محمدحسن خدایی

همچنان تعداد اجراهای تئاتری که در سالن‌های دولتی، نیمه‌دولتی و خصوصی کلانشهر تهران این شب‌ها بر صحنه آمده موجب شگفتی ناظران است. در غیاب تماشاگران پرتعداد، چرایی این حجم از اجراهای هر روزه با توجه به اقتصاد نحیف تئاتر، مقدمه‌ای است چالش‌برانگیز برای پژوهش‌گران در باب میل همگانی برای حضور در صحنه. به دیگر سخن اغلب اجراهای تئاتری فروش چندانی ندارند و تماشا کردن آنان مصداق بارز هدر دادن وقت و سرمایه است. در این چرخه‌ی باطل تولید تئاتر و همچنین متضرر شدن گروه‌های اجرایی، بی‌شک واقعیت‌های پنهان در جریان است که اهالی تئاتر میل ندارند آن را بر زبان آورده و مطرح کنند که چرا صحنه تئاتر به تسخیر افرادی درآمده که تجربه چندان اجرایی ندارند و به لحاظ زیباشناسی و سیاست‌های اجرا، چنان از محله پرت هستند که نمی‌توان آن‌‌ها را جدی گرفت و در باب اجرا به گفتگو نشست. امید است این دور باطل چندان تداوم نیابد و صحنه‌های تئاتر بار دیگر محل حضور اجراهای باکیفیت و واجد سلیقه شود. اجراهایی که علاوه بر بحرانی کردن عرصه نمادین، توانایی سرگرم کردن تماشاگران را دارند و کیفور می‌کنند مخاطبان را. این هفته و بنابر سنت این چند ماه به دو اجرا از تولیدات تئاتر کلانشهر تهران می‌پردازیم و نقاط قوت و ضعف این آثار را بررسی می‌کنیم.

نمایش اول – کلنل

چهره کلنل محمدتقی خان پسیان در نمایشی که این شب‌ها در تالار وحدت بر صحنه آمده شکوهمند است و میهن‌‌پرست. یک افسر ارشد ارتش ایران که با شجاعت و صداقت تمام، در سی سالگی به مقام کلنلی نائل شده و در راه پیشرفت وطن، جان خویش را فدا می‌کند. کلنل پسیان را یکی از استعدادهای مهم در ساختن ایران نوین دانسته‌اند چراکه تجربه او در نظم‌بخشی به خراسان گرفتار هرج و مرج، نمونه‌ای است از مدیریت یک فرمانده نظامی موقعیت‌شناس و قاطع. تاریخ مدرن ایران پر است از فراز و نشیب. یکی از این لحظات دوران‌ساز بی‌شک نسبت رضا خان است با کلنل پسیان. از یاد نبریم که چگونه اختلاف رضا خان و گروه همراهش «دیویزیون قزاق» با «افسران ژاندارمری دولتی» که کلنل پسیان هم قسمتی از آن محسوب می‌شد آینده ایران را سمت و سوی تازه بخشید. حتی همکاری این دو گروه متفاوت از نظر مرام سیاسی و نظامی در برهه‌ای از زمان برای غلبه بر ایران چندپاره، دلیلی نمی‌شود که بعدها مسئله کسب قدرت، به انحصارطلبی دیویوزیون قزاق منتهی نشود. نتیجه این قدرت‌طلبی مکبث‌وار رضا خان،  حذف کلنل پسیان است و به قدرت رسیدن سردار سپه. حال با مرگ کلنل پسیان این رضا شاه است که با عنوان پادشاهی، تجدد آمرانه‌اش را در قلمرو سرزمین ایران می‌گستراند و معمار ایران نوین نام می‌گیرد.    محمد نقابی در مقام نمایشنامه‌نویس به کلنل پسیانی می‌پردازد که در پی آبادانی کشورش است و در این راه با همراهی دوستان منورالفکری چون عارف قزوینی، در پی سامان دادن به معیشت و امنیت مردم خراسان. کلنل پسیان مدام تاکید می‌کند که یک سرباز است و وفادار به دستورات مقامات بالادستی. اما او شخصیتی فاقد اندیشه نیست و فی‌المثل در مواجهه با ستمکاری دولت‌مردان، موضع سرسختانه می‌گیرد و مستقل عمل می‌کند. کلنل پسیان چنان بازنمایی می‌شود که به واقع سیمای تابناک شهیدی در راه وطن باشد و در کشاکش روزگار بر صدر نشسته‌ای محذوف دسیسه قدرتمندان بی‌کفایت. امیر بشیری که کارگردانی این نمایش را بر عهده دارد با شیوه‌ای کمینه‌گرایانه، صحنه را چنان مهندسی می‌کند که امر نامنتظره‌ای امکان بروز نیابد و ساحت نمادین کلنل مخدوش نشود. همه چیز در خدمت برساختن چهره‌ای بی‌نقص، قهرمان و مظلوم از کلنل است. طراحی صحنه مدرنیستی رضا مهدی‌زاده به این استراتژی مهندسی‌شده کمک فراوانی رسانده و به لحاظ بصری، صحنه‌پردازی‌های تماشایی ساخته است. اما این حجم از مدیریت صحنه و فضا، فلاکت رعیت و استیصال حکومت را بازتاب نمی‌دهد و در واقع خبر چندانی از مردم کوچه و بازار نیست. نمایش کلنل  نظامیان و دولت‌مردان را بر صحنه می‌آورد با کمترین حضور توده‌های مردم خراسان. برتولت برشت را به یاد آوریم که در نمایشنامه‌هایش به مردم عادی می‌پرداخت و از این باب، رهایی بشریت را نتیجه عاملیت توده‌ها می‌دانست. در نهایت نمایش کلنل اراده معطوف به قدرت کلنل پسیان را هیچ‌گاه آشکار نمی‌کند و پروژه قهرمان مغلوب‌سازی از او را پی می‌گیرد.

همچنان تعداد اجراهای تئاتری که در سالن‌های دولتی، نیمه‌دولتی و خصوصی کلانشهر تهران این شب‌ها بر صحنه آمده موجب شگفتی ناظران است. در غیاب تماشاگران پرتعداد، چرایی این حجم از اجراهای هر روزه با توجه به اقتصاد نحیف تئاتر، مقدمه‌ای است چالش‌برانگیز برای پژوهش‌گران در باب میل همگانی برای حضور در صحنه

نمایش دوم – حقایقی درباره سگ‌ها و گربه‌ها 

مردمان طبقات متوسط شهری این روزها به مهاجرت بیش از پیش فکر می‌کنند. به قول آصف بیات در پی نئولیبرالیزه‌شدن تمامی عرصه‌های زندگی و عقب‌نشینی دولت‌ها از وظایف ذاتی خویش، پدیده اجتماعی نوینی در بعضی کشورها همچون ایران پدیدار شده که می‌توان آن را فقیر شدن طبقه متوسط شهری نامید. نتیجه این وضعیت تازه، مشکل شدن بازتولید ارزش‌های طبقه متوسط برای شهروندان ایرانی است. این شهرنشینان که قبل از این زندگی به نسبت مرفهی داشتند حال گرفتار فقر عمومی شده‌ و با آنکه دوست دارند سبک زندگی مورد دلخواه خود را زیست کنند اما به‌علت فقیر شدن، توان مالی بازتولید این ارزش‌ها را از دست داده‌اند. پس میل به مهاجرت و جستجوی فرصت‌های تازه شغلی به امری فراگیر در میان مردمان این طبقه شهری بدل شده و به بحران‌های مختلف اجتماعی و سیاسی دامن‌زده است. نمایش «حقایقی درباره سگ‌ها و گربه‌ها» را می‌توان ذیل این دغدغه‌های منزلتی صورتبندی کرد. 

   قصه این نمایش کمابیش ساده است: زن و مردی به انتظار تولد فرزندی هستند که آینده‌اش نامعلوم است و نگران‌کننده. زن ترجیح می‌دهد برای یافتن زندگی بهتر به انگلستان نزد پدرش مهاجرت کرده و  فرزندش را در آن کشور به دنیا آورد اما مرد مخالف این سفر طولانی است و مشکلات مالی را دلیلی بر ضرورت ماندن در کشور خود و ادامه وضعیت موجود می‌داند. نمایش سه صحنه‌ دارد و تقابل مهاجرت است با ماندن. 

   صحنه اول در بالکن اتفاق می‌افتد که یک فضای بینابینی است مابین حوزه خصوصی و فضای عمومی. بالکن امکان تماشا کردن دیگران و احتمال تماشا شدن توسط همان دیگران را ممکن می‌کند. حضور نامتعارف یک همسایه که از نظر مرد، زنی است بیش از اندازه چاق و لاجرم زشت، گفتگوهای زناشوهری این زوج جوان را تحت تاثیر قرار می‌دهد. محمدهادی عطایی که علاوه بر کارگردانی، نقش مرد را هم بازی می‌کند در این صحنه پر از انرژی و خنده‌آور ظاهر شده و در مقابل، ویدا جوان با طمانینه و تودار نقش زن را بازی می‌کند. در صحنه اول، هادی عطایی ترکیبی است از طنازی و حاضر جوابی. اما در صحنه دوم جنس بازی متفاوتی را از او شاهد هستیم که مبتنی است بر درون‌گرایی، سکوت و تاحدودی مرموز بودن. به لحاظ طراحی صحنه اجرا می‌توانست فضای بیشتری از سالن سایه مجموعه تئاتر شهر را به خود اختصاص داده و بالکن بزرگتری را بازنمایی کند. اما ترجیح گروه اجرایی بالکنی است کوچک و نزدیک به تماشاگران که شاید حسی از صمیمیت را انتقال دهد. با آنکه این مقصود حاصل آمده اما به لحاظ بصری، از زیبایی صحنه کاسته است و تکثری از فضاها و مکان‌ها را ناممکن کرده است.

  در نهایت می‌توان این نکته را متذکر شد که همکاری محمد منعم و محمدهادی عطایی، تجربه‌ای جمع‌وجور از بازنمایی رئالیستی یک زندگی در آستانه فروپاشی است. البته محمد منعم ترجیح داده این فروپاشی خانوادگی را بیشتر در صحنه دوم به نمایش گذارد و صحنه سوم را در بازگشت به صحنه اول کمابیش شاد نشان دهد. تمهیدی که میل آن دارد با نشان دادن سرنوشت تلخ همسایه‌ای از تلخی رابطه زن و شوهر بکاهد و پایان قابل‌تحمل‌تری را برای مخاطبان رقم بزند. اما این تمهید ساختاری و برهم ریختن ترتیب صحنه‌ها، از پس پایان ملالت‌بار زندگی این زوج برنمی‌آید و جدایی حتمی است. 

اما در این نمایش وضعیت‌ها و رنج‌ها، چه آنکه فرزند از دست می‌دهد و چه آنکه خود را نابود می‌کند، حقیقتی در جریان است: رستگاری امری جمعی است.