در طول چندین هفته گذشته معترضان موسوم به جلیقه‌زرد در سرتاسر فرانسه پراکنده شدند. این اعتراضات بدون رهبر و پیشگام که ابتدا به بهانه افزایش بهای سوخت شعله‌ور شد (و خیلی زود دولت پشیمان شد)، بیان‌کننده نارضایتی عمیق عمومی بود: مردم فرانسه از عدم ارتباط بین ملت، توالی دولت‌ها و احزاب سیاسی خسته شده‌اند. معترضان فریاد می‌زنند: ما از دولتی که فقط برای منافع ثروتمند، پایگاه‌های قدرت و طبقه برتر وجود دارد، خسته شده‌ایم. بیشتر از پول سوخت، جلیقه‌زردها از شأن خود دفاع می‌کنند و بر یک برنامه جدید اجتماعی و مالی از مسیر تظاهرات، شعارها و سنگ‌هایی که پرت می‌کنند، اصرار دارند.

یکی از معترضانی که در جریان اعتراضات روز هشتم دسامبر (هفدهم آذر ماه) در شهر دیژون فرانسه، حضور داشته است، روز خود را این‌طور توصیف می‌کند: یکی از جلیقه‌زردها در بلندگوی خود فریاد می‌زد: ما کاری با پلیس‌های ضد شورش نداریم، ما به دنبال خشونت نیستیم. این کار ما را بی‌اعتبار می‌کند و افراد کمتری حضور پیدا می‌کنند. در همین حین مردم با عصبانیت بر سر او فریاد زدند. یکی می‌گوید: ‌خفه شو! هر کس هر کار بخواهد می‌کند.

بدون هیچ جهت یا نشان مشخصی، جمعیت شروع به حرکت می‌کند و شعار می‌دهد و به رئیس‌جمهور امانوئل ماکرون توهین می‌کند. ما به سمت جلو می‌رویم، بدون آنکه بدانیم به کجا می‌رویم، بدون آنکه بدانیم به دنبال چه هستیم و قصد انجام چه کاری را داریم. جلیقه‌های زرد ما نشان شکایت ما،‌ تقاضای ما و دلگرمی ماست. معترضین از رئیس‌جمهوری سخن می‌گویند که ارتباطی با مردم ندارد، از کسانی که همچون بختک بر ثروت کشور چنبره زده‌اند. همچنین آنها از اندک اسکناس‌هایی که در دست پرستاران، سربازان یا مغازه‌داران و کلا در دست طبقه کارگر باقی مانده است، سخن می‌گویند. وقتی جمعیت به ون‌ها و نیروهای پلیس می‌رسد، معترضین فریاد می‌زنند: با شما نیز همچون سگ برخورد می‌شود، شما هم لایق بهتر از این هستید.‌ اما از آنجا که پلیس از نزدیک شدن راهپیمایان به ساختما‌ن شهرداری جلوگیری می‌کند، خشونت افزایش می‌یابد. همه خطاب به مرد کوتوله‌ای که ظاهراً‌ پلیس مخفی است، شروع به پرخاشگری می‌کنند: موش‌های کثیف، آن پلیس را ببینید، دمل چرکین، می‌خواد جلیقه زرد بپوشد، بپوش رفیق بپوش... و مرد آهسته دور می‌شود.

وقتی یک جای خالی در دیوار دفاعی پلیس ایجاد می‌شود، جمعیت به سمت مرکز شهر هجوم می‌برد، به سمت مغازه‌ها و بوتیک‌های شیک که فقط پولدارها مشتریان آن هستند؛ جایی که پلیس چندان از آنها مراقبت نمی‌کند. مشتریانی که برای خرید به خیابان آمده‌اند، با دیدن اوضاع در ساختمان فروشگاه گالری لافایت که شامل فروشگاه‌های لوکس است و پالاس دی لالیبراسیون پراکنده می‌شوند و معترضان در جلوی مغازه‌ها سرود ملی فرانسه را سر می‌دهند. حالا اعتراضات دیگر رسماً شروع شده است. جلیقه‌زردها فریاد می‌زنند: ماکرون استعفا بده! ماکرون استعفا. راهپیمایی با قدرت خود مردم، همه جوانب زندگی مردم را در معرض قرار داده است، حتی یکی کنار خیابان به مردم شراب گندم می‌فروشد. بعداً‌ تلویزیون محلی گزارش می‌دهد که شش هزار نفر در این نقطه تجمع کرده بودند.

وقتی ما دوباره به سمت موانع فلزی که دسترسی به ساختمان شهرداری را محدود کرده باز‌ می‌گردیم، تقریباً اوایل بعدازظهر است. پلیس همه ون‌ها و نیروهایش را متمرکز کرده است. یکی از آنها در بلندگویی از جمعیت می‌خواهد که پراکنده شوند. برخی جوابش را با پرتاب اشیا می‌دهند. باران گاز اشک‌آور از آسمان آغاز می‌شود و مردم بعد از بهبود چشم‌های پر اشکشان، باز با اشعار و شعار‌ها و سنگ‌های بیشتر هجوم می‌آورند. دوباره باران گاز اشک‌آور و باز تکرار همین دور. همان‌طور که مردم از کشورهای دیگر برای آشنایانشان می‌نویسند، پدرم برایم نوشته است: آنجا چه خبر است؟ با خودم می‌گویم که بعداً‌ به آنها پاسخ می‌دهم.

همچنان که پلیس حجم گسترده‌ای از گاز اشک‌آور را به سمت راهپیمایان شلیک می‌کند، زنان و مردان با تمام وجود از ته گلو آن بخش معروف سرود ملی را فریاد می‌زنند: سلاح‌ها برگیرید شهروندان! گردان‌ها را تشکیل دهید. بعد جلیقه‌زردها بازوهایشان را به هم متصل می‌کنند. یک زن جوان آب‌نمک بین کسانی‌ که چشمانشان آسیب دیده توزیع می‌کند. یک مرد نیز ماسک‌های صورت کاغذی بین کسانی که سرفه می‌کنند، توزیع می‌کند.

در میان دو جبهه، آتشی در حال سوختن است. یک مرد با یک پرچم سفید در حال قدم زدن در آنجاست. تلو تلو می‌خورد و ظاهراً‌ کمی مست است. سخنگوی پلیس از طریق بلندگو صحبت می‌کند ‌اما شعرها و آژیرها تشخیص کلمات او را تقریباً ناممکن می‌کند.

ناگهان تگرگ نارنجک‌های گازهای اشک‌آور بر سر ما می‌ریزد.‌ خیابان را مه سمی غلیظی گرفته است. درون سینه من و دوستم آرتور می‌سوزد. وقتی بر‌می‌گردم آرتور آنجا نیست. کسی گریه می‌کند. گلویم را بغض گرفته است.

جلیقه‌زرد‌ها که به عقب به پالاس دی لا ریپابلیک، جایی که اول راهپیمایی شروع شد، رانده می‌شوند، بین چرخ و فلک و مغازه‌های کریسمس و میدان اسکیت روی یخ پراکنده می‌شوند. من به دنبال آرتور هستم. دختری که لباس شخصیت کارتونی پیکاچو را به تن کرده است، سعی می‌کند جلوی کودکانی را که سنگ‌ریزه به سمت پلیس پرت می‌کنند، بگیرد. نمی‌توانم آرتور را پیدا کنم. جواب تلفنش را نمی‌دهد. پلیس جلو آمده است و من نمی‌توانم به عقب بازگردم و به دنبال او بگردم.

باز هم می‌گردم. با وجود هیاهو،‌ زیر چراغ‌های برق سرگردانم، در فاصله 10 متری رقص باتوم‌ها سپرها. جمعیت هنوز آنجاست و بر سر پلیس فریاد می‌زند: یک مشت ...! از اینکه ... ماکرون باشید خسته نشدید؟

تلفنم زنگ می‌خورد: آرتور به رستوران بوف بلان پناه برده است. به او می‌گویم: صبر کن، خودم را به تو می‌رسانم.

با یک انفجار ناگهانی، سیل گازهای اشک‌آور دوباره بر میدان می‌ریزد. وقتی در نهایت به آرتور می‌رسم، با هم به سمت خانه من می‌رویم. مراقبیم که پا روی پوسته‌های نارنجک‌ها، بطری‌های شکسته و سنگ‌های مسیر نگذاریم. هرچه بیشتر می‌رویم جلیقه‌های نئونی کمتری به چشممان می‌خورد. شهر دوباره به وضعیت عادی برگشته است، البته فعلاً.

ماکرون به ما دنیای بهتری نداد اما دوباره عشق را به زندگی مردم عادی وارد کرد: هیجان اینکه هر روز از خواب بیدار شوند و برای اینکه دنیای بهتری برای خود بسازند، آماده شوند.

منبع: https://qz.com/1489741/inside-frances-yellow-vest-protests/