فائزه ناصح، دکترای روانشناسی عمومی 

نمایش «بیست و پنج درصد» به قلم غزال حسینی روایتگر اتفاق‌های حادث شده در  فضای ذهنی فردی است که در کما به‌سر می‌برد و تنها از بیست‌و‌پنج درصد هوشیاری برخوردار است. 

به عبارتی در این نمایش از یک سو فضای ذهنی کاراکتر اصلی نمایش که در جدال با مرگ و زندگی است و از سویی دیگر داستان عشق و روابط عاشقانه وی با زنی عرب که از ملیت، فرهنگ و جغرافیای دیگریست به چشم می‌خورد. در‌حقیقت نمایش «بیست و پنج درصد»، خاطرات و اتفاقات فردی عاشق که گرفتار در سیاه‌چاله ذهنی خویش است را بر پایه داستانی عاشقانه به تصویر می‌کشاند؛ البته اجرای زنده موسیقی در طول نمایش نیز در همراه کردن مخاطب برای تعقیب دنیای ذهنی شخصیت اصلی نمایش کمک شایانی کرده است.

می‌توان گفت یکی از نقاط مهمی که نمایش «بیست و پنج درصد» سعی در انتقال آن داشته، این است که جوشش عشق و شکل‌گیری روابط عاشقانه ربطی به مرز‌ها، ملیت‌ها و فرهنگ‌ها و قومیت‌های مختلف ندارد؛ و عشق می‌تواند در هر لحظه و مکانی از درون آدمی بجوشد و جاری شود و انسان‌ها را در دام خویش گرفتار سازد و  منجر به پدید‌آیی روابط عاشقانه شود.

از این‌رو عشق صرفاً زاده فرهنگ نیست؛ چراکه اگر متعصب به وجود فرهنگ بود، دست کم در بعضی از جوامع نباید تبلور عشق بوجود می‌آمد. با این حال، مطالعات روانشناسی نشان می‌دهد که عشق یک هیجان جهان‌شمول است که هم پایه‌های زیستی در وجود و ظهور آن دخیل‌اند و هم تغییرات فرهنگی تأثیر‌گذار هستند.

روانشناسان معتقدند عشق کلمه‌ای چندمعنایی است که مصداق‌های فراوان و اشکال گوناگون و مفاهیم انتزاعی بسیاری را در‌بردارد؛ به‌این‌ترتیب تعریف آن به سادگی در قالب واژه‌ها میسر نیست. «عشق» هیجانی بنیادین در انسان است که بسان یک حالت عاطفی شدید، جذبه و کشش، شوق جنسی و توجه عمیق نسبت به دیگری، جلوه پیدا می‌کند؛ اما درک این مسئله که چرا و چگونه اتفاق می‌افتد به هیچ‌وجه آسان نیست. با وجود این، انسان همواره تلاش کرده است که «عشق» را به تعریف درآورد تا به درک دقیق‌تری از این حالت 

انسانی برسد.

در قلمروی روانشناسی عشق یکی از پیچیده‌ترین انواع هیجانات آدمی محسوب می‌شود و دربرگیرنده حالات و احساسات گوناگونی است که برخی از آنها آشکارا از وجهه‌ای مثبت‌ برخوردارند.

در‌واقع نیاز به دوست داشتن و دوست داشته شدن یکی از اساسی‌ترین نیاز‌های انسان از کودکی تا پیری است که بر این اساس رویکرد‌های مختلف روانشناسی، دیدگاه‌های متفاوتی را در رابطه با عشق مطرح کرده‌اند. به عنوان مثال در نظریه‌های روانکاوانه، عشق معنای «خود دوستدارانه» پیدا می‌کند. 

از نظر فروید عشق ورزیدن یعنی فاصله گرفتن از خود دوستداری؛ که این موضوع نشان‌دهنده سلامت روان آدمی است. اشخاص بر اساس احساسات و خاطره‌های درون‌فکنی شده دوران کودکی از موضوع عشق، انتخاب‌های خود را شکل می‌دهند. به این اعتبار، می‌توان گفت که «خود دوستداری» آغازی است بر عشق. بر اساس این دیدگاه، فروید پدر مکتب روان‌تحلیلی معتقد است برای افراد نا‌پخته، روابط عشقی، نوعی روابط انتقالی است؛ به‌گونه‌ای‌که افراد با شخصیت نا‌پخته به وسیله عشق می‌توانند فقط به رابطه حل نشده در کودکی خویش بپردازند که طی آن طرف مقابل به صورتی دیده می‌شود که در نهایت می‌خواهد نیاز‌های ارضا نشده خویش را ارضا کند.

به این نکته نیز باید اشاره کرد که نابرابری در رابطه همان نقش مخربی را دارد که وجود بی‌عدالتی در جامعه بازی می‌کند. بر‌این اساس اگر عواملی نظیر  صمیمیت، شهوت و تعهد که منجر به ساختن و تداوم یک رابطه می‌شود، در میان زوجین رنگ ببازد و مفقود شود، عشق زوال می‌یابد. 

بنابراین به عنوان نکته پایانی به زوجین تاکید می‌شود که با بهره‌مندی از راهبر‌دهای روانشناسان و متخصصان روان‌درمانگر، برای خاموش نشدن مشعل عشق در زندگی خویش  که در روابط زن و مرد تجلی می‌یابد تمام تلاش خویش را به‌کار برند تا به مجرد وزیدن بادی ناچیز، کاخ آمال و آرزوهایشان فرو‌نریزد؛ زیرا عشق می‌تواند آدمی را به درجه‌ای از کمال برساند که با هر تجربه معنوی انسانی دیگر، قابل قیاس نیست.