محمدحسن خدایی

شرکت‌های بین‌المللی داروسازی به تدریج در حال خبررسانی در باب تولید و عرضه‌ی واکسن‌های ایمنی‌ساز در مقابل بیماری همه‌گیر جهانی هستند. امیدهای تازه به یاری ذهن‌های خسته و هراسناک آمده تا شاید التیامی باشد برای عبور از این وضعیت ناگوار. دوران پساکرونا می‌تواند حقیقتاً نویدبخش انسان تازه‌ای شود که تلاش دارد با زندگی موجودات زنده بر روی کره‌ی خاکی، مهربانانه باشد. گو اینکه سرمایه‌داری در همین دوران رکورد و پاندمی، گاه بیش از پیس ثروت انباشت و گاه با ژست‌های انسان‌دوستانه، وعده‌ی جبران خسارت داد. اما در این موقعیت خطیر، نگاهی از نزدیک به کشوری چون ایران که به راستی علاوه بر ویروس کرونا مجبور است با فشار حداکثری دستگاه دیپلماسی دولت ترامپ دست و پنجه نرم کند، قابل اعتناست. به شکل انضمامی، تامّل در باب عرصه‌ی فرهنگ و در این مورد خاص، نهاد اجتماعی تئاتر، بی‌شک می‌تواند واجد مازادهایی غیرقابل انکار و دلالت‌هایی درس‌آموز در رابطه با زیستْ‌جهان ایرانی باشد در این دوران تفوق سرمایه‌داری نئولیبرال. از یاد نبریم که چگونه کلِ دم‌ودستگاه دولت آمریکا در این چهار سال مدیریت ترامپ، به اجراگری مرد متوهمی تقلیل یافت که به قول جودیت باتلر در یادداشت درخشانِ «آخر بازی برای دونالد ترامپ» این‌گونه صورتبندی شده که «او هنرمند بسیار بدی است که برای پرفورمنس‌های رقت‌انگیزش از حامیانش پاداش گرفته است. درخواست او از نیمی از جمعیت کشور به ترویجِ کردوکاری بستگی دارد که مجوزهای شکل تحریک‌شده‌ای از سادیسم را صادر می‌کند، سادیسمی که در قیدوبند هیچ نوع شرم یا وظیفه‌ی اخلاقی نیست. این کردوکار آزادی لگام‌گسیخته‌اش را کامل به انجام نرسانده است. بیش از نیمی از مردم کشور با طرد و تنفرِ شدید واکنش نشان داده‌اند، این نمایشِ مضحکِ بی‌شرمانه همواره به تصویر هولناکی از چپ متکی بوده است؛ تصویری خشکه‌مقدس، جزا دهنده و قضاوت‌کننده، سرکوبگر و گوش‌به‌زنگ برای محروم‌کردن عموم مردم از هر نوع لذّت و آزادیِ معمول.» باتلر به درستی ترامپ را اجراگری بسیار بد معرفی می‌کند که تلاش دارد با تعمیقِ گسل‌های نژادی و طبقاتی  جامعه‌ی آمریکا، قدرت را همچنان در تسخیر خویش نگه دارد. درواقع پرفورمنس‌های رقتّ‌انگیز او، همچون یک تئاتر عامه‌پسند که نیمی از جمعیت را تحت‌تاثیر خود قرار داده، تمنای این را دارد که با شعارهایی که مدام تکرار می‌شود و ریتوریک تندروترین لایه‌های قدرت نظامی و اقتصادی است، دوباره آمریکا را به یک گذشته‌ی خیالی، آرمانی و پر رونق که همان دهه‌ی 50 است بازگرداند. دهه‌ی 50 مورد نظر ترامپ، دوران خوش رونق اقتصادی، هیجانِ مسابقه‌ی فضایی با شوروی، ظهور الویس پریسلی و مریلین مونرو، برآمدن خانواده‌ی هسته‌ای و انفجار جمعیت است. ترامپ آمریکایی را وعده می‌دهد که دیگر وجود خارجی ندارد و تنها می‌توان از طریق رمان‌ها، فیلم‌ها و خاطرات به آن رجوع کرد.

اما آمریکا تنها یک ابرقدرت نیست، نشانه‌ای است از یک امر اشتباهی که اگر حتی کشف هم نمی‌شد گویی می‌بایست به شکل مصنوعی ساخته شود. یک یوتوپیا که سرمایه‌داری را در حد اعلای خویس تحقق‌ بخشیده و هویت‌اش مبتنی است بر مرکز جهان بودن و تضمین امنیت آن، به گواه جنگ‌های اول و دوم جهانی که ضرورت یک نیروی فیصله‌بخش را گوشزد می‌کرد. اما این سرزمین فرصت‌ها که به شکل اتفاقی کشف شد، چه می‌تواند برای جهان تئاتری دیگر کشورها داشته باشد؟ فی‌المثل برای تئاتر کم‌رمق و بی‌رونق ما. گویی تئاتر این روزهای ما چنان گرفتار بازنمایی زندگی روزمره شده که دیگر چندان به امر نامکشوف، نامنتظر و نابهنگام گشوده نیست. روایت‌ها اغلب مبتنی است به تجربه‌ی زیستی نمایشنامه‌نویسانی که امکان بسط و تعمق زندگی را بنابر دلایل پیدا و پنهان نمی‌یابند. اینجاست که تئاتر ما به فیگور ماجراجویی همچون کریستف‌کلمب احتیاج دارد تا دل به دریا زده و در پی کشف سرزمین‌های تازه باشد. چه باک اگر در این عزیمت و به استقبال مخاطره رفتن، راه گم کرد و سر از قلمروهای تازه درآورد. فقدان تخیل و ماجراجویی، به اجراهایی محافظه‌کارانه دامن‌ زده که نشان از فقیر شدن زیستْ‌جهان تئاتر ماست. راه‌های رفته، مسیرهای طی شده، به شکل بیمارگونه‌ای به دست گروه‌های مختلف تکرار می‌شود. در غیاب نوآوری، دیگر کسانی یافت نمی‌شوند که ناممکن را طلب ‌کنند. آنها اغلب ماندن در راحت خانه را به سفر کردن پر خاطره و خطر، ترجیح می‌دهند. سال‌ها پیش «یوست وان دِن واندل» یکی از اهالی هلند در وصف ماجراجویی مردمان کشور کوچک خویش این گونه گفته بود که «ما مردم آمستردام اهل سفریم...به هر کجا که بوی سود ما را رهنمون شود، به هر دریا و هر خشکی، و به عشق سود است که بندرگاه‌های این جهان بزرگ را می‌کاویم.» دیوید س. لندرز در کتاب «ثروت و فقر ملل» با ارجاع به این گفتار کوتاه یک مرد ماجراجوی آمستردامی، در تلاش است علت فقیر یا ثروتمند بودن کشورها را به نحوی روشن کند. از این منظر می‌توان نسبت نمایشنامه‌هایی که این روزها در ایران نوشته می‌شود را با فقدان این روحیه‌ی ماجراجویی سنجید. بی‌شک تحریم‌های آمریکا برای منزوی کردن مردم ایران، تاثیر منفی بر این تمنای عزیمت کردن به سرزمین‌های تازه و دور داشته. از یاد نبریم که نمایشنامه‌نویسان ما اغلب گرفتار مشکلات معیشتی بوده و دستمزد چندانی دریافت نمی‌کنند برای سفر و مواجهه با نیروهای نامکشوف جهان. بنابراین و در این مورد خاص، فقر تجربه و پناه بردن به زندگی نه چندان سرافرازنه‌ی ذهنی، به تولید آثاری منجر خواهد شد که مازادی ندارند و شبیه زندگی ملال‌انگیز توده‌ی مردم عادی‌ هستند. به نظر می‌آید انزوای فرهنگی و تحریم اقتصادی، مدت‌ها به بازتولید این فرآیند ناخوشایند یاری رساند. وقتی امکان سفر فیزیکی نیست شاید چاره در سفر کردن‌ میان روایت نویسندگان دیگر کشورها باشد از طریق کتاب. یک سفر طولانی، همه‌جانبه و مخاطره‌انگیر میان کتاب‌های مختلف. در حوزه‌های گوناگون و در دوره‌های تاریخی متعدد. همچون فیگور کریستف‌کلمب برای دستیابی به چشم‌اندازهای تازه و پربار. البته با نگاهی انتقادی به رویکرد استعماری او در غارت اموال بومیان بینوا. یک کریستف‌کلمب پسااستعماری که ماجراجویی می‌کند اما مراقب است ناخواسته میراث دیگران را غارت نکند. او به چشم‌انداز روبرو خیره شده اما گذشته‌ی دیگران را نفی نمی‌کند. هوارد زین در کتاب دوران‌ساز «تاریخ آمریکا» این جمله از کلمب را آورده که خطاب به دربار اسپانیا نوشته، وقتی که مردان و زنان قبیله‌ی آراواک را دیده: «ما با یک سپاه پنجاه نفری می‌توانیم همه‌ی آنها را مغلوب سازیم و مجبورشان کنیم تا هر کاری را که ما بخواهیم انجام دهند...به محض آنکه به جزایر هند غربی رسیدیم، در اولین جزیره عده‌ای از بومیان را به‌زور اسیر کردم تا قدرتم را به آنها نشان دهم و اطلاعاتی درباره‌ی هرچه در این نواحی وجود دارد، به دست آورم.» این خوی استعماری کریستف‌کلمبی می‌بایست کنار گذاشته شود تا بتوان با کتاب‌ها، نویسندگان و میراثی که بر جا گذاشته‌اند گفتگو کرد. تئاتر آینده می‌تواند بر این مولفه‌های همدلانه تاکید کند و از استعمار میراث دیگران حذر کند. یک تمنای ابدی میان ماجراجویی و ضدیت با سلطه. شاید ترکیبی از کلمب، مارکو پولو و گالیور.