غلامرضا امامی گفت: حکیمی با نگارش کتاب «سرود جهش‌ها» خوش درخشید. با نثری پرشور و پرشوق سخن از اسلام و عدالت علوی می‌گفت. نثری یگانه که در آن مهر به بی‌پناهان و بی‌صدایان موج می‌زد، به زر و زور و تزویر، با قلم به نبرد پرداخت. در حقیقت سرود جهش‌ها نخستین کتاب وی بود که فضایی نو، در میان خوانندگان فارسی‌زبان آفرید.

به گزارش ایبنا نویسنده و مترجم و از دوستان و یاران کهن علامه محمدرضا حکیمی در گفت‌وگویی از یادها و خاطرات استاد حکیمی سخن گفت که مشروح سخنان او را در ذیل می‌خوانید:

به گذشته که برمی‌گردم به بیش از نیم قرن پیش، به سال 1341، رادمردی را می‌بینم که در مدرسه نواب مشهد، با شور و شوق از عدالت امام علی(ع) سخن می‌گوید. در آن دوران من دانش‌آموزی بودم، دانش‌آموز دبیرستان علوی، گاه که به کتابخانه فرهنگ می‌رفتم که کتابخانه بزرگی بود، و فرهیخته‌ای چون جنابان شاکری و رحیمی مسئولین آن، مردی را می‌دیدم که انبوه کتاب‌ها را برای وی می‌آورد و او یادداشت‌هایی از کتاب‌ها برمی‌داشت، کتاب‌ها را، کتابدار برمی‌گرداند و با دستی پر، انبوهی دیگر از کتاب رویارویش قرار می‌داد.

پیوند ارادت و احترام من از همان سال‌ها آغاز گشت، نزدیک به نیم قرن. در آن سال‌ها علامه امینی نویسنده الغدیر به مشهد آمد و به همت حکیمی و یارانش مجلسی در مدرسه نواب آراسته شد و حکیمی بنیان‌گذار آن بود. آنگاه نخستین کار مشترکی که از وی به یاد دارم کتاب نفیس «حساس‌ترین فراز تاریخ» به همت جمعی از دبیران و نویسندگان خراسانی بود درباره امام علی(ع) و واقعه غدیر با دیباچه استاد علی‌اکبر فیاض.

حکیمی همان‌گونه که بر مدرس علوم دینی می‌نشست؛ و از محضر نامداران دینی همچون زنده‌یاد ادیب نیشابوری، آیت‌الله میلانی و حاج‌شیخ‌مجتبی قزوینی بهره می‌جست در دانش‌های معنوی و عرفانی نیز استادش سیدابوالحسن حافظیان بود مردی عارف، جهانی بنشسته در گوشه‌ای.

به همان‌گونه حضرت حکیمی با مجامع روشنفکری اسلامی نیز مرتبط بود و از اصحاب حضرت استاد محمدتقی شریعتی بنیان‌گذار کانون نشر حقایق اسلامی. در آن سال‌ها حکیمی با نگارش کتاب «سرود جهش‌ها» خوش درخشید. با نثری پرشور و پرشوق سخن از اسلام و عدالت علوی می‌گفت. نثری یگانه که در آن مهر به بی‌پناهان و بی‌صدایان موج می‌زد، به زر و زور و تزویر، با قلم به نبرد پرداخت. در حقیقت سرود جهش‌ها نخستین کتاب وی بود که فضایی نو، در میان خوانندگان فارسی‌زبان آفرید.

خلاصه ویژه‌ای از این کتاب به زبان فرانسه به خامه روانشاد دکتر علی شریعتی بر این کتاب افزوده شد و نیز گزیده‌ای از آن به زبان انگلیسی اهمیت و ارج کتاب را گسترش داد. از این دیدارها، سالی گذشت، و من به تهران آمدم. دیدارها مکرر شد و وی در پی آن بود که مجموعه‌ای از نوشته‌های دوستداران علامه امینی را گرد آورد، و به پاس کوشش‌های سترگ آن عالم نامی، کتابی نشر دهد.

روزی را به یاد می‌آورم که به مهر از من خواست که یادداشتی بنگارم. به دیده منت پذیرفتم و آن یادداشت با نام «کوه بود، عین کوه» در کتاب «حماسه غدیر» نشر یافت. آن‌گاه از بخت خوش، من به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان رفتم و در آنجا مجموعه‌ای به همت و حمایت وی با نام مجموعه فرهنگ اسلامی نشر دادم.

این مجموعه قبل از چاپ، به رویت آن بزرگ‌مرد می‌رسید و وی با دقت نکاتی را یادآور می‌شد. هنگامی که نخستین جلدهای این مجموعه با نام‌های «عبادتی چون تفکر نیست(زندگی و سخنان پیامبر اسلام(ص))» و «فرزند زمان خویشتن باش (زندگی و سخنان امام علی(ع)» نشر یافت، وی به مهر نوشته‌ای پرشور در مجله نگین شماره صدودوازده شهریور ماه 1353 تحت عنوان «آموزش مذهبی کودک و نگاهی به دو کتاب نفیس» نگاشت و مرا بر ادامه این راه به جد و جهد تشویق کرد.

پس از آن گاه‌وبی‌گاه سعادت دیدارش نصیب می‌شد. حکیمی در سخن، در بیان و بنان، آتش‌فشانی بود پرگدازه و پرشور، آتشی که از جان نجیبش بر می‌خواست. غم بی‌نوایان رخش را زرد می‌ساخت، و صدای بی‌پناهان جانش را می‌آزرد. وی در پی آن بود که دین در خدمت انسان قرار گیرد و عدالت مبنای گسترش آن باشد و خود اسلام و تشیع منهای فقر را می‌خواست. در پی جامعه‌ای بود که نابرابری نباشد، حق به حقدار رسد. اکنون که روایت خویش را از آشنایی و ارادتم سالیان درازم نسبت به استاد حکیمی را برای شما بازمی‌گویم، شهادت می‌دهم که در این سال‌ها، جز راستی و صدق و صفا از وی ندیدم و نشنیدم. دروغ و دغل، ریا و نفاق، در آستان وی راهی نداشت. فروتن بود و فرزانه. هم به ادبیات کهن چیره بود که حضرت ادیب نیشابوری وی را متنبی زمانه خواند، سروده‌هایی محکم به زبان عربی می‌سرود، و به استقبال اشعار ابن‌سینا می رفت و هم در ادبیات روز و شعر معاصر چیره بود و م. امید شاعر نامی خراسان شعری به وی پیشکش کرد و وی را «سربدار امروز خراسان» نامید. در زندگی روزمره، که گاه، به خدمتش می‌رفتم در اتاقی ساده، که از آن او نبود مسکن داشت. به نان و پنیری می‌ساخت اما غم این خفته چند، خواب در چشم ترش می‌شکست. در این سال‌ها با دلی پر غم، از آنکه می‌دید جمعی به نام اسلام و تشیع از عدالت علوی دورند و کیسه‌ها انباشته‌اند و کاخ‌ها افراشته‌اند و به نام دین سود خویش می‌جویند سخت دلگیر بود؛ اما هرگز نومید نبود. به جد و جهد می‌کوشید ابرها را بزداید و خورشید حق و عدالت را بنمایاند.

سال‌ها پیش من به نمایشگاه کتاب قاهره رفته بودم و در آنجا کتابی نفیس از نویسنده نامی «عبدالرحمان شرقاوی» یافتم. شبی را به یاد می‌آورم که منت نهاد و به خانه ما آمد و تا پاسی از شب در خدمتش بودم. کتاب را که دید، به جد و جهد از من خواست که به برگردان آن همت گمارم. این کتاب نمایشنامه‌ای بود از آن ادیب یگانه درباره حماسه حسینی با قلمی روان و نثری سحا. خدای را شکر که آرزوی وی چند سال پیش تحقق یافت و این کتاب با نام «سفر خروج» به زیبایی و نفاست، از سوی انتشارات امیرکبیر نشر یافت و در اندک مدتی تجدید چاپ شد. در یادداشت اولیه این کتاب، این نکته را آوردم که این کتاب به توصیه و پیگیری آن استاد یگانه به فارسی درآمد. کتاب که به دستش رسید، برق شوقی در دیده‌اش دیدم و سخنانی پرمهر بر زبانش.

یادش گرامی.