محمدحسن خدایی

شاید بتوان برگ برنده الناز ملک را در نمایش «خندیدن زیر مشت و لگد»،  صمیمی بودن با مخاطبان دانست و این مولفه را در راستای باورپذیری قصه‌ای فرض گرفت که تلاش دارد بر صحنه اجرا شود و عواطف و احساسات تماشاگران را درگیر خود نماید. 

صد البته این صمیمیت که با بی‌تکلفی در صحنه همراه است، توانسته تا حدودی همراهی عاطفی حاضران در سالن ملک را جلب کند و با تکیه بر آگاهی‌بخشی و روشنگری، این توصیه اخلاقی را به دیگران تذکار دهد که نسبت به ظلمی که در جامعه مشاهده می‌کنند بی‌تفاوت نبوده و به وقت ضرورت، در وضعیت ناگوار پیش‌آمده مداخله کنند. 

اجرا تلاش دارد این نکته را الویت بخشد که ما شهروندان به هنگام مواجهه با آزارگری بعضی مردان نسبت به زنان جامعه، می‌بایست از خود واکنش شجاعانه نشان دهیم و تغافل پیشه نکنیم. روایتی که اجرا به واسطه تجربه شخصی الناز ملک در مقام نویسنده و کارگردان، بیان می‌کند مربوط است به آزار جنسی و کلامی یک راننده خطی نسبت به دختری دانشجو. تجربه آزار همچون ترومایی تحمل‌ناپذیر بر زبان ستاره جاری می‌شود تا شاید ادامه زندگی امکان‌پذیر گردد. قرار است گذشته تروماتیک ستاره به مثابه امر سپری‌نشده، از طریق روایتگری و بیان‌گری توامان، بر صحنه احضار و رنج زنانه‌اش برای دیگران 

حس‌پذیر شود. 

اینجا منظور از روایتگری، تعریف کردن سرگذشت «ستاره» مقابل تماشاگران است که از همان ابتدا سعی دارد خود را در جایگاه یک نویسنده معرفی کرده و به تعامل با شرکت‌کنندگان جلسه ادبی بپردازد. همچنان‌که «بیان‌گری» را می‌توان مربوط دانست به ساختن حس و حال ترسناکی که ستاره در اتومبیل مرد راننده تجربه می‌کند. به دیگر سخن، الناز ملک با بکارگیری هر دو شیوه اجرایی یعنی روایتگری و بیان‌گری، بدن و بیان را در خدمت بیان امر بیان‌ناپذیر قرار داده و به واسطه این تکنیک روایی، تلاش دارد پیدا و پنهان مواجهه ستاره و مرد راننده را آشکار کند.

 از منظر روانکاوی، راهکار دفاعی ستاره در مقابل مشکلات زندگی، پناه بردن به خنده است. اینجا خنده به مثابه امکان فراروی و تاب‌آوری، عمل کرده و این فرصت را فراهم می‌کند که ستاره به عوض فیگور قربانی بودن، عاملیت زنانه خویش را به اجرا درآورده و از پا نیفتد. از یاد نبریم که باختین چگونه از خنده همچون سلاحی علیه نیروهای سرکوب  صحبت می‌کند تا با توسل به آن بتوان به زندگی آری گفت و مقابل فلاکت روزگار کم نیاورد. زنی چون ستاره به میانجی خنده، این توانایی را می‌یابد که از جایگاه ملال‌انگیز اینجا و اکنونی‌اش فاصله گرفته و نقش‌ اجتماعی متفاوتی را به نمایش گذارد. 

از قضا میل او به نوشتن داستان با مکانیسم دفاعی خندیدن، شکوفاتر شده و جهان‌ مطلوب را جایگزین جهان موجود می‌کند. خنده به سبکی و رهایی میدان می‌دهد و حضور صحنه‌ای ستاره را تماشایی می‌کند. از این منظر می‌توان استراتژی نمایش را در عزیمت به سوی کنش خندیدن ستود و با شخصیت ستاره به وقت خنده همدل بود. اما نکته اینجاست که اجرا بیش از این می‌تواند از امکان خنده استفاده کرده و ملال زندگی روزمره و تروماهای گذشته را پس بزند. این‌که چرا این اتفاق نمی‌افتد برمی‌گرد به ایدئولوژی اجرا که می‌خواهد بیش از سبکی و رهایی، روایتگر تجربه آزار یک زن باشد.

 الناز ملک چندان اجازه نمی‌دهد گفتار زنانه ستاره، به هنگام روایت‌گری واجد نابهنگامی و هیستری شود و از کلام‌محوری مردسالارانه فاصله بگیرد. به عبارت دیگر، گفتار ستاره بیش از آن‌که زنانه باشد، همچنان در ساختار کمابیش مردانه‌ای ساخته می‌شود و توان خلق یک هیستری زنانه را نمی‌یابد. 

به هر حال هیستری زنانه محصول روایتی است که یک زن، از گذشته‌ تروماتیک خویش  بیان می‌کند. روایت‌بخشی به خاطرات گذشته، امکانی است برای عبور از این مهلکه تحمل‌ناپذیر و غلبه بر اینرسی‌ ویرانگرش. البته در لحظاتی از اجرا، گفتار ستاره، دچار گسست و پریشانی است و این را می‌توان بر مبنای فرم هیستری معنا کرد. این وضعیت با خنده‌های گاه‌وبی‌گاه او همراه شده و تا حدودی توانسته علیه کلام منسجم نمایش عمل کند. ممزوج شدن وقفه و خنده، یکی از امکان‌های رهایی و رستگاری ستاره در روبرو شدن با گذشته است که به نظر می‌آید به خوبی تلفیق شده و در خدمت سیاست اجرایی کارگردان قرار گرفته است.

   نمایش «خندیدن زیر مشت و لگد» به عنوان اولین تجربه کارگردانی الناز ملک، توانسته مسئله‌محور باشد و به یکی از آسیب‌های اجتماعی این روزهای جامعه ایران بپردازد. این‌که زنان جامعه در یک نظام مردسالار گرفتار آزار شده و نتوانند به راحتی روایتگر تجربه تروماتیک خویش شوند درد بزرگی است که این اجرا به آن می‌پردازد و در مقابل از مخاطبان خویش انتظار دارد قدمی برای بهبود وضعیت کلی جامعه بردارند. 

در پایان نمایش وقتی الناز ملک رو به تماشاگران از تجربه زیسته‌اش سخن به درد می‌گوید و متاثر می‌شود، می‌توان حدس زد که حاضران در سالن ملک، واجد وجدان معذب شده و به تامل در این رابطه بپردازند. 

   به لحاظ بازی‌ها بازیگرانی چون کاظم هژیرآزاد، حسام شهیدی، یونس حران‌اف در کنار الناز ملک در این اجرا حضور داشته و توانسته‌اند فضای کلی نمایش را در حد امکان خلق کنند. از این منظر می‌توان از بازی بازیگران لذت برد و فی‌المثل تقابل ستاره و راننده را از نقاط قابل اعتنای اجرا دانست. همچنان‌که حضور کاظم هژیرآزاد در نقش پدر بعد از غیابی پنج ساله از صحنه تئاتر، غنیمت بزرگی است برای تئاتر این روزهای ما.

  در نهایت می‌توان گفت اجرا با مراسم سخنرانی ادبی آغاز شده و با همان سخنرانی به پایان می‌رسد. در این میان زنی در باب نویسندگی‌اش برای حضار سخن می‌گوید و به تدریج پیدا و پنهان زندگی خویش را به عنوان یک زن برآمده از حاشیه‌های شهر آشکار می‌کند. 

تجربه آزار به زن نویسنده، دیدگاهی منفی نسبت به مردهای جامعه بخشیده است. در این جهان معطوف به باورهای اخلاقی ستاره، بسیاری از زن‌ها قربانی بی‌اخلاقی مردهای شهوت‌ران هستند. شوربختانه اجرا به دلایل ساختاری به علت واقعی وضعیت نابهنجار موجود نمی‌پردازد و بی‌اخلاقی مردان اجتماع را به افراد فرو می‌کاهد. نتیجه این رویکرد، در بعضی صحنه‌ها تکیه بر احساسات‌گرایی است و درگیر کردن عواطف انسانی. اما بدون فهم مناسبات مادی جامعه و سرکوبی که انسان‌ها را منکوب می‌کند تقلیل ماجرا به افراد، کنشی محافظه‌کارانه خواهد بود. 

تئاتر این روزهای ما احتیاج دارد بیش از این به اجتماع بپردازد و شجاعت چشم دوختن در مغاک را داشته باشد. در همان دقایقی که گویی همه چیز به روال عادی است و می‌توان سبکبال استراحت کرد و برای آینده برنامه ریخت. اما کیست که نداند در متن و حاشیه شهر، عده‌ای از مردمان نانجیب مشغول شرارت و خباثت‌اند.