سید حسین رسولی

نقد و نقادی در فضای تئاتر ایران با مشکلات عدیده‌ای روبه‌رو شده است و قطعا این موضوع یک امر جهانی است و تنها مختص به جغرافیای ایران نیست. ولفگانگ اشپیندلر (خبرنگار یورو نیوز) می‌گوید: «من خبرنگار سیاسی نیستم و خبرنگار فرهنگی هستم. پیش آمده که گاهی اوقات؛ برخی شرکت‌ها و کمپانی‌های فیلمسازی یک فیلم تولید کرده‌اند و ما می‌خواستیم راجع به آن محصول خبر بگیریم اما آن شرکت در راه تهیه خبر درباره آن محصول محدودیت‌هایی ایجاد می‌کرد اما من باید راه‌هایی را پیدا می‌کردم تا برای پوشش آن رویداد به آن نزدیک شوم.»  وی در ادامه می‌افزاید: «من حدود ۳۰ سال است که برای یورونیوز کار می‌کنم و ۵۸ سال سن دارم و حقوق نسبتا خوبی دارم و ساپورت مالی خوبی نیز از طرف رسانه خود می‌شوم اما حقوق و دستمزد اهالی رسانه روزبه‌روز کاهش پیدا می‌کند و متاسفانه افرادی که به تازگی وارد این حرفه شده‌اند با قیمت‌های بسیار پایین‌تر حاضر به کار در رسانه‌ هستند. از طرف دیگر به دلیل گسترش اینترنت و فضای مجازی میزان استقبال از روزنامه‌ها و رسانه‌های مکتوب بسیار کاهش پیدا کرده است و صاحبان نشریات؛ کالای خود را به سختی می‌توانند بفروشند همچنین امروز دیگر مدیران رسانه نیازی نمی‌بینند که برای پوشش یک رویداد؛ خبرنگاران خود را از اروپا و آمریکا به کشورهای دیگر اعزام کنند.» این مشکلات در ایران دو چندان می‌شود. افراد نابلدی در حوزه‌های گوناگون رسانه‌ای کار می‌کنند که مدام به خبرنگاران و منتقدان تئاتر تاکید می‌کنند در گزارش ها و مصاحبه‌ها به سلبریتی‌ها بپردازید. این سلبریتی‌ها تمام فضای مجازی را هم در دست گرفته‌اند و انگار یک کارتل رسانه‌ای در اختیار دارند. جالب است که وقتی به مسوولان می‌گویید که باید به هنر تئاتر و کیفیت‌ اجراهای روی صحنه بپردازید فورا گارد می‌گیرند و می‌گویند اگر بلد هستید باید به سلبریتی‌ها بچسبید و یک لشگر اسم مشهور هم برای ما ردیف کنید. وظیفه نقد و اندیشه انتقادی و پژوهش کیفی هم که باد هواست. دستمزد خبرنگاران را هم اغلب پرداخت نمی‌کنند و قراردادی هم در کار نیست و اینجا مشکل دیگری هم وجود دارد. برخی نقدها از فضای آکادمیک و نظریه‌پردازانه دور شده‌اند و به سوی نقدهای رانتی و رفاقتی رفته‌اند. گروه‌هایی هم هستند که به واسطه زد و بند سازمان‌های گوناگون دولتی، جریان نقد دولتی را تشکیل داده‌اند و این امر به استقلال منتقد و نویسنده تئاتر ضربه مهلک و جدی‌ای زده است. این گروه‌های نقد دولتی در جشنواره‌های دولتی حاضر هستند و به راحتی چشمان خود را روی ضعف‌های مدیریتی و جوایز سفارشی می‌بندند و فضای عجیبی شکل گرفته است. نکته اساسی دیگر رفتار هنرمندان با منتقدان است. آنان تلاش می‌کنند منتقدان را به سمت خود جذب کنند و با پول و مهمانی و بلیت رایگان، نقدهایی را که دوست دارند به دست می‌آورند. چند روز پیش برای یکی از کارگردانان قدیمی تئاتر ایران، نقدی نوشتم که فورا تماس گرفت و گفت چون من را نقد کردید دیگر با شما مصاحبه نخواهم داشت و در هر رسانه‌ای باشید دیگر به آن رسانه یادداشت نمی‌دهم و قطعا شما موظف هستید که از من تعریف کنید! فردی دیگر تماس گرفت و گفت که چون نقدی درباره تئاتر ما نوشته نمی‌شود به شما پول می‌دهیم تا نقدی خواه مثبت خواه منفی برای اجرای ما بنویسید! اهالی رسانه هم به دلیل مشکلات مالی به سوی شغل روابط عمومی رفته‌اند و نقدهای سفارشی و خنده‌داری را تولید کرده‌اند و اگر نقدهای تندی را به کارگردانی وارد می‌کنند درواقع برای او پیامی می‌فرستند که من می‌توانم شما را در رسانه خودم نقد کنم و باید حتما به عنوان روابط عمومی من را به کارتان دعوت کنید تا نقد نشوید! در واقع یک نوع زد و بند غیر اخلاقی در جریان است. خبرنگاری که روابط‌عمومی ضعیف‌ترین اجراهای تئاتر است درباره حضور سلبریتی‌ها در تئاتر نقد نوشته است ولی خود او در تبلیغ این آثار پیشتاز است!  این وسط جریان‌های گوناگون نقد سطحی در فضای مجازی هم شکل گرفته است که گاهی نقدهای تند و تیزی هم منتشر می‌کنند و صدای هنرمندان را هم در آورده‌اند. فرزاد موتمن (کارگردان سینما) می‌گوید: «مواجهه با نقد منفى سکوت و تواضع است؛ «الفبا» را یاد بگیریم.» وی در ادامه می‌گوید: «قرار نیست وقتى منتقدى بر روى فیلم ما، نقد منفى یا تندى می‌نویسد یا جائى مطرح می‌کند، با تهیه‌کننده و هـمکار و دوست و طرفدار و حامى و وکیل و وصى و ... در تلویزیون و تلگرام و اینستاگرام و مجلس، سرش خراب بشویم. این کارگردان با تجربه سینمای ایران تاکید می‌کند: «هـمانطور که ما حق داریم که فیلم بسازیم و اکران کنیم، منتقد هـم حق دارد که از فیلم ما خوشش نیاید. او اصلا حق دارد که از هـیچ فیلمى خوشش نیاید». 

منتقدان ایرانی گویا خارج از گود تولید و مصرف تئاتر ایستاده‌اند و دلیل اصلی آن هم منطق سرمایه‌داری حاکم بر تئاترهای ایران است. اگر می‌خواهیم در تئاتر پیشرفت کنیم باید جریان نقد مستقل تئاتر را تقویت کنیم. به نظر باید نقدها مانند آثار هنری به آهستگی پیش بروند

نظریه رئالیسم انتقادی انضمامی 

مدتی است که بر اساس تحلیل و بررسی اندیشه‌های انتقادی و اجراهای تئاتری ایران به این نتیجه رسیده‌ام که تئاتر ایران از «اکنونیت» و «تاریخ اکنون»  خالی شده است و با متون بسیار محدودی در این زمینه مواجه می‌شویم. اداره سانسور و کارگردانان محافظه‌کار و گیشه‌دوست به سوی تئاتری اخته و الکن رفته‌اند که اغلب در آن با متون ترجمه‌ای و تاریخ گذشته مواجه هستیم. مفهوم «رئالیسم انتقادی» را گئورگ لوکاچ در برابر انواع رئالیسم‌های دیگر از جمله «رئالیسم سوسیالیستی» دوران استالین و «رئالیسم واپسگرای» اروپایی معرفی کرده است که به کار ما می‌آید. این رئالیسم مثلا توماس مان را به فرانتس کافکا ترجیح می‌دهد. ما در سینما هم با مثلا موج نوی سینمای رومانی مواجه هستیم که به سوی رئالیسم انتقادی رفته است و مردمی را به تصویر می‌کشند که با رنج و مشکلات اداری امروز دست به گریبان هستند. کارگردانی مثل کن لوچ هم به مردم امروز و اکنون می پردازد و مثلا در فیلم «اینجانب؛ دنیل بلیک» مردی را نشان می‌دهد که با بوروکراسی حاضر در صنعت بیمه در بریتانیا درگیر است و حق و حقوق او نادیده گرفته شده است. سیمون دوبووار در کتاب «زن در هم شکسته» یا «زن وانهاده» به  داستان زنی می‌پردازد که عمری عاشقانه با همسرش زندگی کرده و همه عمر را وقف شوهر و بچه هایش کرده و عشق آنان برایش بس بوده اما اکنون می فهمد شوهرش با زن دیگری رابطه دارد و حاضر به ترک معشوقه‌اش نیست. این کتاب تک‌گویی‌های زنی چهل‌واندی ساله است که بحران ۴۰ سالگی و خیانت همسر را از سر می‌گذراند. مونیک درست در لحظه‌ای که احساس می‌کند از مسئولیت‌هایش در قبال خانواده تا اندازه‌ای فارغ شده - دو دخترش بزرگ شده‌اند و دیگر نزد آنها زندگی نمی‌کنند- و می‌تواند آزاد و رها ساعت‌هایش را هرطور دوست دارد بگذراند، با بحران تنهایی روبه‌رو می‌شود. او بعد از سال‌ها زندگی در خدمت دیگران، با دشواری لذت‌بردن از این آزادی مواجه می‌شود. آنچه رنج مونیک را چند برابر می‌کند این است که می‌فهمد زن دیگری در زندگی همسرش، موریس، وارد شده و حالا باید جنگ دیگری آغاز کند. این داستان به خوبی انضمامی عمل می‌کند و اتفاقا می‌تواند به مخاطبان، چگونگی تصمیم‌گیری در بحران‌ها و شرایط دشوار را آموزش دهد و از سویی شمه‌ای از تاریخ دوران سیمون دوبووار را هم نمایش می‌دهد. ما احتیاج به چنین آثاری روی صحنه تئاتر داریم و منتقدان هم می‌توانند با پیشنهادات و ارائه نقطه ظرات خود این رویکردها را جا بیندازند. اگر به سینمای آمریکا نگاه کنیم متوجه می‌شویم منتقدی به اسم راجر ایبرت، کارگردانی به نام مارتین اسکورسیزی جوان را به سینما معرفی کرده است اما این اتفاق با فشارهایی که بر منتقدان ایرانی وارد می‌شود تبدیل به امری محال شده است. علاوه بر این کارگردانی به نام شانتال آکرمن بلژیکی فیلمی به نام «ژان دیلمن، شماره ۲۳ خیابان کامرس کوئی، ۱۰۸۰ بروکسل» (۱۹۷۵) را می‌سازد که تاثیر چشم‌گیری بر سینمای مستقل و انتقادی گذاشته است. داستان فیلم درباره زن خانه‌داری است که از راه تن‌فروشی زندگی می‌کند و خرج خود و پسرش را درمی‌آورد. روزنامه نیویورک تایمز آن را نخستین شاهکار واقعی زنان در تاریخ سینما خواند. از سوی دیگر، منتقدی مانند مارتین اسلین توانست جریان‌های جدید و نوظهور ادبیات نمایشی در اروپای قرن ۵۰ و ۶۰ را بررسی و به مخاطبان تئاتر معرفی کند. نویسندگانی چون ساموئل بکت، هارولد پینتر، اوزن یونسکو که همگی توانستند نوبل ادبی را هم دریافت کنند ولی منتقدان ایرانی گویا خارج از گود تولید و مصرف تئاتر ایستاده‌اند و دلیل اصلی آن هم منطق سرمایه‌داری حاکم بر تئاترهای ایران است. اگر می‌خواهیم در تئاتر پیشرفت کنیم باید جریان نقد مستقل تئاتر را تقویت کنیم. به نظر باید نقدها مانند آثار هنری که آهسته هستند به آهستگی پیش بروند.

برخی اهالی رسانه  به دلیل مشکلات مالی به سوی شغل روابط عمومی رفته‌اند و نقدهای سفارشی و خنده‌داری را تولید کرده‌اند و اگر نقدهای تندی را به کارگردانی وارد می‌کنند درواقع برای او پیامی می‌فرستند که حتما به عنوان روابط عمومی من را به کارتان دعوت کنید تا نقد نشوید!