطی آن برای شهروندانش مناسب نیست یا شهروندان نمی‌توانند با آن ارتباط برقرار کنند، اما پیش از هر چیز حاصل نمایشگاه نشان می‌دهد که این شهروند است که نتوانسته خود را درون این شهر بیابد.درحقیقت مشکل نه به خود شهر، بلکه به انسانی مربوط می‌شود که به دلیل عدم شناخت خود نتوانسته محیطی برای زیست خود بسازد یا فراهم کند.

صفایی به عقیده خود می‌خواهد به چنین اتمسفر فکری یورش ببرد. او با این پیش‌فرض که شهر چه در ساحت فیزیکی و چه در ساحت اجتماعی کمترین تعلق را به شهروندانش دارد، می‌خواهد کاهش حضور شهروندان در شهر را به باد انتقاد بگیرد. او در این راه معتقد است به زنان به واسطه جنسیت‌شان در طراحی شهری اجحاف شده و به حق شهروندی آن‌ها بی‌توجهی شده است. او می‌خواهد با حضوری فعالانه این موضوع را به چالش بکشد، اما او چه موضوعی را انتخاب کرده و چگونه می‌خواهد چنین مفهومی را برای ما نمایان کند؟

صفایی به عقیده خود می‌خواهد به چنین اتمسفر فکری یورش ببرد. او با این پیش فرض که شهر چه در ساحت فیزیکی و چه در ساحت اجتماعی کمترین تعلقی را به شهروندانش دارد، می‌خواهد کاهش حضور شهروندان در شهر را به باد انتقاد بگیرد

ما در نمایشگاه به چهار مجموعه برخورد می‌کنیم. مجموعه «به تهران» که شامل ویدئو و تمبری است که او از عکس خود در آن استفاده کرده است. در ویدئو می‌بینیم که او نامه‌ای به شهر می‌نویسد و با تمبر خود این نامه را که وجهی گلایه‌آمیز دارد به صندوق پستی می‌اندازد. در مجموعه «انقلاب آزادی-آزادی انقلاب» او سینی خرمایی در دست دارد و به مردم خرما تعارف می‌کند. در مجموعه دیگر که «پاشنه‌بلند» است او دوربین «گو پرویی» را دور گردن خود انداخته و از زاویه‌ای نامتعارف که مثلا زاویه‌ای هم چون سر به زیر انداختن است تصویری را به ما نشان می‌دهد که اروتیسم در آن در سطح بالایی منعکس می‌شود. او در این چیدمان کفش‌های پاشنه‌بلند خود را در برابر این ویدئو گذاشته و در آن تعداد متلک‌ها و یا به قولی مزاحمت‌های خیابانی که با آن مواجه بوده را شمارش می‌کند. و درنهایت در مجموعه آخر او با جمع‌آوری اشیای بی‌مصرفی که در سطح شهر بوده؛ آن‌ها را در مسیر تکنیک آثار سابقش آگراندیسمان کرده و به نمایش در آورده است.

در هیچ‌یک از این مجموعه‌ها نکته‌ای که استیتمنت نمایشگاه می‌خواهد به دست ما بدهد نمایان نیست. ما با روایت‌های تکه‌پاره‌ای مواجه هستیم که نمی‌توانیم درنهایت آن‌ها را کنار هم قرار داده و به یک روایت یکسان یا بهتر بگوییم کلان روایت برسیم. یا به یک معضل یا مسئله مشخص. برای همین عنوان گمراه‌کننده «تجربه شخصی پرسه‌زنی‌های هنرمند در سطح شهر»، بر این روایت‌ها سایه انداخته است.

نمایشگاه نسترن صفایی و آن چه که ارائه شده است در بالاترین سطح یک شوی بازارپسند با سویه‌های فمینیستی است. آن هم نه فمینیسم در قامت یک اندیشه، بلکه به عنوان یک کالبد که تنها ظاهری دارد و البته با یک تسامح فقط می‌توان آن را هنر موردپسند اروپایی‌ها و آمریکایی‌ها دانست، که از زن خاورمیانه‌ای توقع دارند یا 

از او می‌خواهند.

در نمایشگاه نسترن صفایی ظرفی داریم که نه‌تنها محتوایش به هم نمی‌خورد، بلکه از گنجایش آن بیشتر بوده و بیرون ریخته است. نمایشگاه او از فرط زیاده‌گویی و فریادی که می‌زند تبدیل به واژگانی شده که شنیده نمی‌شوند. در حقیقت او انگار اصوات بی‌معنایی تولید کرده که فقط فضا را پر می‌کنند و هیچ کارکرد دیگری ندارند.

این نکته را می‌توان از نمایشگاه نسترن صفایی دریافت که به واقع یک هنرمند برای این که هنرمند شود چه اقداماتی را نباید انجام دهد. نسترن صفایی در نمایشگاهش نه‌تنها مواجهه یا زاویه دید جدیدی به ما نمی‌دهد، بلکه حتی نتوانسته مشکلات خودش با شهر را نمایان کند و به همین دلیل خود را دست به دامان مفاهیم و شعارهایی کرده که بیشتر از دیگر مفاهیم جلب توجه می‌کنند. او با این مفاهیم که هوشمندانه هم انتخاب شده ما را به سوی خودش می‌کشد، اما نه‌تنها به سویی نمی‌برد؛ بلکه فقط مواجهه ما با شهر را ناکارآمدتر و آشفته‌تر می‌کند. درحقیقت او نشانی غلط می‌دهد و دلیل این اتفاق آن جاست که نسترن صفایی خود نیز بی‌آن‌که بداند نشانی دقیق کجاست با هیاهوی گوش‌پر‌کن ما را به سمت آن فرامی‌خواند.