آبان نامجو

«تومان» ساخته مرتضی فرشباف فیلم قابل‌تاملی‌ست، فیلم البته به اندازه مورد توجه قرار نگرفت. چه از سمت تماشاچیان و منتقدان و چه از سمت هیات داوران که به غیر از یک جایزه «بهترین فیلم‌برداری» جایزه دیگری نبرد. در این یادداشت کوتاه که بخش‌هایی از یک یادداشت مفصل درباره «تومان» است، کمی درباره این فیلم قدرنادیده نوشتم. یادداشت مفصل بماند برای زمان اکران عمومی فیلم.

در «تومان» با دو جوان آس و پاس طرفیم و دل و دنیایی که به قمار مسابقات شرط‌بندی فوتبال داده‌اند. اولین قمار سنگین داود با یک پیروزی سی میلیونی همراه می‌شود، لحظه اعلام پیروزی توسط عزیز، داود را در صف رای‌گیریِ انتخابات مجلس می‌بینیم او همزمان با اعلام پیروزی، رایش را سفید به صندوق می‌اندازد! او قمارش را برده، او رای دادن را هم قمار می‌بیند؟ به نظر که این طور است. آیا این یک طعن و تعریض به فضای سیاسی نیست؟ احتمالا که هست. آیا این شکل از بیان موجز و مینی‌مال و رندانه، خودِ سینما نیست؟ بله هست.

ما قبل‌تر از طریق یک تایپوگرافیِ که روی پرده نقش بسته وارد فصل اول روایت شبه‌اپیزودیک و در عین حال متصل داستان شده‌ایم، در بهار داستان، داود یک تی‌شرت ساده بر تن دارد، موتور سوار می‌شود و یک رابطه عاطفی نیم‌بند هم دارد. او جاه‌طلب است و کم‌کم مزه قمار سقفش را بلند کرده!

قمار پشت قمار و البته این میل به بالا رفتن و پیروزی در لایه لایه کار و کاراکترها کاشته می‌شود. نقطه عطف روایت در فصل تابستان آن سکانسی‌ست که در یک نمای لانگ‌شات و در حرکت آرام دوربین به سمت آیلین او را روی قایق می‌بینیم. دوربین حرکت عمودی از بالا به پایین دارد و همزمان صدای نفس زدن‌های داود را می‌شنویم! دوربین می‌خواهد چیزی را القا کند. انگار این گزارشی از یک زندگی است و در نگاهی شاعرانه‌تر انگار شبیه به مانیتورهای بیمارستانی که روند درمان بیمار را مخابره می‌کنند، اینجا روند تغییرات روانیِ داود مخابره می‌شود.

فصل پاییز اما نوبت فقدان یونس است. در حالی که داود کت بر تن کرده و عینک دودی روی چشم دارد و ساعت گرانقیمت بر دست می‌کند، این یونس است که زمین‌گیر می‌شود. شمایل آل‌پاچینوییِ داود اما در تضاد میان به دست آوردن‌ها و از دست دادن‌ها گاهی سخاوتمند است و گاهی مجنون. او ثروتمندتر می‌شود و در عین حال فقیرتر، صربستان و ایران را می‌بَرَد اما آیلین و یونس را از دست می‌دهد.

از پاییز به زمستان، شیفت از اوج به فرود است. فصل فروپاشی و سقوط هم به سینمایی‌ترین شکل تصویر می‌شود. به طور مثال درباره یونس با چند سکانس نمونه‌ای و پیامبرانه درباره سرنوشت او مواجهیم؛ سکانس ساحل‌‌نشینی و حرکت عمود بالا به پایین دوربین روی زخم کمر او، سکانس نفس‌گیری در آب و آن دیزالوی درخشانِ کبود، سکانس دید زدن دزدکیِ معاشقه عزیز و نامزدش و آن کابوس و وهم سینه‌خیز رفتن تا دریا...سرنوشت یونس به مثابه یک عبرت نمادین، عزیز را از تشکیلات داود دور می‌کند، او آدمِ این فضا نیست و انتخاب دیگری می‌کند.

داود اما هرچه دارد به باد می‌دهد و آن دیالوگ تکرارشونده عادت به سقف‌های کوتاه را به مانند یک مانیفست شخصی اجرایی می‌کند. او و عزیز در آن سکانس درخشان نور و شب و در جستجوی آرامگاه یونس به خاک می‌افتند، نقطه عطف فصل آخر داستان همین سکانس است. مساله «عدم تطابق هویت و موقعیت» درباره داود با یک قمار بزرگ و حساب شده، یک تغییر نام و یک مهاجرت اتفاق می‌افتد و داودِ حالا آرمین شده، بعد از پایان فیلم فرشباف هم نفس خواهد کشید. «تومان» برای اکران اگر کمی کوتاه شود، می‌تواند در میان برترین‌های سال قرار بگیرد. جایی میانِ سینمای عامه‌پسند و خوش‌ریتم و سینمایی که به تو اجازه کشف و شهود می‌دهد. مثل تصنیف‌های دهه چهل خورشیدی که هم تین‌ایج‌ها دوستش دارند و هم میانسال‌ها.