رنجی به‌نام «معمولی بودن»!

آیا تا به حال با خودتان فکر کرده‌اید که این همه ایرانیانی که در شبکه‌های اجتماعی آماده‌اند تا به صفحات هر کسی در هر نقطه از جهان حمله کنند، در کجا زندگی می‌کنند؟چرا ما این‌ها را در کوچه و خیابان نمی‌بینیم؟ آن کسانی که در استادیوم‌های ورزشی هر چه پیدا می‌کنند به وسط زمین پرتاب می‌کنند و پس از بازی‌ها هم هر چه را پیدا می‌کنند می‌شکنند، در روزهای عادی کجا هستند؟ آن همه مردمی که زیر صفحه‌ سلبریتی‌ها و بازیگران ما حرف‌های رکیک می‌زنند، در واقعیت کجا هستند؟ چرا در اطراف آن‌ها فقط عده‌ای شاد و شاداب می‌بینیم که برای سلفی گرفتن صف کشیده‌اند؟ ما هنوز همان آدم‌هایی هستیم که برای گرفتن نذری، در ماه‌های مبارک، قابلمه‌های‌مان را به سر و کول هم می‌زنیم. پس گرفتن این همه ژست و دم از فردیت زدن، چندان به قامت عاریتی که برای خود ساخته و پرداخته‌ایم نمی‌آید در جهان مدرن، رنجی به نام «معمولی بودن» وجود دارد. افراد اصرار دارند بگویند من شبیه آن دیگرانِ انبوه نیستم. من مانند مردم نیستم. من مانند مادر یا پدر سنتی‌ام نیستم. من چیزی دارم که مرا از دیگران متمایز می‌کند

آذر فخری، روزنامه‌نگار

مثل همه دوستان و اعضای فامیل، مثل تمام آن‌هایی که با هم در یک کلاس یا کارگاه شرکت می‌کنند و گروه تلگرامی تشکیل می‌دهند؛ ما هم تعدادی همکلاسی هستیم که یک سالی از آشنایی‌مان در یک کارگاه روان‌شناسی و تشکیل گروه تلگرامی‌مان می‌گذرد.  معمولا گروه‌های تلگرامی، مکان مناسبی برای تبادل اخبار و اتفاقات و همین‌طور صحبت در مورد مسائل مختلف و البته مشترک در بین اعضای گروه است. این گروه‌ها تا جایی خوب‌اند و بازده مناسبی دارند که هر عضو آن با احترام به آرا و نظرات دیگران، نظر خودش را هم بگوید؛ حالا در تایید یا در نقد. و فضای هر گروه تا وقتی قابل تحمل است که هر کدام از اعضا، بتواند نقد و نظر دیگران را در مورد موضوع مورد بحث یا نظری که خودش داده، بپذیرد، در مورد آن فکر کند و در این چالش گروهی بدون هیچ احساس بدخواهی و بدبینی، شرکت کند.

به‌طور معمول، وقتی موضوعی مورد بحث قرار می‌گیرد، همه درباره آن نظر می‌دهند و نظرها هم معمولا رفرنس دارند و هوایی صادر نشده‌اند و چون هوایی صادر نشده‌اند، حتی اگر رفرنس معتبری داشته باشند، وحی منزل نیستند. در چنین گروهی، هم «فرد» به نمایندگی از خودش حضور دارد و هم به نمایندگی از جمعی که انتخاب کرده با آن‌ها باشد. بنابراین تمام افراد گروه، هم به فردیت هم احترام می‌گذارند و هم به جمعیت حاضر در گروه.

اما متاسفانه این روزها با «فرد»هایی مواجهیم که گرچه نظر و رای خود را با دیگران به اشتراک می‌گذارند، اما انتظار و تحمل انتقاد و اصلاح ندارند. به نظر می‌رسد، در جامعه ما برداشت درستی از فردیت وجود ندارد.اوضاع‌مان از فردیت دارد به الوهیت! نزدیک می‌شود. انگار حرف و رای و نظر هرکدام از ما وحی منزل است که نشود و نباید در موردش چون و چرا کرد و باید به‌طور مطلق پذیرفته شود. ما هنوز همان آدم‌هایی هستیم که برای گرفتن نذری، در ماه‌های مبارک، قابلمه‌های‌مان را به سر و کول هم می‌زنیم. پس گرفتن این همه ژست و دم از فردیت زدن، چندان به قامت عاریتی که برای خود ساخته و پرداخته‌ایم نمی‌آید.  

فرد و فردیت؛ توهم یا واقعیت!

دکتر باقر ساروخانی استاد جامعه‌شناسی چنین آغاز می‌کند: جمع، مولد فرهنگ است ادامه داد: اولین فرآورده جمع کوچک بشری که شکل گرفته است، فرهنگ است که مجموعه‌ای از ارزش‌ها، هنجارها و قواعد زندگی است. به نسبتی که فرهنگ قوی‌تر می‌شود، ابعاد «فردیت» انسان گرفته می‌شود و انسان فرهنگی که فرهنگ، فردیت او را از او گرفته است، اتم اجتماع و کوچک‌ترین واحد آن است. در نتیجه فردیت انسان از بدو تولد، مدام از او گرفته می‎شود و آرام آرام غول بزرگی به نام «فرهنگ» فردیت را از بین می‌برد. در اعتراض به این فردیت از دست رفته، مکتب «گزیستانسیالیسم» به وجود آمد که جمله معروف آن این بود: «سعی کن خودت باشی نه تقلید کم رنگی از دیگران.» هم‌چنین «آنارشیم» در راستای از بین بردن قاعده‌های اجتماعی به‌وجود آمد اکنون در عصر پست مدرن، جامعه صنعتی با اومانیسم در حال پررنگ کردن فردیت فراموش شده است. اکنون آرام آرام فردیت به درون خانواده‌ها بازگشته است. در حالی‌که تولد فردیت نگرانی از بین رفتن کارکردهای خانواده را دامن می زند. در خانواده فردگرا، قدرت مددکاری و حمایتی خانواده از بین می‌رود و شیرازه خانواده از هم می‌پاشد و سرمایه اجتماعی به صفر می‌رسد. یک خانواده متفرد دارای افراد منفک است که ابعاد مقدس و پایای خانواده را از بین می‌برد. خانواده فردگرا، خانواده مطلوب ما نیست. و این یعنی «فرهنگ» خاص جامعه ما، با چنین فردگرایی، همسازی و همخوانی ندارد و نمی‌تواند آن را بپذیرد و تحمل کند. هر چند بسیاری از جوانان و خانواده‌های جوان، امروزه، بر این فردیت و فردگرایی تاکید دارند و سعی می‌کنند پای‌بندی به سنت‌های فرهنگی و عرفی‌شده، و همبستگی با خانواده مرجع خود را کنار بگذارند. اما هنوز جامعه ما در بسیاری موارد، پای‌بند همان فرهنگ «جمع‌گرا»یی است که نمی‌تواند این فردگرایی را تاب بیاورد و به همین دلیل، بنیان‌های خانوادگی، به‌شدت سست شده‌اند و به‌راحتی از هم می‌پاشند چون افراد، هر دو وجه فردگرایی و نیز حمایت و حضور در جمع را می‌خواهند؛ بی آن‌که از فردیت خود مایه بگذارند، و طبعا دچار تضادها و تعارض‌هایی می‌شوند. دکتر ساروخانی به مورد جالبی اشاره می کند؛ به این که ما، به عنوان ایرانی، چگونه در میان فردیت و جمع گرایی جامعه خود، گیر افتاده‍‌ایم و مدام بین این دوفاز خاص از هستی‌شناسیِ انسانی در رفت و آمدیم و از هیچ کدام هم، آن‌چنان که باید، طرفی نمی‌بندیم:  آیا تا به حال با خودتان فکر کرده‌اید که این همه ایرانیانی که در شبکه‌های اجتماعی آماده‌اند تا به صفحات هر کسی در هر نقطه از جهان حمله کنند، در کجا زندگی می‌کنند؟

چرا ما این‌ها را در کوچه و خیابان نمی‌بینیم؟ آن کسانی که در استادیوم‌های ورزشی هر چه پیدا می‌کنند به وسط زمین پرتاب می‌کنند و پس از بازی‌ها هم هر چه را پیدا می‌کنند می‌شکنند، در روزهای عادی کجا هستند؟ آن همه مردمی که زیر صفحه‌ سلبریتی‌ها و بازیگران ما حرف‌های رکیک می‌زنند، در واقعیت کجا هستند؟ چرا در اطراف آن‌ها فقط عده‌ای شاد و شاداب می‌بینیم که برای سلفی گرفتن صف کشیده‌اند؟ در رفتارهای بالا، ما نشانی از فرد نمی‌بینیم. بلکه تمام رفتارها نشان از فردیت‌زدایی دارند.

من معمولی نیستم!

فردیت، شاید برای ما از آن جهت تا این حد مهم شده، که در شرایطی قرار گرفته‌ایم که معمولی بودن، دیگر مورد قبول نیست. حکمی که اکثر والدین برای فرزندان خود صادر می‌کنند این است که تو باید نفر اول باشی. رتبه تو باید تک‌رقمی باشد. ما با دیگران فرق داریم.

صفحات اینستاگرامی پر از افرادی است که هر کاری می‌کنند تا متفاوت و غیرمعمولی باشند؛ چون اگر غیرمعمولی نباشند، دیده نمی شوند!

دکتر فردین علیخواه، جامعه‎شناس، با مقدمه‎ای، وارد این بحث می‎شود: در جهان مدرن، رنجی به نام «معمولی بودن» وجود دارد. افراد اصرار دارند بگویند من شبیه آن دیگرانِ انبوه نیستم. من مانند مردم نیستم. من مانند مادر یا پدر سنتی‌ام نیستم. من چیزی دارم که مرا از دیگران متمایز می‌کند. شاید به همین دلیل است که افراد بسیاری خودشان را به آب‌وآتش می‌زنند و حتی خارج از ساعات اداری یا کاری‌شان، برای خودشان سرگرمی یا تفننی دست‌وپا می‌کنند. به کلاسی می‌روند و به‌عمد خود را در معرض هنری قرار می‌دهند. چراکه باید چیزی یا بهانه‌ای برای عرضه یافت و از «رنج معمولی» بودن کاست. شبکه‌های اجتماعی این رنج را پررنگ‌تر کرده‌اند. افراد باید در معرفی خودشان چیزی بنویسند. «فردیت» باید در صفحات شخصی برجسته باشد.

من، «خودم» هستم و «شخصیت متمایز خودم» را دارم

 به نظر می‌رسد در ایران امروز، رنجی به نام معمولی بودن غلیظ‌‌تر از جهان پیشرفته است. در جهان پیشرفته زندگی در دل شهرهای بزرگ، وجود سازمان‌های عظیم بوروکراتیک و اجرای بندبند مقررات و نظم، تهدیدکننده فردیت فردند و یکسان‌سازی یکی از پیامدهای احتمالی آن‌هاست و

به همین دلیل درصحنه اجتماعی تلاش پررنگی برای احیاء و حفظ «فردیت» به چشم می‌خورد. ظهور سلیقه‌های مختلف و متفاوت در همه عرصه‌های زندگی نظیر افکار، جهان‌بینی‌ها، لباس، غذا، چیدمان خانه و غیره پاسخی به همان فشار یکسان‌سازی و تلاشی برای یکتایی و کاستن از رنجی به نام معمولی بودن است. در ایران، علاوه بر همه این‌ها، نهادهای رسمی هم از منظری ایدئولوژیک، تمام تلاش خود را برای «یکسان‌سازی» اعمال می‌کنند. درواقع در ایران فرد، هم با الزامات زندگی مدرن مواجه است که منظم، قانونمند و عقلانی بودن را از او طلب می‌کند و هم با نهادهای ایدئولوژیکی مواجه است که قصد دارند درنهایت انسانی ایدئولوژیک طبق خواسته خودشان تولید کنند. در این شرایط، فردیت از دو جهت مورد تهدید واقع‌شده است و به همین دلیل، تلاش برای یکتایی، در مقابل فشار برای یکسانی، در ایران غلیظ‌تر می‌شود.

در جهان، کاربران شبکه‌های اجتماعی می‌گویند که من آدم متفاوتی هستم، ولی در ایران این کاربران، هم می‌گویند که من آدم متفاوتی هستم و هم اصرار دارند بگویند که من آنی نیستم که سیستم ایدئولوژیک تلاش می‌کند بسازد. و علت این حرکت‌ها و رفتارهای متناقض، دوپارگی و چندپارگی انسان امروزایرانی و رنجی که از این بابت می‌برد، شاید همین مقاومت در برابر یکسان‌سازی و نشان دادن تفاوت و فردیت باشد.