ایمان عبدلی

حجم اظهارنظرهای منفی نسبت به آخرین ساخته سروش صحت آن قدر بالا بود که ترجیح دادم یادداشت را با این نگاه بنویسم که چرا باید فوق‌لیسانسه‌ها را دوست داشته باشیم؟

در واقع این یادداشت یک دفاعیه برای سریال مظلومی است که در بدترین دوران 10 سال اخیر ایران پخش شد و کام مردم انقدر تلخ بود که اصولا خندیدن برایشان محال و سخت شده بود.

 این جا اما با دلایل فرامتنی کاری ندارم و چند دلیل فهرست کرده‌ام برای اینکه نشان بدهم دوست داشتن فوق‌لیسانسه‌ها کار راحتی است اگر که کمی ظریف‌تر به این مجموعه نگاه کنیم. در ضمن با استدلال پرکاربردی که می‌گوید این مجموعه در سری سومش از لحاظ حرکت داستانی دچار اختلال شد، مخالفتی ندارم و پر واضح است که فیلمنامه از این لحاظ دچار فقر داستان بوده، یعنی قرار نیست اینجا به شیوه‌ی تیفوسی‌های فوتبالی به ماجرا نگاه کنم. اما دلایلی برای دوست داشتن فوق‌لیسانسه‌ها.

دلیل یکم، اهمیت یک کار تصویری

لطفا رجوع کنید به تمام سریال‌های که در این دو دهه‌ی گذشته در قالب طنز از شبکه‌های مختلف پخش شده. یک وجه اشتراک پررنگ همه‌ی آن‌ها رادیویی بودنشان است. رادیویی بودن به این معنا که همه‌ی آن‌ها را می‌شود حین آشپزی یا هر کار دیگری در منزل و...شنید و از داستان عقب نیفتاد و حتی فراتر از آن از کار لذت برد. این در ذات یک عیب نیست و شاید گاه با توجه به شتاب زندگی روزمره که در خیلی از ساعات دو کار را همزمان می‌طلبد یک حسن هم باشد اما استیلای چنین فرم‌هایی موجب فقر سلیقه‌ای مخاطب می‌شود. اصطلاح مرسوم درباره چنان طنزهایی، آثاری است که با عنوان «آدامس چشم» یاد می‌کنند. رادیویی‌ها متکی به دیالوگ هستند و خیلی آغشته به ظرایف بصری نیستند، چون اساسا با همان دیالوگ و شوخی‌های کلامی کارشان را جلو می‌برند.

نگاه یا همان زاویه دید موجود در فوق‌لیسانسه‌ها کمیاب بود. نگاه به مساله بیکاری، به ازدواج و حتی به مساله‌ای مثل معضلات بوروکراسی در ایران، بر مبنای قاعده‌ای تصویر و بعد نقد شد که کم‌نظیر بود

در چنان آثاری با میزانسن‌های شلوغ طرفیم که برای حافظه‌ی همه‌ی ما آشناست. کارهای مهران مدیری، مهران غفوریان و حتی رضا عطاران پر از قاب‌هایی است که بازیگران در کنار هم ایستاده‌اند و دیالوگ‌ می‌گویند. مثلا در کارهای مدیری تمام سکانس‌هایی که در محیط‌های هجو شده اداری و در مجموعه‌هایی مثل «پاورچین» یا «نقطه‌چین» می‌گذشت از همین فرمول استفاده می‌کرد. بازیگران به نوبت دیالوگ‌ها را می‌گفتند و کار به کلام متکی بود، با میزانسنی که از مولفه‌های بصری تقریبا تهی بود و اما همان هم لذت ایجاد می‌کرد.

اما در فوق‌لیسانسه‌ها نه که چنین سکانس‌هایی نباشد اما حداقل اتکای طنز به این فرم از ایجاد خنده نیست. اینجا ما با فرم‌هایی کاملا تصویری مواجهیم و ارزش میمیک بازیگران و خلاقیت در متن کاملا مشهود است. تمام سکانس‌هایی که دابسمش داشت و بر هنر بازیگران متکی بود، نمونه‌هایی بودند که مخاطب را مجبور می‌کرد که به صفحه تلویزیون نگاه کند و چشم برندارد، چون طنز این لحظات متکی به تصویر بود و اتفاقا لحظه به لحظه‌ی آن زیبایی‌شناسی خاص خودش را داشت، گرچه که شاید در نگاهی سطحی و ساده این‌ها نوعی دلقک‌بازی به نظر برسد، اما حتی از لحاظ نزدیکی به سلیقه روز جامعه کاملا منطبق به الگوی شبکه‌های اجتماعی بود.

دلیل دوم، کار هنری یا کاری که کلیشه‌کُش است

فوق‌لیسانسه‌ها نقطه‌ تلاقی کلیشه‌کُشی و هجو است. به عبارتی کار در مضمون کاملا بر مبنای هجو بود و در فرم هم قاعده را بر کلیشه‌کُشی گذاشته بود. تمامی قراردادها در این سریال زیر سوال می‌رفت و وقتی از کار هنری و ایجاد راه‌های جدید در ذهن صحبت می‌کنیم از همین چیزها حرف می‌زنیم. چند نمونه چه در مضمون و چه در فرم نشان می‌دهد که چرا وجود چنین آثاری در تلویزیون معادل فضا و هوای تازه است.

هنری که پیام دارد، هنر متعالی است، این کلیشه حتی قبل از انقلاب از زمان آمیختگی فرهنگ و هنر به حزب توده و نگاه چپ‌ها در این دیار یک گزاره مصطلح بوده و هست. فوق‌لیسانسه‌ها با همین گزاره‌ی پرتکرار که در ذهن مردم هم جای گرفته کاری می‌کند کارستان. هیچ جایی از سریال را پیدا نمی‌کند که نتایج اقدامات کاراکترها پیامی اخلاقی داشته باشد و بخواهد به شکلی لوس و زننده چیزی را به مخاطب القا کند. در عوض کارگردان و فیلمنامه‌نویس با مستقیم مخاطب قرار دادن بیننده، کلی توصیه‌ی پزشکی و روانشناسی را به خورد مخاطب می‌دهند.

 گویی دو کار را همزمان می‌کنند هم این تذکر مهربانانه را به برنامه‌سازان می‌دهند که لزوما ارزش یک کار هنری به پیام آن نیست، کار هنری ارزشمند حتی می‌تواند هیچ پیام خاصی نداشته باشد. و از طرف دیگر هم در یک تناقض آگاهانه آن چه که مخاطب هم می‌خواهد را به خوردش می‌دهند، منتهی با یک مرزبندیِ رندانه و ظریف؛ ما به تو پیام می‌دهیم اما مستقیم و نه در قالب کاراکترها و داستان!

این شکستن قراردادها البته فقط در همین سطح نبود و در لایه لایه کار جا گرفته بود. عدم حضور بازیگری که ترجیح داده در فصل تازه سریال نباشد، منجر به بازتعریف یک جایگاه جدید در داستان نمی‌شد و اتفاقا با صداقتی سرشار از طنازی دائما یادآوری می‌شد که این یک سریال است و آن‌هایی هم که در این کار حضور دارند در نهایت شاغلان عرصه هنر هستند و اساسا جهان داستان یک جهان قراردادی است.

مخاطب از این جا به بعد تصمیم به دوست داشتن یا دوست نداشتن جهان داستان می‌گرفت و جهان داستان به مثابه یک باور کاذب نبود، یک تصمیم آگاهانه بود.

دلیل سوم، گر کار جهان سخت گرفت، مسخرگی پیشه کن

نگاه یا همان زاویه دید موجود در فوق‌لیسانسه‌ها کمیاب بود. نگاه به مساله بیکاری، به ازدواج و حتی به مساله‌ای مثل معضلات بوروکراسی در ایران، بر مبنای قاعده‌ای تصویر و بعد نقد شد که کم‌نظیر بود. آن کاراکتر نمادین و مضحک مدیر خندان که کفاشیان و تاج نام‌گذاری شدند و در تمام سریال در حال دوندگی بودند، دوندگی که خودش یک کنایه به ایستایی نظام اداری و ناکارآمدی‌اش داشت. آن کنایه‌ی سنگین به ظهور و بسط موج انگیزشی‌ها که در قالب کلاس‌های دکتر مهاجر در سریال حضور داشت، همه نشان از دید تیزبینانه سازندگان سریال دارد. در همان موضوع کلاس‌های انگیزشی تاکید جا و بی‌جای دکتر مهاجر به هزینه‌ی نیم‌بهای کلاس‌ها در واقه تاکید بر تجاری بودن ذات چنین فضاهایی است. نقدی که سریال موفق شد به ظریف‌ترین شکل ممکن پرداختش کند و البته در عین حال خنده هم بیافریند. این تنها مشت نمونه خروار بود از زاویه دیدی که تازگی داشت و مبنایش بر مسخرگی یا همان هجو بود. وقتی از هجو و یا یک نگرش صحبت می‌کنیم، آن نگرش را باید در زیر لایه‌‎های اثر تزریق کنیم، کاری که فوق‌لیسانسه‌ها به خوبی انجام شد. دلایل دوست داشتن حبیب و رفقایش البته بیشتر از این‌هاست؛ اما این صفحه بیش از این امکان نمی‌داد.