آریا طاری

عقربه‌های ساعت از ۱۰ شب دوشنبه گذشته بود که درهای طبقه چهارم ساختمان خیابان سئول باز شد. مدیرانی با کت‌وشلوارهای اتو کشیده، در حالی که پوشه‌هایی پر از بایدها و نبایدها را زیر بغل داشتند، از پله‌ها پایین آمدند. آنها در آن جلسه سرد و بی‌روح، روی کاغذ به توافقی رسیده بودند که قرار است سرنوشت داغ‌ترین اتمسفر اجتماعی ایران را تغییر دهد. وزیر ورزش و رییس فدراسیون، با اطمینان از توقف مسابقه حرف می‌زدند؛ گویی فوتبال یک دستگاه ضبط صوت است که هر وقت صدایش گوش‌خراش شد، می‌توان دکمه توقف(Stop)  آن را زد و همه چیز به خیر و خوشی تمام شود. اما چند صد کیلومتر آن‌طرف‌تر، در تبریز، در اصفهان و در قلب تهران، واقعیت چیز دیگری است. آنجا، بوی چمن خیس با بوی اضطراب و خشم گره خورده است. آنجا، سکوها فقط جایی برای نشستن نیستند؛ سکوها یک سبک زندگی هستند. تصمیمی که در سکوت آن اتاق گرفته شد، حالا قرار است در غوغای صد هزار نفری اجرا شود. سوال اینجاست؛ آیا سوت داور، می‌تواند حریف فریادی شود که ریشه در سال‌ها انباشت اجتماعی دارد؟

تصور کنید بیژن حیدری یا پیام حیدری در دقیقه ‌۲۰ بازی حساس پرسپولیس و تراکتور، وقتی جو ورزشگاه به مرز انفجار رسیده، ناگهان دست به سوت ببرند. نه برای خطای پنالتی، نه برای آفساید؛ بلکه برای شنیدن یک شعار. در آن لحظه، داور دیگر آن داور فوتبال نیست که با قوانین فیفا قضاوت می‌کند؛ او تبدیل به یک ضابط قضایی یا ناظم مدرسه شده است که باید تشخیص دهد آیا دوز توهین به حد نصاب تعطیلی رسیده است یا خیر.

به ‌جای پلیسی کردن فضای فوتبال، راه حل در باشگاه‌داری واقعی است. اگر باشگاه‌ها به معنای واقعی کلمه خصوصی باشند، اگر هوادار احساس کند مالک معنوی تیمش است و تخلف او مستقیما به جیب خودش (باشگاهش) ضرر می‌زند، خودش شروع به خودکنترلی می‌کند

اینجاست که فاجعه آغاز می‌شود. داور که خودش تحت فشار خردکننده بازی است، حالا باید مسئولیت امنیت ملی را هم به دوش بکشد. اگر بازی را قطع کند، متهم به جانبداری از تیم رقیب می‌شود؛ اگر قطع نکند، از سوی نهادهای بالادستی توبیخ می‌شود. این تصمیم، داور را از یک موجود بی‌طرف به هدف اول خشم تبدیل می‌کند. ما با این قانون، عملا داور را قربانی می‌کنیم تا صورت‌مساله را پاک کنیم.

در بیانیه جلسه با وزیر، با آب و تاب از نصب دوربین‌های تشخیص چهره صحبت شده است. جمله‌ای شیک که در کشورهای توسعه‌یافته به خوبی کار می‌کند. اما بیایید با هم صادق باشیم. در ورزشگاهی که هنوز گیت‌های ورودی‌اش با فشار جمعیت می‌شکند، در ورزشگاهی که بلیت‌فروشی‌اش گاهی دستی است و شماره صندلی در آن یک شوخی خنده‌دار محسوب می‌شود، صحبت از تشخیص چهره بیشتر به یک داستان علمی-تخیلی شبیه است.

وقتی هوادار با صورتی پوشیده یا در میانه ابری از دود نارنجک‌های دستی قرار دارد، کدام دوربین قرار است او را شناسایی کند؟ این تاکید بر تکنولوژی، در واقع فراری است رو به جلو؛ برای آنکه نگوییم در آموزش هواداری و فرهنگ‌سازی شکست خورده‌ایم، پشت کلمات دهان‌پرکنی مثل هوش مصنوعی و مانیتورینگ پنهان می‌شویم. واقعیت این است که سکوها با دوربین کنترل نمی‌شوند، با احساس تعلق کنترل می‌شوند. وقتی هوادار احساس کند فقط یک شماره است که باید پایش را از گلیمش درازتر نکند، راهی برای دور زدن دوربین پیدا خواهد کرد.

بیایید به خطرناک‌ترین بخش این تصمیم نگاه کنیم؛ توقف بازی و تخلیه ورزشگاه. فرض کنیم داور در دقیقه ‌۶۰، بازی را به دلیل فحاشی رکیک یا شعارهای تند تعطیل کرد. حالا شما ۵۰ یا ۷۰‌ هزار آدم برافروخته، عصبانی و حق‌به‌جانب دارید که احساس می‌کنند حق‌شان خورده شده است. این جمعیت ناگهان به سمت درهای خروجی هجوم می‌برند. در خیابان‌های اطراف چه اتفاقی می‌افتد؟

امنیت درون ورزشگاه با هزار زحمت و با حضور نیروهای انتظامی تامین می‌شود، اما وقتی بازی نیمه‌کاره رها شود، بحران به قلب شهر سرایت می‌کند. آن ۵۰‌ هزار نفر، دیگر تحت کنترل نیستند. آنها در کوچه‌ها و بزرگراه‌ها تبدیل به هسته‌های خشم می‌شوند. طراحان این قانون، آیا به هزینه ثانویه تعطیلی بازی فکر کرده‌اند؟ یا فقط می‌خواستند در آن لحظه، صدای شعار را در تلویزیون قطع کنند؟ این یعنی انتقال بحران از یک محیط محصور به محیطی 

غیرقابل کنترل.

بخش دیگری از تصمیم جدید، شناسنامه‌دار کردن لیدرهاست. در دنیای فانتزی مدیران ما، لیدر کسی است که روی سکو می‌ایستد و با بلندگو از اخلاق و معنویت می‌گوید. اما در دنیای واقعی، لیدرها اغلب بازوی اجرایی مدیران باشگاه‌ها هستند. آنها هستند که می‌دانند چه زمانی باید علیه مدیر رقیب شعار داد و چه زمانی باید فضا را برای فشار به داور آماده کرد.

امنیت درون ورزشگاه با هزار زحمت و با حضور نیروهای انتظامی تامین می‌شود، اما وقتی بازی نیمه‌کاره رها شود، بحران به قلب شهر سرایت می‌کند. آن ۵۰‌ هزار نفر، دیگر تحت کنترل نیستند. آنها در کوچه‌ها و بزرگراه‌ها تبدیل به هسته‌های خشم می‌شوند

اینکه لیدر مسئولیت سکو را بپذیرد، روی کاغذ عالی است. اما وقتی باشگاه، خودش حقوق لیدر را می‌دهد تا جو را به نفع او سنگین کند، چطور می‌توان انتظار داشت که لیدر نقش پلیس سکو را بازی کند؟ این یک تضاد منافع آشکار است. لیدرها در فوتبال ایران، محصول یک ساختار معیوب هستند؛ آنها بادیگاردهای روانی مدیرانی هستند که می‌خواهند صندلی‌شان را حفظ کنند. تغییر رفتار لیدر، نیازمند تغییر رفتار مدیر است، نه فقط ثبت کد ملی او در یک سامانه.

ورزشگاه در ایران، تنها جایی است که صدای جمعی شنیده می‌شود. در غیاب نهادهای مدنی قوی و فضاهایی برای تخلیه هیجانات اجتماعی، ورزشگاه تبدیل به یک سوپاپ اطمینان شده است. وقتی شما سد این سوپاپ را می‌بندید، فشار در جای دیگری بیرون می‌زند. شعارهای سکوها معلول هستند، نه علت. آنها بازتابی از دردهای اقتصادی، شکاف‌های قومیتی و سرخوردگی‌های جوانی هستند.

اینکه بخواهیم با سوت داور یا تهدید به کسر امتیاز، این صدا را خفه کنیم، مثل این است که به یک بیمار مبتلا به تب لرز، بگوییم حق نداری بلرزی! تب، نشانه عفونت در جای دیگری از بدن است. فوتبال ایران امروز از عفونت بی‌اعتمادی و فقدان عدالت ورزشی رنج می‌برد. وقتی هوادار می‌بیند که احکام انضباطی برای تیم‌های نورچشمی با تیم‌های دیگر متفاوت است، وقتی می‌بیند پول‌های کلان گم می‌شوند و شفافیتی وجود ندارد، فریادش را به ورزشگاه می‌آورد.

آیا این تصمیم قابل اجراست؟ پاسخ کوتاه؛ خیر. این تصمیم، مانند بسیاری از بخشنامه‌های قبلی، در اولین امتحان بزرگ شکست خواهد خورد. تصور کنید در دربی تهران، استقلال و پرسپولیس هر دو در حال فحاشی هستند. آیا فدراسیون جرأت می‌کند بازی را تعطیل کند و امتیاز هر دو را بگیرد؟ اگر این کار را بکند، با تبعات اجتماعی آن چه خواهد کرد؟

بیشترین احتمال این است که این قانون به صورت گزینشی اجرا شود. یعنی برای تیم‌های کم‌هوادارتر یا در شهرهایی که فشار رسانه‌ای کمتری دارند، سفت و سخت برخورد شود و برای تیم‌های پرقدرت، به یک تذکر شفاهی ختم شود و همین تبعیض، خود بنزین دیگری خواهد بود بر آتش خشم سکوها در هفته‌های بعد.

به ‌جای پلیسی کردن فضای فوتبال، راه حل در باشگاه‌داری واقعی است. اگر باشگاه‌ها به معنای واقعی کلمه خصوصی باشند، اگر هوادار احساس کند مالک معنوی تیمش است و تخلف او مستقیما به جیب خودش (باشگاهش) ضرر می‌زند، خودش شروع به خودکنترلی می‌کند. در انگلستان، هولیگانیسم نه فقط با پلیس که با تغییر ساختار ورزشگاه‌ها و قیمت بلیت و مسئولیت‌پذیر کردن هوادار از بین رفت.

تصمیم اخیر وزارت ورزش، یک مسکن سنگین برای بیماری است که نیاز به جراحی دارد. سوت داور شاید برای چند لحظه صدا را خاموش کند، اما سکوت اجباری در ورزشگاه، ترسناک‌تر از هر شعاری است. سکوتی که زیر آن، خشم در حال یارگیری است. فوتبال با تماشاگر زنده است؛ تماشاگری که حتی وقتی اشتباه می‌کند، باید با او گفت‌وگو کرد، نه اینکه مسابقه را به خاطرش به یک مراسم عزا تبدیل کرد.

آقایان نشسته در اتاق‌های دربسته! فوتبال را به داوران و هوادارانش بسپارید و به‌ جای سوت توقف، به فکر ساز و کاری باشید که در آن، عدالت بیش از امنیت، خریدار داشته باشد. چراکه در میدان فوتبال، وقتی عدالت بمیرد، امنیت هم چیزی جز یک توهم زودگذر نخواهد بود.