درباره نمایش «جان» به نویسندگی آنی بیکر
حکایت ایمان و انزوای حومهنشینان آمریکایی
محمدحسن خدایی
آنی بیکر نویسندهای است توانا. زنی با گرایشهای سوسیالیستی که در آثارش به مسائل نژادی و جنسیتی میپردازد و گرفتار تقلیلگرایی فمینیسم لیبرال نمیشود. او که جهان محدود شخصیتهایش را در اتصال با سیاست و تاریخ به امر کلی پیوند میزند، روایتگر تضادهای نسلی این روزهای امریکاست. شاید بتوان تلاش او را در اثری چون «جان» تاملی از سر حوصله دانست در باب این گزینگویهی حکمتآمیز سیسرو که «تنهایی بهترین دوست آدمیست.» چراکه جهان صنعتی امروز، چنان مقهور اسطورهی پیشرفت شده که در هیاهویی بیپایان سرمایهداری، امکان خلوت و مراقبه و تزکیهی نفس، برای خیل کثیری از مردمان عملاً ناممکن شده است. پس بیجهت نیست که شخصیتی چون «مرتیس کاترین گریون» که زنی ۷۲ ساله است و صاحبِ مهمانپذیری در شهر گتیسبرگ، خطاب به دوست نابینای ۸۲ سالهاش «جِنِویو مارادک»، به لاتین جملهی سیسرو را بر زبان آورده و یادآور میشود که تنهایی را غنیمت شمرده و آن را دوست میدارد. مرتیس زنی است سادهدل و مهربان که گویی به حکمت مردان قدیم باور دارد و در پاسخ به مهماناش «الیاس اسکریپر هافمنِ» ۲۹ ساله که از او در باب اعتقادات مذهبی میپرسد با لبخند پاسخ میدهد که یک «نو-افلاطونی» است. به راستی آنی بیکر با فاصله گرفتن از مناسبات شهرهای بزرگ در پی آن است که بار دیگر به سنتهای گذشته بازگردد و منادی یک فضای رازورزانهی اطمینانبخش باشد. یک جهان مبتنی بر اسطوره و راز که چندان میانهای با زندگی شتابناک مدرن ندارد و از انسان و اشیا در مقابل تهاجم انسان مدرن محافظت میکند. اشارهی مرتیس به نو-افلاطونی بودن از آن جهت قابل اعتناست که در نظر بگیریم «آموزههای نو-افلاطونیان، فرد را در یک تصویر جهانشناختی بزرگتر قرار میدهد و با توصیف شرّ به عنوان عدم، تن را به عنوان عدم و روح را به عنوان وجود تلقی میکند. هدف آن است که روح را از تن رها سازیم. بهطوریکه روح فرد میتواند وحدت فراگیر را با روح جهانی تجربه کند. فلوطین که در اسکندریهی مصر زندگی میکرد، از افلاطون تفسیری ارائه داد که از نظریهی دوگانهی ایدهها بهدور بود. در عوض، وی جهان را به عنوان کنش و واکنش متوالی روشنایی و تاریکی توصیف میکند. قانون جهان، یکتای وصفناپذیر است که فقط از طریق استدلال قابل بررسی است اما وصفناپذیر است: این قانون شالودهی غایی جهان است. این قانون بر کل وجود پرتو میافکند؛ همانند منبع نوری که به اطرافش نور میافشاند و هر اندازه که پرتوهای نور از منبع نور دورتر شوند، کمرنگتر میشوند تا آن که به تاریکی میرسند. قاعدهی پرتوافشانی یا تجلی، دلالت بر آن دارد که یکتای معنویْ وجودی است که دارای قدرت مطلق و حافظ همهچیز است درحالی که ماده به عنوان عدم تصور میشود. از این روی، یک سلسلهمراتب از یکتای غیرمادی و غیرقابل وصف تا پدیدههای مادی و وصفپذیر متکثر وجود دارد. انسان بهخاطر ماهیت طبیعیاش، میتواند در پی رسیدن به این یکتا باشد. اما او به عنوان موجودی جسمی در عدم مادی سهیم است. بنابراین، بین روح و جسم تنش است. البته انسان میتواند در پی رسیدن به یکتا باشد. هدفْ وحدت روح با پرتوهای یکتا است. این وحدت را نمیتوان بهطور موضوعی بیان کرد. بنابراین، وحدت فوق یک وحدت غیرقابل وصف است.» صورتبندی دشوار «نیلز گلج» و «گانر اسکربک» از نو-افلاطونگرایی در کتاب «تاریخ اندیشهی فلسفی در غرب» به خوبی نشان میدهد که چگونه قدما، جهان خود را ادراک میکردند. بنابراین برای فهم جهانی که آنی بیکر خلق کرده باید به ارجاعاتی که در متن به دورههای مختلف فکری، گرایشهای الهیاتی و رخدادهای تاریخی میشود، توجه داشت. شکلی از بهکار بستن هرمنوتیک مدرن در باب فهمِ گذشتهای که به آن استناد میشود. با آنکه ساختار روایی این اثر کمابیش کلاسیک است اما با نمایشنامهای چند لایه روبرو هستیم که تفسیرپذیر است و به راحتی به فهم درنمیآید. آنی بیکر از عقلانیت ابزاری جامعهی مدرن شهری فاصله میگیرد و به حومههای دور افتادهی امریکا عزیمت میکند. فاصله از زندگی کلانشهری، زیستن در منطقهای کوچک و خالی از سکنه همچون گتیسبرگ که تاریخچهای خونبار از نزاع نیروهای مختلف جنگ داخلی امریکا دارد، به کسی چون مرتیس این امکان را داده که با شکلی از باطنیگرایی، به صلح با خویشتن و هماهنگی با جهان هستی دست یابد. پیرزنی منعطف که به تنهایی مهمانپذیری کوچک را اداره میکند و فضای داخلی آن را با انواع و اقسام عروسکها و اشیای قدیمی انباشته است.
در نمایشنامه «جان» چندان با امر خارق عادتی مواجه نمیشویم. آنی بیکر الگوی تثبیتشدهای را به کار گرفته است که بارها به تماشا نشستهایم: زوجی جوان به مهمانپذیری خلوت و دورافتاده میروند و به مرور با حوادثی عجیب و گاه ترسناک روبرو میشوند که به خودآگاهی و تصمیمگیری در رابطه با آینده منتهی میشود. به قول منتقدی چون هیلتون آلس «الیاس اسکریپر هافمن پسر ۲۹ سالهای همراه دوستدختر ۳۱ سالهی آسیاییاش، جنی چانگ، وارد میشوند. ماجرا در اواخر ماه نوامبر در گتیسبرگ پنسیلوانیا میگذرد. این زوج در مسیرشان از نیویورک که محل زندگیشان است و از اوهایو که در کنار پدر و مادر جنی بودند سفری را آغاز کردهاند. آنها در گتیسبرگ توقف کردهاند، زیرا الیاس، پسری یهودیای که با پدر و مادر هیپی در کالیفرنیا بزرگ شده، ذهنش درگیر جنگ داخلی بوده و همیشه دوست داشته تاریخنگار جنگهای داخلی شود و نه موسیقیدان، بنابراین این سفر نوعی بازدید از سرِ شوق به روزگاران گذشته است.» سفر به گتیسبرگ و مواجهه با مکانی که یادآور تاریخ جنگهای داخلی است، الیاس را با گذشتهی امریکا رو در رو میکند. گویی ارواح کشتهشدگان در گوشه و کنار شهر پرسه میزنند و زندگان را خطاب میکنند که روزگاری چه بر آنان روا داشته شده است. ارواح سرگردان مدام بازمیگردند تا واقعه را بازگویند که چگونه از کشتهها پشتهها ساختند تا امریکای مدرن تاسیس شود. جالب آن که دوستدختر آسیایی الیاس نشان از این مسئله دارد که امریکا همچنان میزبان نژادها و قومیتهای مختلف از سرتاسر دنیاست تا ساخته شود و صد البته اختلافی که مابین این زوج مشاهده میشود یادآور ادامه یافتن جنگهای داخلی امریکاست. همچنان که تضادهای نسلی، جنسیتی و نژادی نشان از ادامه یافتن جنگ داخلی در امریکا است. نوعی هویتگرایی که گاه در خلال گفتگوی این دو نفر بر سر یهودی بودن و حتی شکل غذا خوردن نمایان میشود. از یاد نباید برد که الیاس و جنی متعلق به نسلی سیاستزداییشده هستند که آرمان بلند بالایی ندارند و در ملال زندگی روزمره در حال دست و پا زدنند. الیاس یک یهودی نه چندان باورمند که در کودکی تجربهای ناگوار از سوءاستفاده جنسی را از سرگذرانده و به جهان بیاعتماد است. او متنفر از پرندگان و عاشق مطالعه در باب تاریخ جنگهای داخلی است. جنی اما زنی است مستقل که در طراحی مسابقات تلویزیونی مشارکت میکند و حتی چند باری هم به الیاس خیانت کرده و آن را بازگو میکند. زنی که علاقهمند به شنیدن داستانهای ترسناک است و خود را با تلفن همراه سرگرم میکند.
آنی بیکر با خلق شخصیت غایبی چون «جان» به مسئلهی ایمان در جهان جدید میپردازد. «جان» کسی یا نیرویی است که در زندگی هر کس به نوعی حضور دارد. موجودی پنهان که گویا ما را زیر نظر دارد و هنگام مخاطره تلاش میکند نجاتبخش باشد. رقابتی نفسگیر میان «جان» و «خدا» وجود دارد. بنابراین «جان» پدیدهای است الهیاتی و رقیبی برای خداوند در عصر سکولار مدرن. از قضا نمایشنامهی آنی بیکر با پیامکی که از جانب «جان» برای جنی ارسال میشود به پایان میرسد. همان کسی است که جنی با او رابطه داشته و هر خبری از او موجب رنجش الیاس میشود. بنابراین میتوان این گونه فرض کرد که «جان» احساس خطر کرده و به الیاس پیام داده که که دست از رابطه با جنی بردارد و به این کلام سیسرو گوش فرا دهد که «تنهایی بهترین دوست آدمیست.» یک بصیرت نو-افلاطونی که به کار افراد میآید اما نمیتواند منازعه میان آمریکاییها را خاتمه دهد؛ چرا که جنگ داخلی همچنان تا آیندهای نامعلوم ادامه دارد.
دیدگاه تان را بنویسید