سید حسین رسولی

این روزها نمایش «من یک موجود بلوتوثی‌ام، به من نگاه نکنید» به نویسندگی محمد رضایی‌راد و کارگردانی افسانه ماهیان در لابی مرکز تئاتر مولوی روی صحنه رفته است. ماهیان کارگردان آثاری چون «هم هوایی»، «سه جلسه تراپی»، «از زیرزمین تا پشت بام»، «کوکوی کبوتران حرم» و «تروما» بوده است. نمایش جدید او برآیند یک کارگاه آموزشی تئاتر است. البته بازیگران جوان این نمایش زحمت فراوانی می‌کشند تا نظر مخاطب را جذب کنند ولی نباید فراموش کنیم که بازیگری بر اساس چهار محور: تجربه، مشاهده، مطالعه و تمرین پیش می‌رود. مشکل اساسی و بزرگ اجرای «من یک موجود بلوتوثی‌ام، به من نگاه نکنید» کارگردانی است. به نظر می‌رسد کارگردان نتوانسته خود را با مخاطب جوان و امروزی خود هماهنگ کند. شیوه اجرایی و اغلب اتفاقاتی که در متن رخ می‌دهد، فرسنگ‌ها از زندگی روزمره عقب‌تر است. بنابراین باید اصطلاح اجرای جامانده را برای نمایش جدید ماهیان به کار ببریم. 

تئاتر به چه کارمان می‌آید؟

آلن بدیو-فیلسوف فرانسوی- می‌گوید: «تئاتر برای فرار از نهیلیسم باید وعده‌ای غیرنهیلیستی بدهد. به عبارت دیگر، باید وقوع چیزی را تضمین کند که قادر خواهد بود به نظم جمعی معنا دهد؛ چالشی که امروز پیش روی فضای تئاتر ماست.» تئاتر معاصر ایرانی از تنش‌ها، رخدادها، تفکرات و درهم‌تنیدگی‌های جامعه عقب مانده است. اغلب نمایش‌هایی که روی صحنه می‌روند به نوعی برای «گذشته» هستند یا برای «جهانی دیگر». زندگی روزمره مردم طبقات مختلف اجتماعی از صحنه‌های تئاتر خارج شده است. یکی از دلایل این وضعیت ممیزی است. اما نباید توپ را فقط در زمین سانسور دانست. بسیاری از نویسندگان بزرگ دنیای درام در کشورهای مختلف با ممیزی دست به گریبان هستند ولی جهانی خلق می‌کنند که به زندگی روزمره مردم می‌پردازد. نمایشنامه «گلن گری گلن راس» به نویسندگی دیوید ممت یکی از مثال‌های مهم است. این نمایشنامه در ظاهر به فروشندگان می‌پردازد. اما در باطن چرخه بی‌رحم و نگران‌کننده زندگی در جهان آمریکایی را افشا می‌کند. جهانی که تنها بر پایه «سود» پیش می‌رود. این سود باعث می‌شود انسان‌های ساده دست به دزدی بزنند و برای فرار از موقعیت تراژیک خود مدام متوسل به دروغ و ریا شوند. آیا چنین زیرمتن‌هایی در متون ایرانی مشاهده می‌شود؟ نمایشنامه «من یک موجود بلوتوثی‌ام، به من نگاه نکنید» در زمانی که روی کاغذ آمد با تازگی مواجه بود ولی امروز کارکرد خودش را از دست داده است. دوربین و بلوتوث و تکنولوژی‌های این‌چنینی مدت‌هاست که دیگر مسئله مردم نیستند. این موضوع همان امر «سراسربین» فوکویی است. نظارت مردم و خطرات ناشی از تصویر. مشکلاتی که انسان‌ها را دچار ترس و تشویش می‌کند. حتی فیلم‌های خصوصی افراد هم دست به دست می‌شوند. زندگی روزمره آنچنان جاری است که تغییرات آن را نمی‌توان به راحتی تحلیل کرد. شبکه‌های مجازی و «فیک‌نیوزها» باعث دگرگونی فضای اجتماعی شده‌اند. ساده‌سازی اندیشه و تفکرات نئولیبرال در «اینستاگرام» ذهن‌های تکیده را دچار بحران ساده‌گرایی و «توجه‌طلبی فردی» کرده است. تئاتر می‌تواند لایه‌های زیرین جامعه را افشا کند. افشایی بی‌مهابا از مناسبات قدرت. نمایشنامه «حادثه در ویشی» آرتور میلر یا «ارباب پونتیلا و نوکرش ماتی» برتولت برشت را نگاه کنید. شاید تئاتر باید انضمامی عمل کند. یعنی بازیگران روی صحنه دست به افشاگری از شبکه‌های پیچیده مناسبات اجتماعی بزنند. این کنش افشاگرانه توسط کارگردان صورت می‌گیرد. کاری که افسانه ماهیان به شدت از آن غافل است. 

وجدان اخلاقی تئاتر

از همان آغاز فلسفه دوجریان اصلی در آن شکل گرفت. آنچه فریدریش نیچه فلسفه می‌نامد؛ گونه‌ای افلاطون‌گرایی است. نیچه بنای خاصی از فلسفه را در تقابل با قدرت ریشه‌ای تراژدی مطرح می‌کند. کلید محوری اندیشه او تخاصم  «آپولونی» و «دیونوسوسی» است. نیچه در جایی هم می‌نویسد: «فیلسوف جانی‌ترین جانیان است». تضاد میان آپولونی و دیونوسوسی یا عقل و قدرت امر تراژیک، تصویری قدرتمند است اما دارای ابهام است. تئاترهای معاصر به شدت دور از اجتماع شده‌اند ولی شعار اجتماعی می‌دهند. این معضل بزرگی است که تئاتر ایرانی را گرفتار کرده است. برخی از نمایش‌های اجتماعی هم رویکرد «توریستی» و «کارت‌پستالی» دارند. گویا کارگردان می‌خواهد به مخاطبان دست به جیب خود، نمایی بامزه و دل‌سوزانه از طبقات پایین ر ارائه کند. این شکل شعارگونه تئاتر نه تنها باعث اندیشه و تغییر نمی‌شود بلکه تیشه به ریشه خود می‌زند. تئاتر به شدت وابسته به «حضور» و «بازنمایی» است. آلن بدیو در گفت‌وگویی درباره تئاتر اشاره می‌کند: «از نظر ژان ژاک روسو، تئاتری که آلسست را ریشخند می‌کند، نوعی شیادی غیراخلاقی است. اگرچه معلوم نیست که موضوع نمایشنامه «مردم گریز» واقعا همین بوده باشد، چون بارها و بارها به عنوان تجسم وجدان اجرا شده است». به نظر می‌رسد اغلب نمایش‌های معاصر ایرانی نیز به سوی نوعی «شیادی غیر اخلاقی» رفته‌اند. آنها شناختی از مناسبت مردم ندارند. بیشتر این آثار یا از سوی کارگاه‌های بازیگری شکل می‌گیرند یا برای تصاحب گیشه. مخاطب این نمایش‌ها نیز از طبقه «تن‌آسا» یا طبقه «الیت» هستند. دغدغه این طبقه به شدت دور از نبض جامعه است. البته نباید تئاتر را تنها به چنین چیزهایی تقلیل بدهیم. جریان‌ها و گونه‌های مختلفی در جریان تئاتر هستند. ولی خطر سطحی‌نگری و اجراهای پوشالی را باید جدی گرفت. کارگردان هم مجبور است مخاطبی را هدف بگیرد که پول بلیت نمایش را بپردازد و از نمایش تعریف کند. بنابراین در چنین مناسباتی دگرگونی و به هم ریختن مخاطب معنا ندارد. 

نمایشنامه «من یک موجود بلوتوثی‌ام، به من نگاه نکنید» نوشته یک نویسنده کاربلد ایرانی است. ولی چرا جامانده است؟ برای اینکه واژگان این نمایش و مشکلات محوری آن برای مخاطب امروز نیست. اینجاست که پای واژه کش‌دار «دراماتورژی» باز می‌شود

آلترناتیوی برای چشم‌ها یا شگردی برای تئاترهای جامانده؟!

افسانه ماهیان کارگردان «من یک موجود بلوتوثی‌ام، به من نگاه نکنید» می‌گوید: «در جهان تکنولوژی هر لحظه پدیده ای زاییده می‌شود، شاید قبل‌تر و یا بعد از زاییده شدن بلوتوث بود که انسان‌ها خود را مجاز دانستند تا خطرناک‌تر و هولناک‌تر به حریم و خلوت دیگران تجاوز و تعرض کنند. در این اجرا چشم‌ها سرزنش می‌شوند زیرا که همواره چشم است که نگاه می‌کند و نگاه است که گناه می‌کند. نگاه و گناه بی هیچ کنترلی در جهان تکنولوژی همچون ویروسی خطرناک در حال انتشار است. محمد رضایی‌راد این نمایشنامه را در عصر زاییده شدن بلوتوث نوشت و هشدار داد. از او برای هوشمندی و آینده نگری‌اش سپاسگزارم». اینجا نکته‌ای به شدت مهم جا می‌ماند. بازیگران این نمایش در چشم تماشاگر زل می‌زنند. گاهی فریاد می‌کشند. حرکات عجیبی هم می‌کنند. به سمت مخاطب می‌دوند. اما چرا تمام این کارها سرد و بی روح است؟ آیا سبک زندگی تمام بازیگران این نمایش جدا از هشدارهایی است که نمایشنامه می‌دهد؟ خود بازیگران این نمایش در شبکه‌های مجازی حضور ندارند؟ کارگردان چطور؟ نویسنده نمایش چطور؟ آیا یکی از بازیگران این نمایش عمل زیبایی انجام نداده است؟ آیا بازیگر دیگری ادکل گران‌قیمت نزده است؟ طرز نگاه‌ها و خنده‌های بازیگران باسمه‌ای نیست؟ این گروه تئاتر چطور باید به تماشاگر خود سقلمه بزند؟ آیا تئاتر نباید مانند ویروس در دل و ذهن تماشاگر وارد شود؟ به نظر می‌رسد که نه تنها زندگی روزمره ما باسمه‌ای و تقلبی شده است؛ بلکه تئاترها هم پوشالی شده‌اند. جالب است که در بیشتر سالن‌های تئاتر شاهد اجرای نمایشنامه‌های ترجمه‌شده هستیم. یکی از مشکلات رادیکال تئاتر معاصر ایران هم گرایش به نمایشنامه‌های غربی است. با این حساب، نمایشنامه «من یک موجود بلوتوثی‌ام، به من نگاه نکنید» نوشته یک نویسنده کاربلد ایرانی است. ولی چرا بای اجرا در سال ۱۳۹۸ جامانده است؟ برای اینکه واژگان این نمایش و مشکلات محوری آن برای مخاطب امروز نیست. اینجاست که پای واژه کش‌دار «دراماتورژی» باز می‌شود. کارگردان یا نویسنده باید در مشورت با یک دراماتورژ متن را به روز رسانی کند. نکته حیاتی دیگر گروه تئاتری است. یک نمایش تا زمانی که دغدغه گروهی نباشد، نمی‌تواند به رگه‌های ریشه‌ای تئاتر برسد. آن فضای آیینی که مخاطب را در خودش غرق کند یا او را در خلسه فرو ببرد. همان تئاتری که آنتونن آرتو بیانش می‌کند. 

فلسفه شدن در تئاتر

تئاترهای ایرانی از فلسفه شدن خالی شده‌اند. دلیل اصلی آن هم رویگردانی از «جامعه» و «تخیل» است. یعنی دیگر شاهد انکشاف خیالات و حتی بازنمایی زندگی واقعی نیستیم. کارگردانان توجهی به مخاطب فعال تئاتر ندارند. 

شاید همین که یک اثر تئاتری روی صحنه برود، برای خودش بسنده و کافی باشد. اما آیا این تئاتر است؟ دغدغه اصلی کارگردان برای اجرای یک نمایشنامه چیست؟ ترکیب گروه بازیگران چگونه است؟ آیا باید مانند یرژی گروتفسکی بازیگرانی را تربیت کنیم که قابلیت‌های فراوانی داشته باشند یا به سمت برگزاری کارگاه‌های ساده و بی آلایش و بدون دردسر برویم؟ کارگاه‌هایی که این روزها برگزار می‌شوند نماد «بت‌وارگی» هستند. آموزشی را شاهد هستیم که هدفش مشخص نیست. آیا باید وارد یک کارگاه شد و پولی پرداخت کرد و در نهایت کارگردان شرایط یک اجرای ساده را مهیا کند؟ آیا این وضعیت به تئاتر کمک می‌کند؟ یا تنها به وضعیت اقتصادی برگزارکننده کارگاه کمک می‌کند؟ فلسفه شدن هگل بر پایه دیالکتیک دو امر متضاد و در نهایت رفع تضاد میان آنها در کلیتی وحدت‌یافته بنا شده است. برای رهایی از چنین تئاترها و اجراهایی باید به سوی امر دیالکتیکی برویم. یعنی تئاتری ضد این جریان.