محمدحسن خدایی

در شتابناکی زمانه، در آن تمنای تجربه‌گراییِ تنوع‌طلبانه، در آن دقایق هراس‌آورِ «از قافله جا ماندن» و حسرتِ «مد روز نبودن»، علی رفیعی همچون سالکی باورمند و سوژه‌ای خودآیین، به زیباشناسی کلاسیک خود، باور دارد و مشغول کارگردانی و خلقِ اجراهایی است در پی شکوه و زیبایی. قرار نیست آخرین دستاوردهای مطالعات اجرایی وسوسه‌اش کند تا از دانش و سلیقه‌اش دست کشد و فرمی دیگر تئاتر را کارگردانی کند. حتی منطق سرمایه‌سالارانه این روزهای تولید مادی تئاتر، او را به انقیاد و کُرنش وادار نتواند کرد. فیگوری چون رفیعی، مؤمن به اصولی‌ست که آن را زیسته و وجدان خود کرده. هستند کارگردان‌هایی که در پی بداعت فرمال، گاه خسته و گاه مسرور، دستاوردی درخور به چنگ آورده و خیره به مسیر بی‌انتهای پیش‌رو، رابطه‌شان را با گذشته گسسته‌اند. اما رفیعی چندان مقهور مد زمانه نمی‌شود و به زیباشناسی خودآیین‌اش وفادار است. زیباشناسی‌ای که چندان هم از دانش جهانی غافل نیست. به شهادت آثارش می‌توان نوعی کمال‌طلبی و زیبادوستی را نزد او رصد کرد. شاید روح زمانه و مدعیان آن، چندان با فیگوری چون او همدل نباشد و آن زیبایی آغشته به نقصان و زوال را طلب کنند که در آثار رفیعی چندان بازتاب نمی‌یابد. فرمی که حتی در بازنمایی رنج زنانه در پی شکوه و عظمت است و بیان‌گر نوعی از استراتژی سیاسی. به نمایش «خانه برناردا آلبا» بنگریم: یک فضای روستایی با مناسبات ساده و البته اقتدارگرایانه در نمایشنامه لورکا، با طراحی رفیعی تبدیل شده به عمارتی عظیم و باشکوه و البته ترس‌آور که یادآور جامعه کنترلی فوکو در مراقبت و تنبیه است. حال به میانجی دراماتورژی محمد چرمشیر، با فضایی طرف هستیم ملال‌زده و باشکوه. جایی‌که حتی فیگوری چون «همسُرا/خدمتکار»، به شکل استعاری امکان سخن گفتن می‌یابند و در نمایشنامه لورکا اغلب بی‌صدایان‌اند. تمایززدایی از فیگور «خدمتکاران/همسرایان» با آن مونولوگ‌هایی خطابی و شاعرانه، یادآور «رقص مادین‌ها» است که چرمشیر آن را به رفیعی تقدیم کرد و بازخوانی «یرما» ست. دراماتورژی چرمشیر به همراه طراحی و کارگردانی رفیعی، فضای روستا و مناسبات ساده آن را انتزاع بخشیده و تاحدودی پیچیده کرده. این فراروی از زیست‌جهانِ ساده لورکایی و رفتن به‌سوی انتزاع‌گرایی، به‌نظر تمنای معاصر شدن و جهانشمولی‌ست. حتی ژست‌ها، حرکات و طراحی صحنه واجد سنگینی و عظمت است و چندان شبیه زندگی روستاییان نیست.

 از یک منظر مطالعات فرهنگی و دقیق شدن در مخاطبان خانه برناردا آلبا، تالار وحدت با آن مناسبات مادی و فرهنگی، بیش از آنکه به اجرایی سرخوشانه و پاستورال میدان دهد، بر فخامت و عظمت دمیده است. توگویی با مناسک باشکوهی طرف هستیم که تماشاگران دعوت شده‌اند در آن شرکت و این خانه استبدادزده را نظاره کنند که چگونه رؤیا تیموریان در نقش برناردا آلبا، همانطور که پس از مرگ شوهر، سیاه پوشیده در مقابل همه ایستاده و در باب مقررات تازه خانوادگی و البته مرجع اقتدار که خود باشد، خطابه بخواند. خانه برناردا آلبا، جنگ گفتارهاست. یک سو اقتدارطلبی و دعوت به نظم، یک سو تمرّد و انکار. البته که فضایی این چنین مسموم فاتحی نخواهد داشت.

 رویکرد اجرایی رفیعی در مواجهه با متن لورکا، انتزاعی کردن مناسبات و روابط است: خلق چشم‌اندازهای زیبا، تصویرهای باشکوه و صحنه‌آرایی‌های دقیق. رویکردی که به‌هرحال انتقادهایی را موجب شد و زیبایی‌محوری اجرا در بازنمایی رنج، خوشی و زیست‌جهان لورکایی را نالازم و سیاست‌زدایی کننده دانست. گویا با اجرایی طرف هستیم که غایت‌اش رسیدن به زیبایی است. بنابراین در این خلق زیبایی، چندان خبری نخواهد بود از رادیکالیسم سیاسی لورکا در نقد جامعه مردسالار. انتقادی که به‌هرحال می‌شود در پاره‌ای از دقایق با آن همدل بود و به قاب‌های زیبا و حتی نوع بازنمایی مناسبات شخصیت‌ها، ایراد وارد دانست. اما توجه به این نکته مهم است که منتقدان گویا زیبایی را با نوعی کارکرد تعریف می‌کنند و در غیاب کارکرد مناسب، زیبایی را امری دکوراتیو و موزه‌ای می‌دانند. نگاهِ «کارکردگرایانه» به زیبایی، می‌تواند امری ایدئولوژیک و گاه گمراه کننده باشد. چنانکه «جان آرمسترانگ» در کتاب «قدرت پنهان زیبایی» به این رویکرد به شکل تاریخی اشاره دارد و در باب سویه‌های آسیب‌زای آن هشدار می‌دهد. زیبایی در «خانه برناردا آلبا» از یک منظر کارکردگرایانه البته که قابل نکوهش است، اما رویکرد رفیعی، عبور از وجه کارکردگرایانه و رسیدن به وجه بصری ماندگار و شاعرانه است. از قضا در این اجرا، با فضاهایی روبرو هستیم که یادآور زندان، تیمارستان و جهان فروبسته اما پرعظمت است. خانواده‌ای گرفتار در مناسبات انقیادی سنت‌های قدیمی و صد البته در کشاکش میل‌ورزی‌های اغلب سرکوب شده دختران. رفیعی در پی لحن و فضای جهانشمول است که در آن نشان دهد چگونه منقاد بودن برای حفظ کیان خانواده یک ارزش است و همچنین سرپیچی از نظم موجود، یک کنشِ قابل سرزنش و مستحق عقوبت. اجرا از محلی بودن فاصله می‌گیرد تا خطابی جهانشمول بیابد. اما به هر حال هر خطاب جهانشمول از یک جایگاه خاص و محلی است که اهمیت می‌یابد. از این باب لورکا، پیشنهاد رادیکال‌تری نسبت به رفیعی دارد. چراکه یک خانه روستایی، قابل فهمتر است نسبت به عمارتی که بر انتزاع و عظمت بنا شده.  غیاب سوژه مردانه و تخیل در باب آن، همچون مکانیسمی دفاعی در میان دختران خانه برناردا آلبا عمل کرده و به نوعی چارچوب روابط و مناسبات آنان را شکل می‌دهد. در این ملال هر روزه، فقدان حضور در حوزه عمومی، حرف زدن از سوژه مردانه و تخیل در باب آن، وجهی رهایی‌بخش و سرگرم‌کننده می‌یابد. امید مهرگان در کتاب «ایده‌های منثور» و در بخشی با عنوان «ایدة غیبت کردن» با اشاره به وضعیت تاریخی زن ایرانی در دوران قاجار می‌نویسد «نزد زنان، در تجربة تاریخی ایران، غیبت کردن معادل یگانه شکل مداخله در حوزة عمومی از درون چاردیواری بوده است و از قضا می‌توانسته ذهنیتِ زن خانه‌دار را از درگیری کشنده با جزئیاتِ صرفِ زندگیِ روزمرة ستمکشانة خویش و خانواده نجات دهد، بالاخص در طبقاتِ فرودست.» در خانه برناردا آلبا هم این مکانیسم مدام به کار گرفته شده و غیاب سوژه مردانه با حرف زدن، سرک کشیدن و تلاش برای قاپیدن موقعیت - در اینجا می‌توان به «آنگوستیاس» اشاره کرد - جبران می‌شود. اگر نسرین درخشان‌زاده در نقش آنگوستیاس را سویه منقاد خانواده فرض کنیم که سرنوشت محتوم خود را پذیرفته و شکست را درونی کرده، در مقابل سارا رسول‌زاده در نقش «آده‌لا» قرار گرفته که بر نظم موجود می‌شورد و درنهایت هزینه این تمرّد را با مرگ خود می‌پردازد. اگر انقیاد و شورش، دو طریقت مواجهه با وضعیت‌اند، «ایدة غیب کردن» را می‌توان نوعی فاصله‌گرفتن از هر دو روش دانست. یک مکانیسم که مدام میان دختران، میان برناردا آلبا و بونچا در جریان است و امکان تخیل‌ورزی و دوری از ملال روزمره است. غیبت کردن به مثابه مداخله در حوزة عمومیِ منع شده.

 نمایش خانه برناردا آلبا مملو است از قاب‌ها و چارچوب‌ها. شخصیت‌ها گویی مقابل یک چارچوب ایستاده و در حال خطاب کردن دیگران‌اند. همه چیز قرار است در این چارچوب‌ها قرار گیرد. بی‌جهت نیست که طراحی صحنه یادآور این انقیاد و پر از چارچوب‌هاست. دختران البته گاه شیطنت می‌کنند، سربه‌سر یکدیگر می‌گذارند و مویی شانه کرده و مقابل آیینه آرایشی می‌کنند. اما نظم موجود، نفی‌کننده این دقایق است و مدام از طریق گفتار اقتدارگرایانه مادر، بازگشت به نظم را فرمان می‌دهد. اما این نظم ملال‌آور، هرگز پایدار نخواهد بود و حتی شده با مرگ باید مقابل آن ایستاد. کنش آده‌لا و مرگ تراژیک‌اش، نوعی مقاومت است در مقابل این سرنوشت محتوم. رفیعی تلاش کرده با یک اختتامیه چشم‌نواز، از تلخی سرنوشت دختران خانه برناردا آلبا بکاهد، اما دریغا که بی‌شمار دخترانی هستند که باشکوه‌ترین اختتامیه‌ها هم توان تقلیل مرارت آنان را نتواند کرد.