محمدحسن خدایی

زمستان در آخرین ماه خویش، از سرمای سخت بهمن‌ ماه فاصله گرفته و حال و هوای بهاری دارد. روند عمومی اجراهای تئاتری بر همان روال ماه‌های اخیر می‌گذرد و بر صحنه آمدن نمایش‌ها کسی را شگفت‌زده نمی‌کند. این مسئله مربوط است به نکاتی که پیش از این در یادداشت‌های هفتگی تئاتر در این صفحه، توضیح دادیم و تلاشی بود برای فهم چگونگی و چرایی وضعیت اسفناک اجراهای تئاتری این روزها. به هر حال نمی‌توان نهاد اجتماعی تئاتر را از فضای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی کشور منفک کرد و برای توضیح کیفیت اجراها به عوامل بیرونی اشاره نداشت. حال که به تدریج سال پر التهاب ۱۴۰۱ به انتها می‌رسد و چشم‌انداز آینده، تحت تاثیر مسائل مختلف اجتماعی همچنان واجد بیم و امید توامان است می‌توان در باب سال جدید تئاتری به مداقه نشست و پیش‌بینی‌هایی کرد. سالی که با ماه مبارک رمضان آغاز خواهد شد و شرایط اجراها بی‌شک در هماهنگی با حال و هوای روزه‌داران و فضای معنوی کشور سامان خواهد یافت. البته اگر گروه‌های اجرایی به تعطیلات نوروز به عنوان فرصت اجرای تئاتر بنگرند و بخواهند در تعطیلات امسال نمایشی را به مخاطبان خویش عرضه کنند.

این هفته به روال این مدت، به دو نمایش خواهیم پرداخت که این شب‌ها در سالن نوفل لوشاتو اجرا می‌روند. دو اجرا با فرم و محتوای متفاوت از یکدیگر. اما هر دوی این اجراها وجه مشترکی دارند که مربوط است به فضای ایران معاصر و بازتاب انسان ایرانی در

تمامیت آن.

نمایش اول- اهل هوا

نمایشنامه‌ای که مریم تاجیک نوشته کمابیش یادآور مونوگرافی است که غلامحسین ساعدی سال‌ها پیش در رابطه با رسم و رسوم مردمان جنوب ایران به انجام رساند. نوعی تلاش برای فهم مصائب فرهنگ توده مردم ساکن در کرانه‌های خلیج فارس. ساعدی با آن نگاه چپ‌گرایانه و ماتریالیستی خویش سعی داشت به مناسبات خلاف‌آمد و اغلب ماورایی سواحل جنوبی ایران پی برد. به هر حال برای کشوری که روزگاری سودای تمدن بزرگ داشته، رازگشایی از امور ناشناخته و غیرقابل توضیح، می‌توانست مهم تلقی شود. بی‌شک دستگاه پروپاگاندای پهلوی، تحقیق ساعدی را ذیل برملا کردن رازهای پنهان توده مردم ادراک می‌کرده است. نوعی آرامش در مواجهه با فرهنگ نامکشوف زار و نیروهای توضیح‌ناپذیر باستانی.

    حال با توجه به نکاتی که ذکر شد به اجرایی می‌پردازیم که محمد حاتمی در مقام کارگردان از نمایشنامه مریم تاجیک بر صحنه آورده است. اهل هوا نمایشی است در باب هویت‌یابی انسان. دو برادر در پی یافتن این پرسش هستند که پدر واقعی‌شان کیست. حرف و حدیث فراوان در آن خطه کوچک جغرافیایی نزدیک دریا، باعث شده یکی از برادران که هامون نام دارد با بازی خوب بهنام شرفی، به جنایت دست زند. روایت اهل هوا تلفیق امر ذهنی با امور واقع است. ممزوج شدن واقعیت و خیال و زندگی روزمره با مراسم زار و قدرت مهیب جادو. اما نکته اینجاست که اجرا برای عبور از قوانین پیدا و پنهان نهادهای نظارتی و ارزشیابی، گرفتار نوعی پیچیدگی روایی و مفهومی شده و صراحت و وضوح را از دست داده است. در نتیجه مخاطبان برای ساختن یک کلیت خودبسنده از این نمایش بی‌دلیل دچار مشکل خواهند شد. با آنکه تاریخ نمایش قبل از انقلاب را نشانه می‌رود مخاطبان با مناسبات امروزی روبه‌رو می‌شوند. پس این ابهام و پیچیدگی می‌تواند به جابه‌جایی زمانی و تاریخی روایت مربوط باشد. از یاد نبریم قتل‌های ناموسی که در گوشه و کنار کشور و در خانواده‌ها و در عشیره‌ها اتفاق می‌افتد دلایل بسیاری دارد که هنر نمایش می‌تواند با شفافیت و اجتناب از پیچیده‌نمایی روایی، آن‌‌ها را بیان کرده و جامعه را نسبت به آینده حساس کند. اما متاسفانه نمایش اهل هوا نتوانسته به لحاظ شکلی، راهی برای رویت‌پذیر کردن این آسیب اجتماعی بردارد و کمابیش روایتی غامض را به مخاطبان ارائه کرده است.

  اما اگر بخواهیم به جنبه‌های مثبت اجرا اشاره کنیم می‌توان از شخصیت‌پردازی مدرنیستی اهل هوا مثال زد. جواد یحیوی و بهنام شرفی به خوبی توانسته‌اند تناقضات مردان عشیره در گرفتار بودن به وضعیت‌های دشوار ناموسی را بازنمایی کنند. با آنکه کنش جنایتکارانه‌ شخصیت «هامون» بر مدار کلیشه‌های همیشگی غیرت و تعصب خانوادگی شکل یافته، اما سیر حوادث نشان می‌دهد که او بنابر تجربه زیسته‌اش که مبتنی است بر سفر و جابجایی مدام در بحر و بر عالم، هنگام ارتکاب جنایت ترکیبی است از مهربانی و قساوت در قبال عزیزانی که به قتل خواهد رساند. بی‌جهت نیست که هنگام مواجهه با بازپرس و قاضی، با نوعی آرامش خیال و وجدان معذب، کار خویش را پاسخ به ندای وظیفه می‌داند تا از این طریق جهان را از لوث گناهکاران پاک کند. در نهایت می‌توان نمایش اهل هوا را گام مثبتی در کارنامه تئاتری محمد حاتمی دانست که در این سال‌ها، بعضی اجراهایش مثل نمایش «دیگری» ناموفق بوده و حواشی متعددی ایجاد کرده است.

روند عمومی اجراهای تئاتری بر همان روال ماه‌های اخیر می‌گذرد و بر صحنه آمدن نمایش‌ها کسی را شگفت‌زده نمی‌کند. به هر حال نمی‌توان نهاد اجتماعی تئاتر را از فضای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی کشور منفک کرد و برای توضیح چگونگی و چرایی وضعیت اسفناک اجراهای تئاتری این روزها و کیفیت اجراها به عوامل بیرونی اشاره نداشت

نمایش دوم- آرامش فقط یک ساعت

رضا بهداد نیا که قبل از این به کار تهیه‌کنندگی تئاتر مشغول بود ناگهان تصمیم گرفته که در قامت کارگردان ظاهر شده و نمایشنامه‌ای را که سمیرا روشنی از متن «یک ساعت آرامش» زلر اقتباس کرده را بر صحنه آورد. نمایشی که بر کمدی بودن خود اصرار دارد و می‌خواهد به هر قیمت که شده، تماشاگران خود را بخنداند. شوربختانه تلاش این گروه نه چندان شناخته‌شده آن‌چنان که باید مورد پسند مخاطبان قرار نگرفته و می‌توان محصول رضا بهدادنیا را چه به لحاظ زیباشناسی، چه از متظر گیشه و رضایت مخاطبان، تجربه‌ای شکست‌خورده دانست. بازی‌های بیش از اندازه اغراق‌شده و تصنعی، روایت‌های بی‌منطق، در کنار استفاده از قواعد کمدی‌های تئاتر آزاد، «آرامش فقط یک ساعت» را به تجربه‌ای درس‌آموز از اقتباس ضعیف، کارگردانی نه چندان خلاقانه و خنداندن تماشاگر به هر قیمت تبدیل کرده است. فی‌الواقع کمدی قابل اعتنا و طبقه ‌متوسطی فلوریان زلر فرانسوی، در نسخه ایرانیزه‌شده این دوستان، یک عقب‌گرد تمام‌عیار محسوب می‌شود. حتی طراحی صحنه پر خرج و دکور واقع‌نمایانه نمایش نتوانسته چندان به کار کارگردان بیاید. در نتیجه مخاطبان هنگام تماشای این کمدی، گاهی لبخندی خواهند زد و از سهل‌الوصل بودن هر کنش دراماتیک و بی‌منطق بودن اغلب روابط انسانی، دچار بهت و حیرت خواهند شد. با آنکه مناسبات دهه ۶۰ در ایران و زمان جنگ یکی از منابع سرشار برای نوشتن نمایشنامه‌های کمدی است اما می‌توان این اجرای ناموفق را فی‌المثل با اجرای «چشم برهم زدن» محمد زیکساری مقایسه کرد که چگونه توانست دهه شصت را به میانجی رویاهای از دست رفته یک کودک کشته شده در موشک‌باران به شکل درخشانی برای مخاطبان از نو بسازد.

در انتها می‌توان به رضا بهداد نیا پیشنهاد کرد که همچنان به تهیه‌کنندگی تئاتر بپردازد و کارگردانی را به کسانی چون مسعود صالحی بسپارد که اجرای به نسبت خوب «اوج طوفان» را در همین سالن نوفل لوشاتو کارگردانی کرد با تهیه‌کنندگی جناب بهداد نیا. از دل این تقسیم کار اجتماعی است که تئاتر این روزهای ما می‌تواند نفسی تازه کند و محصول بد تولید نکند. در غیر این‌صورت، تنها می‌توان در هنگام تماشای اجراهایی چون «آرامش فقط یک ساعت» دست از هر نوع کنش انتقادی کشید و بی‌دلیل و با صدای بلند ادای خندیدن از خود در آورد. همان کاری که این اجرا از مخاطبان خویش طلب می‌کند و اغلب ناکام می‌ماند. برای همان یک ساعتی که آرامش ما ربوده می‌شود.