محمدحسن خدایی

با آن‌که روال امور مملکت کاملا به حالت عادی بازنگشته و ترس از شروع دوباره جنگ همچون هراسی واقعی بر آستانه در می‌کوبد، مردم ترجیح داده‌اند از آن فضای شوم و دلهره‎آور تا حد ممکن فاصله گرفته و به زندگی روزمره برگردند و خود را چندان مقهور فضای جنگ‌طلبی قدرت‌های بین‌المللی نکنند. از این باب می‌توان این میل به زندگی و برای مثال رفتن به سالن‌های تئاتر و سینما را پر اهمیت دانست و بیش از پیش دوستان و آشنایان را ترغیب کرد که به صحنه بازگردند و چه در قامت هنرمند و چه در جایگاه تماشاگر، در خلق فضاهای مشترک انسانی و ساختن پاتوق‌های هنری، کوشا باشند و به نوعی «روح زندگی» را در کالبد فضای راکت و ترس‌خورده شهر بدمند. در این میان آغاز بعضی اجراها، نویدبخش دوران تازه‌ای است از فعالیت حرفه‌‌ای گروه‌های تئاتری. نمایش‌هایی که اگر جنگ 12 روزه به‌وجود نیامده بود یحتمل مورد استقبال انبوه مخاطبان قرار می‌گرفت و رونقی می‌شد برای فضای عمومی تئاتر. شوربختانه با نگاهی به وضعیت فروش اجراها و استقبال مخاطبان می‌توان به عینه مشاهده کرد که تعداد اندکی از تماشاگران به تماشای این اجراها می‌نشینند و این مسئله می‌تواند بر هزینه‌های تولید تئاتر، اثر مستقیم گذاشته و موجب ضرر و زیان فزاینده شود. اما با تمامی این حرف و حدیث‌ها، به قول سعدی شیرین سخن «به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل». بنابراین حتی به فرض خلوتی سالن‌ها می‌بایست علیه فضای جنگ موضع گرفت و زندگی و صلح را مطالبه کرد. البته گروه‌های تئاتری هم به قول پال وودراف، فیلسوف و نظریه‌پرداز امریکایی تئاتر، می‌توانند جهان را صحنه تئاتر بدانند و برای تماشایی‌تر کردن اجراهایشان تلاش بیشتری کنند. بدون اتصال با امر تماشایی، یک مخاطب عادی تئاتر چرا باید هزینه کند و با صرف وقت و مسافرت درون‌شهری به تماشای اجرایی بشتابد که تماشایی نیست و مستوجب ملال و افسردگی است.  

   این هفته بنابر سنت این چند ماهه روزنامه، به یکی از اجراهای تازه می‌پردازیم که پذیرای مخاطبان محدودی است و به نوعی محصول دهه نود شمسی و تلاش یکی از نمایشنامه‌نویسان فعال آن دوره. اجرایی که پرسش از ضرورت و چرایی بر صحنه بودنش می‌تواند روشنگر وضعیتی باشد که نمایشنامه‌نویسی ما مدتی است گرفتارش است و عزیمت به سوی فضاهای انتزاعی، شکلی از امکان حیات در دوران دستورالعمل‌های نظارتی و حمایتی. 

  آرام محضری بعد از مدت‌ها نوشتن نمایشنامه، این شب‌ها در سالن هامون به اجرای یکی از نمایشنامه‌های خود مشغول شده و نمایش «مردی روی کاناپه» را برای مخاطبان تئاتر تدارک دیده است. نمایشنامه این اجرا به سال 1395 در انتشارات «مکتوب» منتشر شده و هم‌اکنون فرصت یافته به صحنه آید. نمایش با سه شخصیت، در فضایی بسته و انتزاعی به پیش می‌رود و به لحاظ اجرایی به شدت کمینه‌گرایانه و مهندسی‌شده است. داستان نمایش در رابطه با مردی که چندان معلوم نیست در یک شرکت مافیایی به عنوان رئیس چه می‌کند و چرا اینچنین به تماشای برنامه‌های بدون صدای تلویزیونی مشغول است. مرد جوان با بازی قابل‌اعتنای محمد معتضدی، پذیرای زنی است که گویا روابط عاطفی با او دارد و به عنوان یک زن اغواگر در تلاش است سر از کار مرموز مرد درآورد. چالش بی‌پایانی بر سر این جستجوی نافرجام در جریان است و در این بین، رازهای پیدا و پنهان عاطفی آشکار می‌شود. گاهی در میان این ملاقات‌های عاشقانه، یک «رابط» که او هم مرد جوانی است پیدایش شده و بسته‌هایی را برای مرد روی کاناپه می‌آورد. این نظم بوروکراتیک ملالت‌بار، مدام تکرار شده و در نهایت با خروج مرد روی کاناپه و جایگزین شدن مردی به لحاظ ظاهری مشابه‌اش، همچنان 

ادامه می‌یابد. 

   آرام محضری در این نمایش ترجیح داده زندگی روزمره فردی را بازنمایی کند که حتی با داشتن موقعیت فرادستانه، نمی‌خواهد از انزوای خودخواسته‌اش بیرون بیاید و جهان را از منظری تازه نظاره کند. هم در متن و هم در اجرا، گرایش به امر انتزاعی و پس زدن تاریخمندی و امر اجتماعی، در دستور کار قرار گرفته و نتیجه‌اش کمابیش قابل حدس زدن است. این شکل از روایت داستان و بازنمایی واقعیت اجتماع، این روزها بسیار معمول شده و در بسیاری از تئاترها قابل رصد کردن است. اغلب گروه‌ها ترجیح می‌دهند برای عبور از ممیزی به خلوت ذهنی آدم‌ها پناه برده و در یک فضای محافظت‌شده، روایتی از تک‌افتادگی انسان مدرن را ارائه کنند. به هر حال این انتخابی است که امکاناتی را در افق پیشِ رو برای گروه‌های اجرایی نمایان می‌کند و چیزهایی را به محاق می‌برد. به طور مثال «مردی روی کاناپه» می‌تواند مدعی شود که فاصله گرفتن از یک جغرافیای خاص و یه دوره تاریخی مشخص، این امکان را فراهم کرده که اجرا بتواند یک موقعیت جهان‌شمول خلق کند. از یاد نباید برد که برای جهانی شدن اول باید محلی و منطقه‌ای بود. بنابراین می‌باید به امر انضمامی بها داد تا اتصال امری جزئی با امر کلی، دیالکتیک پیش‌رونده‌ای را رقم زند که بشود از دل آن، چیزهایی را بیرون کشید و وضعیت‌های تکین را دراماتیزه کرد.  آرام محضری در این پروژه اجرایی، میل دارد بر مرز باریک و جذاب امر انتزاعی حرکت و هر نوع امر اضافی، نامنتظر و مزاحم را از اجرا دور کند. جای تعجب نخواهد بود که بازی بازیگران، فضاسازی و روایت‌شان، اینچنین بر مدار کنترل‌شدگی سامان یابد و خبری از نابهنگامی نباشد و اجرا، مخاطبان را چندان که باید شگفت‌زده نکند. این سیاست اجرایی نتایجی دارد که نمی‌توان کتمان کرد. اجرا به سمت بیش از اندازه استاندارد بودن می‌رود و شکاف‌ها و ضعف‌های خود را ذیل این فرم مهندسی‌شده، تا حد امکان پنهان می‌کند. به دیگر سخن کلیت اجرا همچون یک معادله ریاضیاتی، دقیق و نفوذناپذیر می‌نماید. بدین منظور داستان نمایش، سرراست تعریف می‌شود و موقعیت مفروض خویش را با دقت هر چه تمام‌تر طرح کرده و به انجام می‌رساند. حتی طراحی نور و صحنه، به این نظم و این دیسیپلین وفادار است و همه چیز در خدمت متعارف بودن و پیش‌بینی‌پذیری قرار می‌گیرد.

بازی بازیگرانی چون محمد معتضدی، قریبا امینیان و محمدرضا آبانگاه کمابیش قابل قبول است و در راستای سیاست کلی اجرا مبتنی بر «در میانه بودن». گاهی البته احساساتی بیش از حد نیاز بروز کرده و اختلافات در روابط انسانی نمود عینی‌تری می‌یابد. اما هر چه هست می‌توان این‌گونه ادراکش کرد که با یک اجرای «ولرم» روبرو هستیم که نه سرد است و نه گرم. مردی روی کاناپه نشسته، ترجیح داده در سکوت تلویزیون تماشا کند و صدای آزاردهنده آدم‌های داخل تلویزیون را گوش ندهد. نوشیدن شراب و بی‌تفاوتی نسبت به زن و مردی که به او سر می‌زنند مشخصه رفتاری این انسان مرموز معاصر است. اما آرام محضری در جایگاه یک نمایشنامه‌نویس و کارگردان می‌توانست جسارت بیشتری به خرج داده و اندکی از این دژ مستحکمی که بنا کرده فاصله بگیرد و آدم‌هایش را در موقعیت‌های بحرانی‌تری قرار دهد. از دل این منازعه است که درام تماشایی بیرون آمده و امر انتزاعی، در اتصال با امر انضمامی، جذابیت می‌یابد. به هر حال رئیس یه شرکت مافیایی بودن می‌تواند حضور صحنه‌ای متفاوتی را رقم بزند که خونسردی‌اش در کنش‌های بدنی و نه گفتارهای ملال‌آور تکراری نمود یابد. دست کشیدن از محافظه‌کاری و داشتن جسارت در مواجهه با نیروهای شر، راهی است برای خروج از این متوسط‌الحالی. جایی که وضعیت از سکون خارج شده و برآیند واقعی نیروهای حاضر در صحنه، شدت یافته و محل زورآزمایی و شکست آدم‌ها می‌شود.