مشق شب؛ ادامه یک کار تمام وقت

به طور معمول، ساعت کاری روزانه یک بزرگسال در دنیای امروز، هشت ساعت است. بقیه‌اش را آزادیم که هر کاری دل‌مان می‌خواهد انجام دهیم. اما بچه‌های‌مان علاوه‌ بر این‌که هشت ساعت یا بیشتر به مدرسه می‌روند، تازه وقتی به خانه می‌رسند کارشان شروع می‌شود. یک بررسی نشان می‌دهد که میزان ساعتی که دانش‌آموزان در طول شبانه‌روز «فراغت» دارند، تقریباً با رزیدنت‌های پزشکی برابر است. همه این‌ها را بگذارید کنار این‌که هنوز معلوم نیست تکلیف منزل واقعاً به چه دردی می‌خورد.

شاید شما هم شگفت‌زده شوید، درست همان‌طور که خود من شگفت‌زده شدم وقتی فهمیدم هیچ پژوهشی تا به امروز نشان نداده‌ است که کوچک‌ترین ارتباطی بین موفقیت‌های دانشگاهی و تکلیف منزل در سال‌های قبل از دبیرستان وجود دارد. درواقع، حتی در سال‌های دبیرستان هم، ربط میان تکلیف منزل و موفقیت اندک است، و هیچ داده‌ای نشان نمی‌دهد که انجام تکلیف منزل دلیلِ موفقیت‌های بعدی باشد (همبستگی به معنای رابطه علت و معلولی نیست(. و درنهایت، شواهد حتی ذره‌ای از باورهای عقل سلیم ما مبنی بر این‌که تکلیف منزل فوایدی غیرآموزشی دارد را نیز تأیید نمی‌کند در هیچ سنی. برای مثال، این باور که مشق شب شخصیت بچه‌ها را می‌سازد برای‌شان نظم شخصی ایجاد می‌کند یا عادت‌های کاری خوب یادشان می‌دهد. اما همه ما با آن نیمه تاریک مشق شب آشناییم: سرخوردگی و فرسودگی، تنش‌های خانوادگی وقت‌نداشتن برای انجام فعالیت‌های دیگر، و افت محتمل علاقه بچه به آموزش. اعتقاد قرص‌و‌محکم به این‌که همه این مشکلات می‌ارزد و درنهایت سود مشق شب بیشتر از ضررش است بیش از آن‌که بر شواهد تکیه داشته باشد، به باورهای ما برمی‌گردد.

پس چرا هنوز مشق شب تعیین می‌کنیم و آن‌ را می‌پذیریم؟ دلایل احتمالی از این قرارند: ارزش قائل نشدن برای پژوهش، ارزش قائل نشدن برای بچه‌ها (که در علاقه ما به سرگرم‌بودن‌شان بعد از ساعت‌های مدرسه هویداست)، درک نکردنِ ماهیت آموزش (که در تأکیدهای ما بر مشق ‌نوشتن و اظهار این‌که تکلیف منزل درس‌های مدرسه را «تقویت» می‌کند آشکار است)، یا فشاری از بالا به پایین برای فروکردنِ سریع‌ترِ مطالبِ بیشتری توی ذهن بچه‌ها تا نمره امتحانات‌شان برود بالا و باد در غبغب‌مان بیندازیم که «ما شاگرد اولیم!»

همه این دلایل می‌تواند قابل‌قبول باشد، اما من فکر می‌کنم چیز دیگری هم وجود دارد که به خاطر آن است که ما هنوز هم به بچه‌های‌مان این دمنوش اسطوخودوسِ مدرن۱را می‌خورانیم. ما درباره مشق شب سؤالات چالشی نمی‌پرسیم، چون تقریباً درباره هیچ‌چیز سؤالات چالشی نمی‌پرسیم. اکثر ما وقتی درباره عادت یا عقیده‌ای که آن‌ را پذیرفته‌ایم زیر پرسش برویم، معمولاً جواب می‌دهیم: «خب، من این‌طوری بزرگ شدم»، گویی بالا و پایین کردنِ انتقادی ارزش‌هایی که به آن باور داریم محال است. بسیاری از ما، ازجمله برخی از کسانی که در حیطه آموزش کار می‌کنند، گویا توان آن‌ را از دست داده‌ایم که در برابر آن‌چه وحشت‌آور است، وحشت‌زده شویم. وقتی عروسک خیمه شب‌بازی مدیرانی احمق و مخرب شده‌ایم واکنش‌مان این بوده است که از آن‌ها راهنمایی بخواهیم که چه‌طور باید به بهترین نحو نمایش بازی کنیم.

چه شاهدی وجود دارد برای این‌که تکلیف منزل هرروزه، بی‌توجه به شکل آن، برای تبدیل بچه‌ها به اندیشمندانی بهتر ضروری است؟ چرا دانش‌آموزان هیچ بختی برای مشارکت درباره این‌که تکالیف خانه‌شان چه باید باشد ندارند؟

انفعال عادتی است که همان سال‌های ابتدای زندگی می‌آموزیم. از همان روزهای اول مدرسه، با دقت چیزی را یاد می‌گیریم که به آن «برنامه درسی مخفی» می‌گویند:  چگونه کاری را که می‌گویند انجام بده و خودت را توی دردسر نینداز. جایزه‌هایی این وسط هست، چه جایزه‌های واقعی، چه نمادین، برای آن‌هایی که رفتارشان مناسب است و مجازات‌هایی در نظر گرفته شده است برای کسانی که چنین رفتاری ندارند. به‌عنوان دانش‌آموز، به ما آموخته‌اند که بی‌حرکت سر جای‌مان بنشینیم، به آن‌چه معلم می‌گوید گوش دهیم، زیر آن جمله‌هایی از کتاب را که لازم است حفظ کنیم خط بکشیم. خیلی زود روزی فرامی‌رسد که دیگر نمی‌پرسیم (یا حتی تعجب هم نمی‌کنیم) که آیا واقعاً چیزهایی که دارند به ما درس می‌دهند، معنایی هم دارد؟ تنها چیزی که می‌خواهیم بدانیم این است که آیا قرار است در امتحان بیاید یا نه.

ما درباره مشق شب سؤالات چالشی نمی‌پرسیم. اکثر ما وقتی درباره عادت یا عقیده‌ای که آن ‌را پذیرفته‌ایم زیر پرسش برویم، معمولاً جواب می‌دهیم: «خب، من این‌طوری بزرگ شدم»، گویی بالا و پایین کردنِ انتقادی ارزش‌هایی که به آن باور داریم محال است

وقتی به خاطر یک تمرین یا رویه ناراحتیم، ما را تشویق می‌کنند که روی جنبه‌های بی‌اهمیتی از آن‌چه دارد اتفاق می‌افتد تمرکز کنیم. تشویق‌مان می‌کنند که درباره فوت‌و‌فن‌های انجام‌دادن کامل تمرین‌ها سؤال بپرسیم ... این‌که چه‌طور باید آن کار را تمام کرد ... با کمک چه کسی ... طبق چه برنامه‌ای ... اما نمی‌پرسیم آیا اصلاً باید انجامش بدهیم یا نه؟ هر چه‌قدر بیشتر روی مسائل فرعی تمرکز می‌کنیم، مشکلات اصلی، یعنی ساختارهای فراگیر و پیش‌فرض‌ها سرجای‌شان محکم‌تر می‌شوند. به ما آموخته‌اند که سراغ پرسش‌های رادیکال نرویم. این‌جا دارم واژه رادیکال را به معنای اصلی آن به کار می‌برم: رادیکال از واژه‌ای لاتین به معنای «ریشه» می‌آید. بخشی‌اش به خاطر این است که وقت‌مان را صرف نگرانی درباره رشد علف‌های پیچک می‌کنیم که همین‌طور دارند بیشتر و بیشتر می‌شوند. برای مثال، پدر و مادرها، پیشاپیش اغلب کارهایی که توی مدرسه روی فرزندان‌شان انجام می‌شود را پذیرفته‌اند، و به همین خاطر نیروی انتقادی آن‌ها صرف امور حاشیه‌ای می‌شود. گاهی با حدس‌ زدن این‌که این الگو تا کجا نهادینه شده است خودم را سرگرم می‌کنم. اگر مدیر یک مدرسه، اعلام کند که از هفته بعد، دانش‌آموزان باید زیر باران بایستند و دفترچه تلفن را حفظ کنند، گمان می‌کنم که سر و کله ما پدر و مادرها پیدا می‌شود تا بپرسیم آیا همه دفترچه تلفن را باید حفظ کنند یا بخشی از آن حذف است؟ احتمالا دغدغه دیگرمان هم این است که بدانیم این کار چه‌قدر در نمره‌شان تأثیر مثبت خواهد گذاشت؟ احتمالا بدقلق‌ترین مادر جمع هم درنهایت خواهد پرسید که آیا بچه‌اش اجازه دارد هنگام این تمرین بارانی تنش کند یا نه.

پدر و مادرها مضطربانه معلم‌ها را درباره شیوه مشق‌دادن‎شان سؤال‌پیچ می‌کنند، اما اغلب درباره مسائلی جزئی سؤال می‌پرسند. چیزهایی درباره این‎که چه‎طور باید بچه‌های‎شان را مجبور کنند که تکالیف‎شان را انجام دهند. اگر مشق شب، یک اصل مفروض باشد، آن‎گاه کاملا قابل‌درک است که آدم‌ها بخواهند مطمئن شوند که آن تکلیف «به‌درستی» انجام داده شده است. اما دیگر جایی برای این سوال نمی‌ماند که آیا باید این تکلیف انجام شود و چرا؟ میل ما به نپرسیدن توضیح دیگری است برای این‎که چرا یک رویه هم‎چنان باقی می‌ماند، حتی اگر مضراتش بیش از فوایدش باشد.

معلم‌ها نیز به نوبه خود شاهدند که تکالیف چه تعداد از بچه‌ها را بدبخت می‌کند و چرا بسیاری از آن‌ها از انجام‌دادنش طفره می‌روند. واکنش بعضی از آن‌ها همراهی و پذیرش است. دیگران با جریمه و تهدید بچه‌ها را مجبور می‌کنند که تکالیف‌شان را انجام دهند.

برخلاف پدر و مادرها و معلم‌ها، پژوهشگران یک پله از کلاس‌ها دور شده‌اند و به همین خاطر به سطح تجملاتی دنبال‌کردن جنبه‌های ناگوار آن رسیده‌اند. اما به‌ندرت چنین کاری می‌کنند. در عوض، بیشتر چنین سؤالاتی می‌پرسند: «مشق شب دانش‌آموز باید چندساعت طول بکشد؟» یا «با چه راهبردهایی می‌شود میزان انجام ‌دادن کامل تکالیف را بالا برد؟» این دست سؤالات است که برای آن‌ها رضایت‌بخش به نظر می‌رسد.

سیاست‌گذاران نیز بیشتر هلهله‌چی هستند تا منتقدانی فکور. برای مثال، سند اصلی مربوط به این حوزه که از سوی انجمن ملی اولیا و مربیان و انجمن ملی آموزش و پرورش منتشر شده است، اذعان می‌کند که بچه‌ها اغلب اوقات از تکالیف منزل می‌نالند، اما هرگز احتمال آن ‌را هم در نظر نمی‌گیرد که شاید این ناله‌ها موجه باشد. والدین ترغیب می‌شوند به این‌که «به بچه‌های‌تان نشان دهید که تکالیف‌شان را جدی می‌گیرید»، و اصلاً اهمیتی ندارد که آیا واقعاً این کار درست است یا با عقیده شما جور درمی‌آید یا نه. فقط وقتی مشق‌شان را نوشتند تحسین‌شان کنید.

چه دلیلی وجود دارد که فکر می‌کنیم هر مقدار تکلیفی که برای بچه‌مان تعیین می‌شود، ارزش انجام‌دادن دارد؟ چه شاهدی وجود دارد برای این‌که تکلیف منزل هرروزه، بی‌توجه به شکل آن، برای تبدیل بچه‌ها به اندیشمندانی بهتر ضروری است؟ چرا دانش‌آموزان هیچ بختی برای مشارکت درباره این‌که تکالیف خانه‌شان چه باید باشد ندارند؟

و در نهایت: چه می‌شود اگر اصلاً هیچ مشقی نداشته باشند؟

پانوشت:

[۱] نویسنده می‌گوید «روغن ماهی» که در فرهنگ عامیانه بریتانیا برای تقویت هوش به بچه‌ها می‌دهند. معادل آن‌ را بر اساس فرهنگ بومی‌مان اسطوخودوس گذاشتم که برایش فواید بسیاری در تقویت ذهن برشمرده‌اند. [محمد ملاعباسی، مترجم]

* این مطلب برگرفته از مقاله‌ای است نوشته آلفی کوهن که در سایت «ترجمان علوم انسانی»  منتشر شده است.